کد خبر 253392
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۱۷

«حیات» گزارش می‌دهد؛

شهید «حسین بهرامی»: خدایا! به خودت قسم، دلم تو را می‌خواست....

شهید «حسین بهرامی»: خدایا! به خودت قسم، دلم تو را می‌خواست....

شهیدی است بیست و سه ساله، از مازندران به دانشگاه فردوسی مشهد آمده و ریاضی محض خوانده و آنگاه در دانشگاهی به وسعت و عظمت جبهه، چنان درس آموز مکتب عشق و عارفانه زیستن شده که وصیتنامه اش اوج معراج عاشقانگی است در شهود «شهادت»...

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، ۳۱ اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۶۰، تپه‌های الله اکبر سوسنگرد مقتل و میدان وصل شهیدی شد که سراپا عشق بود و سوختن در آتش جذبه معشوق و در وصیتنامه‌اش نوشته بود: «خدایا به خودت قسم، دلم تو را می خواست». شهید «حسین بهرامی ولش‌کلایی» فرمانده گردان پیاده و فرمانده جنوب محور عملیاتی در طرح آزادسازی محور جنگی جبهه سوسنگرد (تپه‌های الله‌اکبر) که عارفی است خالص و سالکی است در طریقت عشق به شهادت فی سبیل‌الله و پاکباز سراندازی است در سماع سیر الی‌الله و سوخته جانی در سفر فنای فی‌الله...

شهید حسین بهرامی از همان‌هاست که روح خدا در وصفشان گفت: «من هروقت این عشق شما به شهادت را می‌بینم از خودم خجالت می‌کشم که ما کجاییم و این جوان‌ها که یکشبه ره صد ساله را طی کرده‌اند کجا...» او شاگردی است که در این دانشگاه معراجیان وصل و لقا و قرب و فنا، استاد تمام عشق شد.

از «ریاضی محض» تا عرفان محض

شهید حسین بهرامی، در سال ۱۳۳۶ در روستای ولش کلاء از توابع شهرستان ساری به دنیا آمد. دوران ۶ سال ابتدایی را دردبستان دولتی ولشکلا و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان امام خمینی (پهلوی سابق) به تحصیل اشتغال داشت و در خرداد ۱۳۵۵ موفق به اخذ دیپلم در رشته ریاضی شد. حسین در کنکور سراسری سال ۱۳۵۵ در رشته ریاضی محض دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد و به جهت علاقه به رشته دبیری ریاضی، از ریاضی محض به رشته دبیری ریاضی تغییر رشته داد. از نیمسال ۵۶–۱۳۵۵ تا نیمسال اول ۵۹–۵۸ جمعاٌ به‌مدت ۳ سال در دانشگاه مشغول تحصیل بود و پس از شهادت به لیسانس افتخاری نائل آمد.

در جریان اوج گیری نهضت اسلامی از چهره های شاخص و پرتلاش منطقه خود بود و در سازماندهی نیروهای انقلابی، نقش آفرینی داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در راستای توصیه‌های امام به وحدت حوزه و دانشگاه، ازعناصر فعال دانشجویان پیرو خط امام بود و در شکل گیری تظاهرات خیابانی شهرستان ساری از مشهد مقدس به قصد ساری حرکت کرد و اهالی روستای ولشکلا و مجاور آن را با سازماندهی منسجم و با تهیه شعارهای انقلابی هدایت و رهبری می‌کرد.

در برخورد با نیروهای مخالف جمهوری اسلامی همواره با روشنگری، بحث و گفتگوی اقناعی و مستدل و منطقی، ارشاد و نصیحت و پند و موعظه، عمل می‌کرد. بنا به اظهار یکی از اساتید دانشگاه فردوسی مشهد، حسین از هوش بالایی در تحصیلات دینی برخورداربوده و همین امر موجب بروز فعالیت‌های سیاسی و اعتقادی و اجتماعی او در سطح استان خراسان (شهرستان مشهد) شد؛ به‌طوریکه شهریه دانشجویی خود را تماما صرف کمک به نیازمندان و محرومان محلات مشهد می‌کرد و ایامی که از مشهد به سمت ساری تردد داشت، به جهت ادامه فعالیت و ارتباط با حوزه علمیه منطقه داراب کلا (در مجاورت ساری) ‌از ماشین پیاده می‌شد و بیشتر اوقات، پای پیاده به دارابکلا آمده و لحظاتی با اهالی آن دیدار و سپس به منطقه محل سکونت روستای ولشکلا می‌رفت.

شهید «حسین بهرامی»: خدایا! به خودت قسم، دلم تو را می‌خواست....

گلبرگ سرخ لاله‌ها در کوچه‌های شهر ما...

به جهت حضور فعال و رهبری ایشان در امور مذهبی و سیاسی این شهید در مشهد، مسئولان معمولاٌ رضایت به شرکت ایشان در جبهه نمی دانند. اما از آنجایی که برادر سعید تجویدی از شهرستان اهواز در دانشگاه فردوسی مشهد با این سردار شهید آشنا و رفیق شده بود، از آن به بعد با همراهی سعید در امور مذهبی و سیاسی مشهد، هماهنگ بوده و حسین از طریق ایشان، از مشهد به اهواز اعزام و در اهواز با پایگاه اعتقادی و جمع پرنور و صفای برادران مسجد جزایری آشنا شد و حرکتی نظیر حرکت مشهد (در ابعاد اعتقادی، سیاسی و مدیریت و سازماندهی راهبردی- نظامی) را در اهواز به عهده گرفت.

در جای جای استان خوزستان، آثار فعالیت‌های این گروه با همراهی حسین همچنان مشهود و ملموس است. اولین بار سرود خاطره انگیز: «گلبرگ سرخ لاله‌ها در کوچه‌های شهر ما» اززبان شهید بهرامی در شهرستان ساری طنین انداز شد.

فرمانده‌ی جوان آزادسازی محور سوسنگرد ...

شهید حسین بهرامی در حوزه ماموریتی خود، براساس شایستگی های علمی، نظامی، مدیریتی و حفاظتی به عنوان فرمانده گردان پیاده در طرح آزادسازی محور جنگی جبهه سوسنگرد (‌تپه الله اکبر) به‌عنوان فرمانده جنوب محور عملیاتی منصوب شد و به دستور ایشان کانالی در سوسنگرد حفر شد تا از طریق زنجیره کانالی، دشمن متجاوز را به محاصره درآوردند.

این فرمانده شهید در جبهه ها ضمن اینکه شخصاً نیروهای تحت امر را فرماندهی نظامی می کرد، دائماً به ذکر و دعا و مناجات مشغول بود و رزمندگان و نیروهای تحت امر خود را به تبیین اصول و ارزش‌های عملی اخلاق و سلوک اسلامی، روحیه توکل و عبودیت و اخلاص در راه خدا دعوت می‌کرد و لحظه‌ای از یاد خدا غافل نبود. قرآنی را در پارچه ای که مادرش به سبک روستایی تهیه کرده بود، جاگذاری کرده و به گردن بسته بود تا همه جا همراهش باشد.

شهید بهرامی، سرانجام در سی و یکم اردیبهشت ۱۳۶۰ در ارتفاعات تپه الله اکبر بر اثر اصابت گلوله به سر به درجه رفیع شهادت نائل شد و پس از شهادتش، برادران این صحنه شهادت و قرآن دور گردن شهید را مشاهده کردند که شهادت او نیز با قرآن و ذکر الهی بوده است. پیکر پاک شهید حسین بهرامی در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شده است.

شهید «حسین بهرامی»: خدایا! به خودت قسم، دلم تو را می‌خواست....

خدایا! می‌خواستم فقط در آغوش تو باشم...

وصیتنامه این شهید، ختم کلام است و اوج عشقبازی این شهید با خدایش که کلمات را در این محراب عاشقی به شور و رقص و پرواز می آورد. با هم این وصیتنامه شگفت و شورانگیز را می‌خوانیم:

بسم الله الرحمن الرحیم

بل الانسان علی نفسه بصیره

اینجانب حسین بهرامی فرزند محمد تقی ساکن در ارض الهی (ساری قریه‌ی ولشکلا) به سرمایه‌ی عمری ۲۳ سال مسئولیت رسمی اگر لیاقت باشد عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشهد.

هر که بنده را شناخت و هر که نشناخت پس بشناسد مرا. از کلاس ششم ابتدایی به شهرستان ساری به منظور ادامه ی تحصیل روانه شدم که بایستی قبل از هر چیز بگویم از آن هنگامه شیطان در این بنده ضعیف و بدون پشتوانه نفوذ کرد و افسارم را بدست گرفت. او اراده می کرد بنده عمل می‌کردم او طرح می‌ریخت بنده اجرا می‌نمودم،‌ مستعمره تحت فرماندهی و حکومت او بودم، آنچنان مطیع که نپرس او کارهای بنیادی و اساسی خویش را در بنده آغاز نموده بود.

در این دوران بنده سخت‌ترین ضربات را از طریق شیطان خوردم و توسط آن ضربات کاری شهید گشتم (شاهد راه شیطان، نمونه و سمبل سبیل الطاغوت) خدایا اینان اعترافات و اقرارات این بنده ی سرکش و عصیانگر (از روی جهل و جنایت انجام دادم) است.

اثرات و مهم و اساسی این دوران:

۱ـ‌ جاهل بودن از معارف الهی ۲ـ‌ کسب خوی شیطانی (دروغ، کبر، ریا و … ) ۳ـ سیاه گردیدن قلب بر اثر اعمال خلاف حق. خدایا تو خود دانی که من کیستم و تقدیر بر من چه خواهد بود ولی در کلاس دهم (‌اول متوسطه بودم) که ناگاه ضربه ی شدید بر بنده وارد گردید. ضربه ای که تحمل آن مشکل بود روح ضعیف و زیر صفر اما جسمی قوی ولی به یکبار جسم تسلیم گردید.

دیگر آن حسین رفت، حسین جدیدی آمد روی کار، حسینِ در صفِ سینما، در مسجد جامع ساری در حال سجده و رکوع و قیام است. خدایا اگر نبود فضل تو و اگر نبود کرم و رحمت تو، اگر نبود بخشش تو و اگر نبود ثبات ثبوتیه ی غفور و رحمان و رحیم بودن تو و اگر نبود صفات توبه پذیری تو و … بنده به کدامین سو رونده بودم چرا که با وجود این صفات بنده ای هستم ذلیل و شکست خورده و کارنامه ی اعمالم سیاه و چسبیده به زمین. خدایا همه ی این اعمالم از روی جهالت بوده است. خدایا آگاهانه عصیان نکرده ام.

خدایا می‌دانم که بنده ی خوبی برای تو نبودم، ولی بخودت قسم دلم تو را می‌خواست،‌ می‌خواستم که با تو انس و الفت گیرم و لذت ببرم می‌خواستم با تو دوست و رفیق گردم می‌خواستم فقط در آغوش تو باشم و تو را ببوسم می‌خواستم فقط و فقط تو بر من ترحم کنی و دست نوازش بر سرم بکشی،‌ می‌خواستم همیشه بیاد تو باشم،‌ تو را ناظر بدانم، خلاصه تو تویی و من منم. تو همانی که همیشه بر من ترحم نمودی و فضل و بخشش نمودی ولی من که دنیا جلوه اش را به نمایش در آورد و بنده گول آنرا خوردم، خدایا بر تو سپاس و حمد که امام خمینی را بر ما ارزانی داشتی. خدایا چه کنم اگر شهید نشوم. خدایا لطفی فرما و کرم کن و خونم را زیر درخت اسلام بریز...

خدایا تو خودت بگو به هر وسیله که می‌دانی بگو چه کنم. نمی‌دانم چه بگویم یک عمر گناه یک عمرذلت یک عمر نکبت یک عمر دربدری و پوچی و سرگردانی خدایا خدایا چه کنم. اما یک چیز می‌گویم. «الحمد الله نعمت الشهاده»‌ شهادت وفای بعهد است. شهادت، شهد است، شهادت مشاهده است،‌ شهادت آیت است، شهادت نعمت است، شهادت، مقدمه ی فتح در این دنیا است و خود فتحی بزرگتر در آخرت است. خدایا به خودت قسم! راضیم به رضا و قضای تو و مطیع امر و فرمان تو. «اللهم الحقنی با لصالحین و الا و ایائک والشهدا و رضوانک.»

والسلام علی من اتبع الهدی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha