کد خبر 261970
۲۹ تیر ۱۴۰۳ - ۱۱:۱۸

شهید مهدی خندان از «لواسان تا کانی‌مانگا»

شهید مهدی خندان از «لواسان تا کانی‌مانگا»

«لواسان تا کانی مانگا» در بردارنده زندگینامه و خاطرات سردار شهید مهدی خندان است نویسندگان کتاب با استفاده از شواهد و منابع مختلف تلاش کرده اند تصویری شفاف از شخصیت و فعالیتهای شهید خندان ارائه دهند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، کتاب «لواسان تا کانی مانگا» اثری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است و در انتشارات شهید ابراهیم هادی چاپ شده است. لواسان تا کانی مانگا در بردارنده زندگینامه و خاطرات سردار شهید مهدی خندان است نویسندگان کتاب با استفاده از شواهد و منابع مختلف تلاش کرده اند تصویری شفاف از شخصیت و فعالیتهای شهید خندان ارائه دهند.

این کتاب تلاش میکند با روایت سال شمار زندگی شرح مبارزات شهید مهدی خندان در جنگ تحمیلی و صحبت درباره مسلک و عقاید او ما را با این سردار شهید بیشتر آشنا کند. شهید مهدی خندان از سنین پایین به تفکر و تحقیق در موضوعات سیاسی و دینی میپرداخت و همواره در جست وجوی راه و روشی بود که او را به مسیر درست تر هدایت کند.

او آیت الله بهشتی را الگو و اسوه خود میدانست. سردا شهید مهدی خندان در سال ۱۳۵۷ تظاهرات دانش آموزی به راه انداخت و مدرسه را تعطیل کرد برخی معلم ها از روی دلسوزی می گفتند سرت را به باد میدهی او که مشغول فعالیتهای انقلابی بود سحرگاه ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ از خانه رفت و تا چند روز کسی از او خبر نداشت. او پس از پیروزی انقلاب به فعالیتهای انقلابی در لواسان پرداخت در سال ۱۳۵۸ و در ایام بهار به حزب جمهوری اسلامی پیوست. در همین سال هم زمان سال آخر دبیرستان و مشغول فعالیت سیاسی بود و از هر فرصتی برای بحث با طرفداران گروهک ها نیز استفاده میکرد شهید خندان کتابخانه روستا را نیز در همین سال راه اندازی کرد. او در سال ۱۳۵۹ و در ایام بهار به جهاد سازندگی پیوست و با شروع جنگ و سپس با پایان دوره راهی جنوب شد. کتاب لواسان تا کانی مانگا به شرح این فعالیتها و سایر جنبه های زندگی این شهید میپردازد.در بخشی از کتاب لواسان تا کانی مانگا پدر مهدی میگوید:« از موقعی که خداوند این بچه را به ما داد برکت و نعمت خارق العاده ای به خانواده ما وارد شد. آن سال من علاوه بر کشاورزی در سد لتیان هم کار میکردم زمستان همان سال قرار شد مهدی را بیمه کنم شش ماهه بود و وقتی عکس شش ماهگی او را تحویل بیمه دادم متصدی آنجا فکر کرد مهدی پنج ساله است.»همه عوامل محیطی و تربیتی دست به دست هم دادند تا اینکودک را به سمت تقدیری بکشانند که در آسمان برایش رقم زده شده از این رو هر روز که از دوران طفولیتش سپری میشد نشانی به نشانهای بزرگی او افزوده میشد. روزی از روزها مهدی خردسال که بیشتر از سه سال نداشت به سختی بیمار شد شدت بیماری چنان بود که کودک به حال اغما افتاد مریضی مهدی خیلی سخت شد راه دور و درازی را باید میرفتیم تا از چشمه آب خوردن بیاوریم.

رفتم آب بیاورم وقتی رفتم، پدرش بالای سرش نشسته بود اما بعد از رفتن من حال مهدی بدتر شد پدرش وقتی این حال رادید دست و پای بچه را رو به قبله کرد گویی عمر این بچه بهدنیا نبود. پدر مهدی تنها کاری که کرد این بود که دستها را به سوی آسمان بلند کرد و گفت یا قمر بنی هاشم (ع) یا باب الحوائج (ع) من این بچه را از شما میخواهم این بچه نوکری برای شماست. خدایا اگر مصلحت و صلاح توست تو را به دستهای قلم شده ابوالفضل (ع) قسم میدهم که بچه ام را به من برگردان همین طور که پدرش ناله و زاری میکرد من از راه رسیدم پدرش هنوز داشت دعا میکرد و میگفت من نذر میکنم که این پسر هفت سال در محرم برای شما سقایی کند من جلو رفتم و خوب نگاه کردم با تعجب دیدم پدرش مشغول دعاست اما مهدی مرده فریاد زدم و شروع کردم به گریه»

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha