کد خبر 260874
۲۰ تیر ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۵

گزارش «حیات» از شب چهارم محرم؛

شب «حربن یزید ریاحی»؛ چه ساده، صید خودت را به یک نگاه گرفتی...

شب «حربن یزید ریاحی»؛  چه ساده، صید خودت را به یک نگاه گرفتی...

فرمانده لشکر اشقیا بود و اول کسی که راه بر امام نور و نجات بست و دلش آزرد و از او خشمگینانه شنید: «مادرت به عزایت بنشیند» اما چه شگفت است تقدیر که: «یخرج الحی من المیت»... زندگی از دل مرگ و نور از قعر ظلمت می‌جوشد. و «حر» باید اولین شهید کربلا و اولین سرباخته بر آستان عشق حسینی (ع) می‌شد.

به گزارش گروه فرهنگی حیات، گفته‌اند وقتی از دارالاماره کوفه، با ماموریت بستن راه بر حسین (ع) بیرون آمد، ندایی شنید که: «ای حر! مژده باد تو را بهشت...»! و از این عجیب‌تر هم قصه‌ای آیا هست؟! حکایت حر و حسین (ع)، حکایت صید و صیاد است و: «مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی»!

سوار گمشده را از میان راه گرفتی...

خاندان حرّ هم در زمان جاهلیت و هم در دوره اسلام از بزرگان بودند. هنگامی که عبیدالله بن زیاد از حرکت امام (ع) به کوفه مطلع شد، حرّ را که از خاندان‌های معروف عراق و از رؤسای قبایل کوفیان بود، برای مصاف با آن حضرت فراخواند و به سرکردگی هزار سوار برگزید. وی در سال ۶۰، یکی از شناخته‌شده‌ترین جنگاوران کوفه بود. چون عبیدالله ‌بن زیاد از حرکت امام حسین (ع) به سوی عراق و کوفه خبر یافت، حصین بن تمیم، صاحب شرطه کوفه، را به قادسیه فرستاد.

حصین نیز حرّ را با هزار سپاهی، به منزله مقدمه سپاه، از قادسیه روانه کرد. او در منزل  «قصر بنی مقاتل» یا «شراف»، راه را بر امام بست و مانع از حرکت آن حضرت به سوی کوفه شد. کاروان حسینی را همراهی کرد تا به موضع کربلا رسیدند و امام در آنجا فرود آمد. در همین گیر و دار، نامه عبیدالله به حرّ رسید، که به او فرمان می‌داد، حسین را در تنگنا قرار دهد و از او جدا نشود تا او را به کوفه برساند.

بعد از رسیدن نامه ابن زیاد، حرّ امام را از محتوای نامه و دستور مافوق خود مطلع کرد. امام (ع) لبخندی زد و گفت: «ای پسر یزید! مرگ به تو از این پیشنهاد نزدیک‌تر است.»

به تو ره بستم و اینک تو زدی راه دلم را....

گفته‌اند وقتی از دارالاماره کوفه، با مأموریت بستن راه بر حسین (ع) بیرون آمد، ندایی شنید که: «ای حر! مژده باد تو را بهشت...»! و کیست که ماموریتش بستن راه بر امام حق و جنگ با او باشد اما در آغاز عزیمت، چنین بشارتی از عالم غیب بشنود؟ جز «حر» که تقدیرش چون نامش بود.

در کتاب «اللهوف فی قتلی الطفوف» از «سید بن طاووس»، جریان رویارویی و مقابله حرّ بن یزید ریاحی با امام حسین (ع) اینگونه گزارش شده است: «راوی گوید: حسین علیه السّلام کوچید تا به دو منزلی کوفه، که با حرّ به همراه‏ هزار سوار برخورد نمود. حسین (ع) پرسید: آیا از مایید یا علیه ما؟ حرّ جواب داد: بلکه علیه شما. حسین (ع) فرمود: لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلیّ العظیم.

امام (ع) فرمود: حال که بر خلاف نوشته‌ها و فرستاده‌های‌تان نظر دارید، من از آن جا که آمده‌‏ام، بدان جا بازمی‏‌گردم.

حرّ و لشکرش با این پیشنهاد مخالفت کردند.

در منزل «عذیب الهجانات» بود که نامه ابن زیاد به حرّ رسید که او را در مدارا و سخت نگرفتن بر حسین (ع) توبیخ و او را امر به تضییق و تنگ کردن عرصه بر امام کرده بود.

حرّ مانع از ادامه حرکت امام شد. حسین (ع) فرمود: «مگر دستورت عدول از راه نبود»؟ حرّ گفت: چرا، و لیکن نامه امیر است که رسیده و فرمان داده که عرصه را بر تو تنگ کنم.

ای حر! مادرت به عزایت بنشیند!

امام به همراهانش فرمود: بازگردید! چون خواستند بازگردند، حر و همراهانش مانع شدند.

امام حسین (ع) فرمود: مادرت به عزایت بگرید! چه قصدی داری؟ گفت: اگر جز تو در این حال با من چنین سخنی می‌گفت، از او در نمی‌گذشتم و مادرش را یاد می‌کردم! ولی به خدا سوگند نمی‌توانم از مادر تو جز به نیکی یاد کنم.

«خوارزمی» در «مقتل الحسین» گوید: «امام (ع) به حرّ پیشنهاد جنگ داد و فرمود: اگر تو مرا کشتی، سرم را نزد ابن ‌زیاد می‌بری؛ و اگر من تو را کشتم، مردم از دست تو راحت می‌شوند.

حرّ گفت: من مأمور به جنگیدن با شما نیستم، من مأمورم از شما جدا نشوم، یا این ‌که شما را نزد ابن‌ زیاد ببرم. شما راه دیگری در پیش گیر تا من نامه‌ای به ابن ‌زیاد بنویسم و بگویم که حسین (ع) با من همکاری نکرد و من نیز توان مقابله با او را ندارم. در هر حال من تو را درباره خودت  نصیحت می‌کنم.

امام (ع) فرمود: مثل این‌ که خبر مرگ مرا می‌دهی؟ گفت: آری چنین است! هیچ شکّی در این نیست. مگر این‌که از هر کجا آمده‌ای به همان مکان بازگردی.»

با یک نظر، فرمانده‌ی کل سپاهت کرد!...

دو گروه به روستای «نینوا» رسیده بودند که نامه ابن‌ زیاد به دست حرّ رسید مبنی بر آن‌که بر امام و یارانش سخت بگیرد و آنان را در زمینی بی آب و علف و بی‌حصار متوقف کند. حرّ، که در تنگنا قرار گرفته و پیک ابن‌ زیاد به مراقبت و جاسوسی او گماشته شده بود، به‌ناچار کاروان امام را متوقف کرد و درخواست امام و یارانش را مبنی بر اردو زدن در روستای نینوا نپذیرفت. حسین (ع) رو به حر کرد و فرمود: اندکی ما را به جلو ببر و مقداری راه پیمودند تا به سرزمین کربلا رسیدند.

از آنجا حرّ و یارانش جلوی او را گرفتند و از ادامه راه منع کرده و گفتند: اینجا نزدیک فرات است.

در روز عاشورا، حرّ از طرف عمرسعد فرماندهی قبیله «تمیم» و قبیله «همدان» را به‌عهده گرفت، امّا در جنگ با امام حسین (ع) شرکت نکرد و سرانجام، حسینی شد.

چون روز عاشورا رسید و امام (ع) فریاد برآورد: «اما مِنْ مُغیثٍ یغیثُنا لِوَجْهِ اللَّهِ تَعالی؟ اما مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ : آیا فریادرسی هست که به فریاد ما رسد و از خدا جزای خیر جوید؟ و آیا کسی هست که شر این قوم را از حرم رسول خدا (ص) باز دارد؟» 

حرّ بن یزید ریاحی با شنیدن فریاد استغاثه و مظلومیت امام، قلبش مضطرب و اشک از چشمان او جاری شد.

نمی خواهم که بغض دختر، اشک خواهر، آه مادرت باشم...

حر با عمربن سعد گفتگویی کرد و از امکان مصالحه و عدم جنگ با امام گفت. پاسخ شنید که ابن زیاد همه راه‌ها را جز جنگ بسته است. بر تردیدها غلبه کرد و تصمیم خود را گرفت. بر سر دو راهی سعادت و شقاوت، انتخابش را کرد. در آستانه رفتن، به «مهاجربن اوس» گفته بود: «سوگند به خدا خودم را در میان جهنم و بهشت می‌بینم، و من بهشت را بر می‌گزینم، هر چند که مرا پاره پاره کنند و بسوزانند.»

با سپر واژگون به نزد امام عاشقان عاشورایی آمد و طلب توبه کرد و گفت: «اللَّهُمَّ الَیْکَ انبْتُ فَتُبْ عَلَیَّ فَقَدْ ارْعَبْتُ قُلُوبَ اوْلِیائِکَ وَأوْلادِ بِنْتِ نبِیِّکَ: بارخدایا به سوی تو بازگشته‌ام، توبه مرا بپذیر که من دل دوستان تو و فرزندان پیامبرت را ترساندم.»

ای حر! تو آزاده‌ای چنانکه مادرت تو را چنین نامید

ظاهراً حر با اذن حضرت اباعبدالله (ع) اولین فردی است که به میدان رفت و در خطابه‌ای مؤثر، سپاه کوفه را به خاطر جنگیدن با حسین توبیخ کرد. چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان عمر بن سعد را تحت تأثیر قرار داده از جنگ منصرف سازد، که سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد امام (ع) بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجزخوانی، به مبارزه پرداخت و به شهادت رسید.

«شیخ صدوق» در «امالی» چنین روایت می‌کند: «امام حسین (ع) بر بالین حر، حاضر شد، در حالی‌که خون از پیکر او جاری بود. امام خطاب به او فرمود: «آفرین بر تو ای حر، تو در دنیا و آخرت حری، همان‌طور که مادرت تو را چنین نام کرد.»

در زیارت ناحیه مقدسه از زبان مبارک حضرت امام عصر (ع) از وی چنین یاد شده است: «السَّلامُ عَلی الحُرِّ بْنِ الرِّیاحِیّ.»

در طلبت آمدم... آب حیاتم، حسین!

بنا به روایت «ابن نما»: «حر به امام حسین (ع) عرض کرد: چون ابن زیاد مرا به‌سوی تو روانه کرد از قصر بیرون آمدم پسندایی از پشت سر شنیدم که می‌گفت: (یا حر ابشر بالجنه) ای حر! مژده باد بر تو به بهشت... برگشتم، کسی را ندیدم. پس امام به او فرمود: هر آیینه به اجر و ثواب رسیدی.»

«مرحوم عبدالله مامقانی» از «ابن جوزی» روایت می‌کند که: «امام به حر فرمود: آن بشارت‌دهنده، حضرت خضر (ع) بود.»

مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی...

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

که گفته کشتی نوحی، تو مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می گفتم اشتباه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی

بگو چرا نشوم آب که دست یخ زده ام را
دویدی و نرسیده به خیمه گاه گرفتی

چنان تبسم گرمی نشانده ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی

رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی

شاعر: قاسم صرافان

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha