نامه منتشر نشده شهید«عباس دوران» به همسرش
نمیشود توقع داشت چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم... آمد نشست توی خانه. از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است. پیش از جنگ به قدر خودمان خوشی کردیم و خوشبخت بودیم. الان زمان جبران است؛ اگر ما جلوی این پست فطرتها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاکمان میآید.
به گزارش حیات، نامه خواندنی زیر که شهید «عباس دوران» آن را در مهرماه 59 یعنی در اولین روزهای حمله عراق به ایران به همسرش نوشته است، دارای نکات قابل تأملی است. یک نکته اما برای امروز بسیار کاربردی است، نه فقط برای مسئولین که برای دانشجویان، اساتید دانشگاه، حتی کارمندان و … اگر آن روز نیاز اصلی انقلاب اسلامی، دفاع نظامی در مقابل یک دشمن تا دندان مسلح بود، امروز اما نوع دفاع متفاوت شده است وگرنه دفاع همچنان باقی است. امروز که ایران سختترین تحریمهای اقتصادی از سال 57 تاکنون را پشت سر میگذراند، داشتن نگاه تکلیفی نسبت به بیتالمال و ارزشها بسیار ضروری است. این موارد را شهید دوران در سال 59 به خوبی برای همسر خود تبیین کرده است:
****
خاتون من، مهناز خانم گلم سلام
بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمیگیری. برای من نبودن تو سخت است ولی چه میشه کرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمیشناسد. نوشته بودی دلت میخواهد برگردی بوشهر. مهناز به جان تو کسی اینجا نیست؛ همه زن و بچههایشان را فرستادهاند تهران و شیراز و اصفهان و …
علی هم (سرلشکر خلبان شهید علیرضا یاسینی) امروز و فرداست که پروانه خانم و بچهها را بیاورد شیراز. دیشب یک سر رفتم آنجا. علیرضا برای مأموریت رفته بود همدان. از آنجا تلفن زد من تازه از مأموریت برگشته بودم میخواستم برای خودم چای بریزم که گفتند تلفن. علی گفت: مهرزاد مریضه، پروانه دست تنهاست. قول گرفت که سر بزنم. بهم گفت: «نری خونه بیفتی بعد بگی یادم رفت و از خستگی خوابم رفت…» میدانی این زن و شوهر چه لیلی و مجنونی هستند.
پروانه طفلک از قبل هم لاغرتر شده. مهرزاد کوچولو هم سرخک گرفته و پشت سرش هم اوریون. پروانه خانم معلوم بود یک دل سیر گریه کرده. به علی زنگ زدم و گفتم علی فکر کنم پروانه خانم مریضی مهرزاد را بهانه کرده و حسابی برات گریه کرده است. علی خندید و گفت: حسود چشم نداری توی این دنیا یکی لیلی من باشه؟
دلم اینجا گرفته عینکم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتینهایی که چند روز واکس نخورده نشستم تا آفتاب کم کم طلوع کنه؛ یاد آن روزی افتادم که آورده بودمت اینجا، تو رستوران «متل ریسکِس» نمیدونم شاید سالگرد ازدواج یکی از بچهها بود.
اگر پروانه خانم و بچهها توی این یکی دو روز راهی شیراز شدند برایت پول میفرستم. خیلی فرصت کم میکنم به خونه سربزنم علی هم همین طور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم. دوش که پیشکش، پوتینهایم را هم دو سه روز یک بار هم وقت نمیکنم از پایم خارج کنم. علی که اون همه خوش تیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شدهام شبیه آن درویشی که هر وقت میرفتیم چهارراه زند آنجا نشسته بود.
بچههای گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم کم خوابمون میبرد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام، آب را هم رویمان بازکردند. اولش کلی بد و بیراه حوالهشان کردیم اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامرزد چون پوتینهایمان را که در آوردیم دیدیم لای انگشتهایمان کپک زده است.
مهناز مواظب خودت باش. این حرفها را نزدم که ناراحت بشی. بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیر عادی. نمیشود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توی خانه. از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است. پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی کردیم و خوشبخت بودیم. به قول بعضی از بچههای گردان، خوب خوردیم و خوابیدیم. الان زمان جبران است اگر ما جلوی این پست فطرتها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاکمان میآید. بگذریم…
از بابت شیراز خیالت راحت آنجا امن است کوههای بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمیدهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند. درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا به حال هر مأموریتی انجام دادم، سر زن و بچههای مردم بمب نریختم، اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم.
لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به یک آدم پر حرف تبدیل شده؛ خودم هم نمیدانم به همه سلام برسان به خانه ما زیاد سر بزن. مادرم تو را که میبیند انگار من را دیده. همه چیز زود درست میشود دوستت دارم خیلی زیاد.
مواظب خودت باش/همسرت عباس
در مهر ماه 1359
منبع: نوید شاهد