هه گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، یازدهم ذیالقعده، روز میلاد مبارک معصوم دهم است. پارهی تن بقیع و نجف و کربلا در خاک ما، که مضجع مقدسش کعبه آمال و قبله قلب ما ایرانیهاست از وقتی که طوس را به قدومش نگین نور عترت کرد و گنبدش خورشید شب زدگیها و شکسته دلیهای ما شد. غریب طوس حالا آشنای همه لحظههای بیکسی ماست. آن که لحظه هجرت از جوار جدش مصطفی (ص) و در هنگام وداع با جگرگوشه هایش در بقیع فاطمه (س)، گفت روضه رفتنش را بخوانند و بر او بگریند، حالا حرمش حرمت این خاک است و آبروی این وطن عشق که پیر و جوانش زیر لب زمزمه میکنند:
«ای حرمت ملجاء درماندگان
دور مران از در و راهم بده»....
نامی که خدا بر «بهترین فرد روی زمین» گذاشت!
علی بن موسی الرضا (ع) در یازدهم ذیقعده 148 هجری در مدینه به دنیا آمد. متداولترین القاب آن حضرت: «رضا» است. در روایتی به نقل از امام نهم شیعیان، حضرت امام جواد (ع) آن حضرت فرموده اند که: «لقب رضا از جانب خدای بلند مرتبه به ایشان اعطا شد». آن حضرت به «عالم آل محمد (ص)» و «امام رئوف» نیز مشهور است. نام مادر گرامی آن حضرت -که «ام ولد» (کنیز) بوده است- در برخی روایات، نجمه و در برخی، تُکتَم ذکر شده است.
حمیده خاتون، مادر امام کاظم (ع) میگوید: وقتی که نجمه به خانه ما راه یافت، رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که به من فرمود: «ای حمیده! نجمه را به پسرت موسی ببخش و همسر او کن» و فرمود: «فانه سیُولد منها خیر اهل الارض؛ همانا بزودی بهترین فرد روی زمین، از او متولد میشود.» من به این دستور عمل کردم، و نجمه را همسر فرزندم کاظم کردم و از او حضرت رضا به دنیا آمد.
همسر حضرت رضا، بانویی با فضیلت به نام سبیکه (از خاندان ماریه قبطیه؛ همسر پیامبر) است، که مادر امام جواد (ع) نیز است. همسر دیگری که برای امام ذکر شده، ام حبیبه از دختران مامون است که به پیشنهاد مامون با امام ازدواج کرد.
در شماره و اسامی فرزندان امام (ع) نیز اختلاف است، گروهی آنها را پنج پسر و یک دختر نوشته اند، به نامهای محمّد، قانع، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین و عایشه. امّا شیخ مفید بر این باور است، که امام هشتم (ع) را، فرزندی جز امام محمّد جواد (ع) نبوده و ابن شهرآشوب و طبرسی نیز بر همین اعتقادند.
عالم آل محمد(ص)
یکی از القاب مشهور آن حضرت: «عالم آل محمد» است. این لقب نشانگر وسعت دامنه علم و دانش ایشان است. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علما و روسای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد، گواه کوچکی بر این حقیقت است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم، یکی از حجتها و براهین امامت ایشان بوده و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن میشود که این چشمه جوشان و فیاض حکمت و علم و معرفت، جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمیتواند سرچشمه گرفته باشد.
ماجرای مناظره و مغلوب شدن و سپس اسلام آوردن «عمران صابی» از روسای صابئین پس از مواجهه با بیکرانگی علم امام(ع) در مجلسی که مامون آراسته بود، یکی از این صحنههاست. حضرت به مجلس مأمون تشریف فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: «دوست دارم با ایشان مناظره کنید.»
حضرت رضا (ع) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه کردند. سپس امام فرمود: اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سوال کند. عمران صابی که یکی از متکلمین حرانی بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع کردند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و از آن به بعد عمران صابی، خود یکی از مبلغان اسلام گشت.
«رجاء ابن ضحاک» که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، میگوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمیشد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی میآوردند و مسائل دینی خود را از امام میپرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ میگفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (ع) بیان میفرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: آری، ای پسر ضحاک! او بهترین، داناترین و عابدترین انسان روی زمین است.»
امام «اخلاق»، خورشید «کرامت»
خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونهای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب و تواضع و مهربانی رفتار میکرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمیکرد.
یکی از یاران امام میگوید: «هیچ گاه ندیدم که امام رضا (ع) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که میتوانست نیازش را برآورده سازد رد نمیکرد در حضور دیگری پایش را دراز نمیفرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم میفرمود. چون سفره غذا به میان میآمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش مینشاند و آنان همراه با امام غذا میخوردند. شبها کم میخوابید و بسیاری از شبها را به عبادت میگذراند. بسیار روزه میگرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمیکرد. کار خیر و انفاق پنهانی بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک میکرد.»
یکی دیگر از یاران ایشان میگوید: «فرش آن حضرت در تابستان، حصیر و در زمستان، پلاس بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت میکرد، خود را میآراست و لباسهای خوب و متعارف میپوشید. شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت، چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی گیریم.»
شخصی به امام عرض کرد: به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمیرسد. امام فرمودند: «تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت.»
مردی از اهالی بلخ میگوید: «در سفر خراسان با امام رضا(ع)همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: فدایت شوم بهتر است اینان بر سفرهای جداگانه بنشینند. امام فرمود: ساکت باش! پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است.»
یاسر، خادم حضرت میگوید: «امام رضا(ع) به ما فرموده بود: اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق میافتاد که امام ما را صدا میکرد و در پاسخ او میگفتند: به غذا خوردن مشغولند. و آن حضرت میفرمود: بگذارید غذایشان تمام شود.»
یکی از یاران امام میگوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبهای دید و پرسید: این کیست؟ عرض کردند: به ما کمک میکند و به او دستمزدی میدهیم. امام فرمود: مزدش را تعیین کردهاید؟ گفتند: نه هر چه بدهیم میپذیرد. امام برآشفت و به من فرمود: من بارها به اینها گفتهام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام میدهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان میکند مزدش را کم دادهای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کردهای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ میفهمد که بیشتر پرداختهای و سپاسگزار تو خواهد بود.»
خادم حضرت میگوید: «روزی خدمتکاران میوهای میخوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا به آنها فرمود: اگر شما از آن بینیاز هستید، آنرا به کسانی که نیازمندند بدهید.»
خوشا به میهنم: «ایران» که رفته زیر لوایت...
دلم گرفته برایت، برای صحن و سرایت
تو عشق هردو جهانی، جهان و جان به فدایت
دل من، آهوی خسته، دلم عجیب، شکسته
بیا تو «ضامن آهو»! دلی است سر به هوایت
گذشتم از همه عالم، تو راه ده، تو پناهم
ببین تو اشکم و آهم، دلم شکسته به پایت
فدای قل قل «نقاره خانه»ات شوم آقا
فدای «پنجره فولاد»... فدای «صحن طلا»یت
فدای چشم تر زائرت، فدای ضریحت
فدای هرکه حرم رفت: «التماس دعا»یت
تو قلب آینه هایی، تو قبله ی دل مایی
چراغ چشم دعایی، ببار دست شفایت
بیا بهار کن این خشکزار مرده دلها
که «کوچه باغ نشابور»مان کنی به صبایت
ستاره سوخت... سحر کن شب غم ای خود خورشید!
بگو بگو که شنیدی! صدا زده ست... صدایت!
شب غریبیام از گنبد طلای تو روز است
خوشا به میهنم «ایران» که رفته زیر لوایت
شدم کبوتر جلدت، رمیده از همه آفاق
کبوتر حرمم، سیر از آسمان به وفایت
تو کعبهی منی ای قبله گاه قلب غریبان
چه مشعر و چه منایی! چه مروه است و صفایت!
دوباره «آمدم ای شاه»! پناه ده که غریبم
که آسمان و زمینند مست شور و نوایت
پر از «شکست»م و «شک» در شلوغی شب این شهر
دلم گرفته برایت... برای صحن و سرایت...
نظر شما