کد خبر 262183
۳۱ تیر ۱۴۰۳ - ۰۰:۴۵

«حیات» از کاروان عاشورائیان گزارش می‌دهد؛

حرکت کاروان اسرا از کوفه به شام؛ سری به نیزه بلند است برابر زینب (س) ...

حرکت کاروان اسرا از کوفه به شام؛ سری به نیزه بلند است برابر زینب (س) ...

و کاروان آفتاب، به کوفه می‌رسد؛ بی‌علمدار و بی سپهسالار و بی‌خورشید کاروان و قلب قافله... سر قرآن مجسم بر نوک نیزه است و زینب، کمر شکسته اما قامت بلند تاریخ و قد کشیده از انتهای آفرینش: ای اهل کوفه! چشمه اشکتان خشکیده مباد!...

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، پانزدهم محرم الحرام سال ۶۱ هجری، روز حرکت کاروان عاشوراییان از کوفه به شام بلاست. روزی تاریخی در تقویم سیر غمبار و ماندگار این کاروان نور، از کربلا تا کوفه و تا شام که هر منزلش، روضه‌ای و هر حادثه‌اش، حماسه‌ای است از عظمت روح بلند «زینب» این «زبان علی (ع) در کام» و این تداوم حسین (ع) و قله تکامل معراج عاشوراییان و: «ما رایت الا جمیلا»... و به خود خون خدا قسم که: «کربلا در کربلا می ماند، اگر زینب نبود»

نمی‌روم ولی مرا به تازیانه می‌برند...

پس از واقعه عاشورا، بازماندگان سپاه عمر سعد، کشته‌های خود را روز یازدهم محرم، دفن کردند و اهل بیت امام حسین(ع) و بازماندگان شهدای کربلا را به سوی کوفه بردند. مأموران عمر سعد، زنان اهل بیت را از کنار اجساد شهدا عبور دادند. زنان حرم حسینی(ع) در آن حال ناله کرده و بر صورت‌هایشان می‌زدند. در هنگام وداع، زینب کبری (س) چنان برادر را خطاب کرد که آسمان و زمین بیتاب و منقلب گردید:

«یا محمداه، یا محمداه! صلی علیک ملائکة السماء، هذا الحسین بالعراء، مرمل بالدماء، مقطع الأعضاء، یا محمداه! و بناتک سبایا، و ذریتک مقتله، تسفی علیها الصبا قال: فابکت والله کل عدو و صدیق

یامحمد، یامحمد! فرشتگان آسمان بر تو صلوات و تحیات گویند، این حسین است در دشت افتاده، آغشته به خون، اعضاء بریده، یا محمد! دخترانت اسیرند، ذریه‌ات کشته شده‌اند که باد بر آنها می‌وزد.» راوی می‌گوید والله دیدم که دوست و دشمن در این حال گریه می‌کردند.

یک زن میان محملی، بر ناقه در تاب و تب است...

بنابر آنچه ابن ابی‌الحدید در شرح نهج البلاغه نوشته است، اسیران کربلا، سوار بر مرکب‌هایی بدون جهاز، به کوفه برده شده و مردم به تماشای آنها پرداختند و در همین حال زنان کوفی از دیدن اسرا گریه می‌کرده‌اند.

بعد از اینکه روز یازدهم محرم اسرا را از کربلا حرکت دادند به سوی کوفه به خاطر نزدیکی این دو به هم، روز ۱۲ محرم اسرا را وارد شهر کوفه کردند. گویا شب دوازدهم را اسرا در پشت دروازه‌های کوفه و بیرون شهر سپری کرده باشند. در طول مدتی که در کوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حرکت می‌کردند سرها بالای نیزه بود و اسرا در کجاوه‌ها جا داده شده بودند و آنان که خیال می‌کردند اسرا از خارجیان هستند و بر خلیفه عاصی شده‌اند، جسارت و اهانت می‌کردند، عده‌ای هم از تبار اسرا سؤال می‌کردند.

ای داغدار لعل لب و چوب خیزران...

اسرای اهل بیت پیامبر (ص) با این وضع وارد دارالاماره می‌شوند و در مجلس عبیدالله بن زیاد که حاکم کوفه و عامل اصلی شهادت امام حسین است، در حالی که این ملعون جلوی چشم اسرا و مردم با چوب‌دستی به سر مبارک می‌زد و خود را پیروز میدان و کشته شدن امام حسین را خواست خدا قلمداد می‌نمود ولی با جواب‌های که از جانب حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) می‌شنید، بیشتر رسوا می‌شد.

امام سجاد (ع) می‌فرماید: «من به شهدا نگریستم که روی خاک افتاده و کسی آنها را دفن نکرده، سینه‌ام تنگ شد و به اندازه‌ای بر من سخت گذشت که نزدیک بود جانم بر آید و عمه‌ام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد که بی‌تابی نکنم.»

ابن زیاد نامه ای به یزید نوشته و خبر کشته شدن امام حسین(ع) و جریان اهل و عیالش را گزارش داد تا از او کسب تکلیف کند. همچنین نامه ای به حاکم مدینه فرستاد و او را از این جریان با خبر کرد.
یزید در پاسخ نامه نوشت که سر بریده حسین(ع) و سرهای دیگر شهدا را به همراه اموال، زنان و عیال های آن حضرت به شام بفرستند. ابن زیاد، محفر بن ثعلبه عائذی را مامور این کار کرد. محفر، آنان را همچون اسیران کفار که مردم شهر و دیار آنان را می دیدند، به شام برد.

حرکت کاروان اسرا از کوفه به شام؛ سری به نیزه بلند است برابر زینب (س) ...

من می‌روم ز کوی تو و دل نمی‌رود...

بنابر نقل ابن اعثم در الفنتوح و خوارزمی در مناقب، مأموران عبیدالله بن زیاد، اسیران کربلا را از کوفه تا شام، بر محمل‌های بی‌پرده و پوشش، شهر به شهر و منزل به منزل بردند، آنگونه که اسیران کافر ترک و دیلم را می‌برده‌اند. شیخ مفید، روایتی را نقل کرده که بر اساس آن، امام سجاد(ع) با غل و زنجیر در میان اسرا دیده شده است. روایت است که روز پانزدهم محرم ابن زیاد سرهای مطهر و اهل بیت حضرت را به شام فرستاد.

آفتاب زینب کبراست روی نیزه‌ها....

ابن زیاد پس از فرستادن سرها به شام دستور داد زنان و کودکان را آماده رفتن کنند. بر بازو و گردن تمام مخدرات طناب انداخته و بر چوب جهاز شتر نشانده بودند. بعضی را بر قاطر سوار کرده و می بردند. به دستور آن ملعون ، بر گردن امام سجاد(ع) نیز غل و زنجیر و گران زدند.

عماد الدین طبرسی می‌نویسد: غل گران (زنجیر ستبر و سنگین) بر گردن امام سجاد (ع) نهادند، چنان که دست‌های مبارکش بر گردن بسته بود. سیدبن طاووس از حضرت صادق (ع) روایت کرده که حضرت باقر (ع) فرمودند: از پدرم حضرت علی بن الحسین (ع) از کیفیت بردن او نزد یزید پرسیدم. فرمود: «مرا بر اشتری لنگ، بدون روپوش و جهاز سوار کردند و سر مبارک سید الشهداء(ع) بر نیزه بلندی بود. زنان را پشت سر من بر استران برهنه سوار کرده بودند و آن کافران و نیزه داران دور ما را احاطه کرده بودند. هرگاه یکی از ما می گریست، سر او را به نیزه می کوبیدند تا وارد دمشق شدیم.»

سجده کن زینب! به چوب محمل و تکبیر گو....

آفتاب محشر کبراست، روی نیزه‌ها؟
یا هلال دختر زهراست، روی نیزه‌ها؟

سجده کن، زینب! به چوب محمل و تکبیر گو
طلعت غیب خدا پیداست، روی نیزه‌ها

این مه پوشیده از خاکستر و خون، چون هلال
آفتاب زینب کبراست، روی نیزه‌ها

عیسیِ مریم دوباره کرده بر گردون، عروج؟
یا سر نورانی یحیاست، روی نیزه‌ها؟

یک مه و هفده ستاره، زخم هفتاد و دو داغ
با هزاران جلوه ره پیماست، روی نیزه‌ها

سنگ: مُهر سجده، خون: آب وضو، لب: گرم ذکر
دیده، محو خالق یکتاست، روی نیزه‌ها

لعل لب مانند چوب خشک و چشم از اشک تر
موج زن، «یا للعجب!» دریاست، روی نیزه‌ها

گر نباشد کفر، گویم از خدا دل می‌برَد
بس که ماه عارضش زیباست، روی نیزه‌ها

تا به هر نسلی رسد، فریاد عالم گیر او
بانگ «هَل من ناصر»ش برپاست، روی نیزه‌ها

با وجود آن که صحرای وجود، از او پُر است
آن چراغ انجمن، تنهاست، روی نیزه‌ها

لب سخن گوید ولی رویش به اهل کوفه نیست
آخر آن سر هم سخن با ماست، روی نیزه‌ها

وای بر ما! تا کنون از خویش پرسیده‌ایم؟
آن سر خونین چه از ما خواست، روی نیزه‌ها

«میثم»! از خورشید اگر گفتی ز ماهش هم بگو
در کنار او، سر سقّآست، روی نیزه‌ها

شاعر: حاج غلامرضا سازگار (میثم)

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha