به گزارش گروه فرهنگی حیات، «مسلم ابن عقیل» از خاندانی پاک، شجاع و با فضیلت برخاست و زیر نظر عموی گرامیاش امام علی (علیهالسلام)، و پسر عموهای خود: حضرت امام مجتبی (ع) و حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) پرورش یافت و از علم، تقوی و فضائل آن بزرگواران بهرهمند شد. از ابوهریره نقل شده است که گفت: از میان فرزندان عبدالمطلب، او شبیهترین فرد به پیامبر (ص) بوده است. او را شجاعترین فرزند عقیل خواندهاند. مسلم بن عقیل در دوران خلافت علی (ع) در جنگ صفین حضور داشت و همراه حسنین و عبدالله بن جعفر در میمنه سپاه با سپاه شامیان به نبرد پرداخت.
در روزگار امامت امام مجتبی (ع) نیز از یاران با وفا و بر جسته آن حضرت به شمار میرفت. مسلم پس از شهادت مظلومانه آن حضرت، همراه امام حسین (ع) رهسپار مکه شد.
سفیر عشقم و مهر حسین (ع) دین من است...
امام حسین (ع) در پاسخ به دعوتنامه های مکرّر شیعیان و سران و بزرگان کوفه، مسلم را فرا خواند و در نامهای برای مردم کوفه چنین نوشت: «من برادر، پسر عمو و مطمئنترین فرد خانوادهام را به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم تا نظر برگزیدگان و خردمندان شما را برای من بنویسد. پس، با پسر عموی من بیعت کنید و او را تنها نگذارید». سپس نامه را به مسلم داد و فرمود: «من تو را به کوفه میفرستم، خداوند هر آنچه را که مورد رضا و علاقۀ اوست برای تو مقدّر خواهد کرد و من امیدوارم که با تو در مرتبۀ شهدا قرار گیریم، پس بر تقدیر پروردگار خشنود باش.» و نیز فرمود: «هر گاه به کوفه رسیدی نزد مطمئنترین فرد منزل کن، از خاندان امویان بر حذر باش و مردم را به اطاعت من فرا خوان. اگر مردم را بر بیعت با من ثابت قدم یافتی بیدرنگ مرا آگاه ساز تا طبق آن عمل کنم. در غیر این صورت با سرعت باز گرد.» همچنین او را به تقوا، مدارا با مردم و پنهانداشتن مأموریت خود سفارش فرمود. پس او را در آغوش گرفت و هر دو گریستند و یکدیگر را وداع گفتند.
سپس به سمت کوفه حرکت کرد و در پنجم شوال وارد شهر شد و در خانۀ مختار ثقفی مستقر شد.
مسلم در کوفه به تلاش وسیعی برای دعوت مردم به بیعت با امام پرداخت . آن زمان والی کوفه نعمان بن بشیر بود. چون خبر بیعت مردم با مسلم بن عقیل به او رسید، به مسجد رفت و مردم را از فتنه انگیزی، ایجاد تفرقه و خون ریزی و مخالفت با خلیفه بر حذر داشت. ولی عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی، از هم پیمانان بنی امیه، برخاست و او را به ضعف و ناتوانی متهم ساخت. سپس نامهای به یزید نوشت و او را از وقایع کوفه آگاه کرد. یزید نیز عبیدالله بن زیاد را روانۀ کوفه ساخت و امارت آن شهر را بدو سپرد. همچنین به وی فرمان داد تا مسلم را بجوید و هر گاه او را یافت به قتل برساند و سرش را برای او بفرستد.
پس از ورود ابن زیاد به شهر و انتشار سخنان تهدیدآمیز وی، مسلم شبانه از خانۀ سالم بن مسیب به خانۀ هانیبن عروه نقل مکان کرد. از این پس کوفیان برای بیعت با مسلم به منزل هانی میرفتند. مسلم تصمیم گرفت بر ضدّ ابن زیاد قیام کند، ولی هانی گفت: تعجیل روا مدار. مسلم بار دیگر به امام حسین (ع) نامهای نوشت و گفت: «فرستاده به اهل خود دروع نمیگوید، هجده هزار نفر از مردم کوفه با من بیعت کردهاند، هر گاه نامهام را دریافت کردی به سرعت حرکت کن، همۀ مردم با تو هستند و در دل هیچ رغبتی به خاندان معاویه ندارند» . این نامه، ٢٧ روز پیش از شهادت مسلم بن عقیل در اواخرذیقعده به دست امام حسین علیه السلام رسید.
«مسلم»م من! کربلایی زودتر در کوفه دارم....
اما وضع کوفه پس از ارسال نامه مسلم به امام دگرگون گشت. «عبیدالله بن زیاد» که با مأموریت سرکوب و قلع و قمع نهضت وارد کوفه شده بود، عدهای را با تطمیع، از دور و بر مسلم پراکنده و محل اختفای مسلم را که منزل هانی بود، شناسایی کرد.
هانی را به دارالاماره احضار کردند و پس از بازخواستی تند و خشن، او را مظلومانه به زندان افکندند تا بعداً دربارهاش تصمیم بگیرند. نیروهای ابن زیاد، در فکر حمله به خانه هانی و دستگیری مسلم بن عقیل بودند که وی مصمم شد زمان قیام را جلو بیندازد. با نیروهایش که به چهارهزار نفر میرسیدند، خروج کرد و با آرایش آنها، دستور حمله به طرف قصر «ابن زیاد» داد.
بعد از اندک زمانی، ابن زیاد با بکاربستن شیوههای ارعاب، تهدید، فریب و بهرهگیری از رؤسای قبایل و چهرههای سرشناس و نیز ایجاد وحشت در دل مردم توانست بر اوضاع مسلط شود و مردم را از گرد مسلم بن عقیل پراکنده سازد و کار به جایی رسید که در واپسین شبِ حضور مسلم در کوفه، پس از اقامه نماز مغرب، وقتی او خواست از مسجد بیرون برود، مشاهده کرد تنها مانده و هر کس برای حفظ جان خویش به خانه خود رفته است. حتی یک نفر هم همراهش نبود که او را به جایی راهنمایی کند!
نایب سلطان دین، در کوفه جا دارد، ندارد....
داستان غریبی مسلم بن عقیل و تنها ماندنش در کوفه، یکی از تلخترین و غمبارترین داستانهاست. پناهبردن او به خانه زنی شیعه به نام «طوعه» که وقتی او را شناخت، به خانهاش راه داد، مشهور است. وقتی خبر به گوش ابن زیاد رسید، شصت یا هفتاد و به قولی سیصد تن از سربازان ویژۀ خود را همراه محمد بن اشعث رهسپار محل اختفای مسلم کرد. مسلم چون از محاصره خانه مطلع شد از خانه بیرون آمد و یک تنه با انبوه سپاه دشمن که محاصرهاش کرده بودند، به نبرد پرداخت و شجاعانه جنگید. در هنگام نبرد، خطاب به خودش چنین میگفت: «این مرگ است، هر چه میخواهی بکن، بیشک جام مرگ را خواهی نوشید. برای فرمان خدا شکیبا باش، که حکم خداوند در میان بندگان جاری است...»
نیروهای کمکی برای پشتیبانی گروه مهاجم به سمت مسلم بن عقیل آمدند، ولی او مردانه با همه آنان میجنگید و آماده بود تا پای جان و تا آخرین قطره خون مقاومت کند. میخواند که: «سوگند خوردهام که جز آزادمرد کشته نشوم، هر چند که مرگ را چیز ناخوشآیندی ببینم. پراکندگی خاطر را بزدای، با تمرکز و استقرار بجنگ، که هر کس این روز سخت را ملاقات خواهد کرد.» سرانجام با نیرنگ مأموران، مسلم را داخل یک گودال انداختند و از هر طرف بر سر او شمشیر زدند و دستگیرش کردند.
با لب خشک می شود حالا، آخر قصهام چه زیباتر!...
مسلم بن عقیل را به بالای دارالاماره بردند، و در حالی که ذکر و تکبیر میگفت و بر خاندان پیامبر درود میفرستاد، سر از بدنش جدا کردند و پیکرش را به زیر افکندند. شهادت او در روز عرفه سال شصت هجری بود. زمانی خبر شهادت مظلومانه و غریبانه مسلم بن عقیل به سیدالشهدا (ع) رسید که از مکه بیرون آمده و در راه کوفه بود. آن حضرت طی سخنانی و از جمله درباره مسلم بن عقیل، فرمود: «خدا مسلم را رحمت کند، او به رحمت و رضوان خدا شتافت و تکلیفش را ادا کرد و آن چه بر دوش ماست، باقی مانده است.» سپس فرزندان او را که در کاروان حسینی بودند، مورد تفقد قرار داد و دست محبت بر سر دخترش کشید.
سر مسلم را همراه سر هانی نزد یزید فرستادند. قبر مسلم در کوفه و متصّل به مسجد کوفه است . قبر هانی و مختار هم نزدیک قبر اوست.
همه شهر حاضرند ولی؛ بامها، سنگها مهیاتر!
عشق تو کوچه گرد کرد مرا، این منِ از همیشه تنهاتر
در غمت ای غم تو عاشق سوز! چشم من کاش هر چه دریاتر
شهر در انتظار رؤیت توست، همه از روی بام چشم به راه
چون قرار است ماه من روزی، باشی از روی نیزه پیداتر
شهر در انتظار رؤیت توست، همه آماده پذیرایی
همه شهر حاضرند ولی بام ها، سنگ ها، مهیاتر
چه کند کاروان اگر کوفه؟ چه کند کاروان اگر در شام؟
این همه پرسشِ بدون جواب و یکی از یکی معماتر
می شود دید هر کجا حتی، بین این کاسه آب، عکس تو را
با لب خشک می شود حالا، آخر قصه ام چه زیباتر
نظر شما