به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ به گلزار شهدای بهشت زهرای تهران آمدیم. یکی یکی آرامگاه ها را میگذراندیم تا به مادری رسیدیم که در کنار آرامگاه پسر شهیدش بود و مزارش را غبارروبی میکرد. شهید داود رنجبر حسین آبادی فرزند دوم نرگس صحرایی است. مادر از فرزندش میگفت که در حدود 15 سالگی به شهادت رسیده و حالا بعد از 37سال از شهادتش مادر یاد فرزندش را با صحبت هایش زنده کرد. مادر شهید رنجبر حسین آبادی مدام به آرامگاه پسرش سر میزند و به داشتن او افتخار میکند.
با نرگس صحرایی مادر شهید گرانقدر داود رنجبر حسین آبادی از شهدای هشت سال دفاع مقدس به گفتگو نشستیم.
حیات: درباره کودکی شهید داود رنجبر بگویید.
مادر شهید داود رنجبر حسین آبادی: پسرم از همان کودکی یک فرد خاص بود. در سن هفت سالگی تمام راهپیماییهایی که من میرفتم را به خواسته و اصرار خودش همراهم میآمد. مخصوصا روز 17 شهریوری که امام خمینی (ره) دستور دادند حکومت نظامی را بشکنیم و یک عده نیز شهید شدند. قصد داشتم فردای آن روز برای کمک به بهشت زهرا بروم. داود گفت که حتما باید در این مراسم حضور داشته باشد و او نیز میخواهد کمک کند. وقتی او را آوردم همه تعجب کرده بودند و توصیه میکردند نیاید، اما داود اصرار میکرد که حضور داشته باشد.
حیات: در زمان قبل از انقلاب فعالیتی داشت؟
مادر شهید داود رنجبر حسین آبادی: داود ازهمان دوران کودکی در خصوص امام خمینی (ره) شناخت عجیبی داشت، آن زمان که در مقطع ابتدایی بود و هنوز انقلاب نشده بود، اولین شعار «مرگ بر شاه» را در مدرسه گفت و همانجا سیلی محکمی از معلمش خورد. داود همین که شعار مرگ بر شاه را بلند گفت، دیگر دانش آموزان نیز شروع به شعار دادن علیه شاه کردند.
حیات: بیشتر درباره بینش و ایمان ایشان توضیح دهید.
مادر شهید داود رنجبر حسین آبادی: از لحاظ عقلی فکر نمیکردیم که داود بچه هفت ساله باشد و دارد کم کم رشد میکند، بلکه یک رشد عقلی بسیار خوبی داشت و بسیار عاقل بود. داود تقوای خیلی بالایی داشت. هیچ وقت فکر نمیکردم یک بچه با این سن اهل نماز روزانه و نماز جمعه باشد. داود از همان کودکی نماز جمعه، دعای کمیل، هیئت قرآن و دعای توسلی که میخواند را یک بار هم ترک نکرد.
حیات: این نوع رفتار شهید رنجبر به دلیل جو حاکم بود یا مطالعه هم داشتند؟
مادر شهید داود رنجبر حسین آبادی: داود در سن 12 سالگی یک آلبوم خریده بود که عکسهایش را بگذارد و در صفحه اول آلبومش عکس امام خمینی (ره) را با پارچه زخم بند بیمارستانی چسبانده بود. کنار آن عکس نوشته بود: شهید داود رنجبر. زمانی که پسرم این آلبوم را خرید، من فقط آلبوم را دیده بودم و بعد از شهادتش، نوشتهها و عکسهای آلبوم را مشاهده کردم. داود علاقه خاصی به امام خمینی (ره) داشت. از همان سن ده سالگی اش رساله امام خمینی (ره) را تهیه کرده بود و مطالبش را مطالعه میکرد. تمام نمازهای ظهر و مغرب را در مسجد و به جماعت میخواند. یکبار نمازش را ترک نکرد، اهل تقوا بود و خیلی درستکار بود و به من و پدرش بسیار احترام می گذاشت.
حیات: خاطره خاص از شهید بگویید.
مادر شهید داود رنجبر حسین آبادی: داود موقعی که سن کمی داشت به بانک مراجعه کرده بود و گفته بود«میخواهم یک حساب بانکی باز کنم.» کارمندان بانک به دلیل سن کمِ پسرم به او گفتند تنهایی نمیتواند حساب باز کند و باید با اولیاء برای باز کردن حساب بیاید، از این جهت با هم به بانک رفتیم و یک حساب بانکی برایش باز کردیم. داود علاوه بر تحصیل و فعالیتهای مذهبیاش، بسیار کار میکرد و هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد. حتی در سه ماه تابستان در خیابان روزنامه فروشی میکرد. جالب تر اینکه تمام پول های حاصل از کار را جمع میکرد و در بانک می گذاشت. هیچ وقت تصور نمی کردم بچه ده ساله همچین تفکری داشته باشد. فرزندم در وصیت نامهاش نوشته بود که پولی که در بانک دارم را به حساب 100 امام واریز کنید. سه ماه بعد از شهادت پسرم موقعی که به بانک مراجعه کردم تا وصیت شهیدم را عملی کنم، به مسئولان بانک اطلاع دادم طبق وصیت نامه پسرم تمامی پولش را به حساب 100 امام ببخشند. در این حین متوجه شدم که کارمند بانک اشک میریزد، تعجب کردم. از او علت را که پرسیدم گفت: خانم شما اطلاعی از حساب 100 امام دارید؟ گفتم:«نه نمی دانم».کارمند بانک گفت: «این حساب 100 امام برای خانه سازی مستضعفین است» بسیار تعجب کردم از اینکه بچه یازده ساله من آنقدر فکرش بالا بود. داود کار میکرد و پولهایش را کم کم جمع می کرد و در بانک میگذاشت تا کمکی برای مستضعفان بشود.
حیات: از فعالیتهای فرزندشهیدتان بگویید.
مادر شهید داود رنجبر حسین آبادی: امام خمینی (ره) دستور داده بودند که افراد با توجه به شرایط جنگ دوره امداد گری ببینند. پسرم هم بنا به دستور ایشان، دورههای امدادگری را در بیمارستان گذراند. تمام وقتش را تلاش میکرد. صبح به دبیرستان می رفت، بعد از آن هم به بیمارستان و شب نیز در پایگاه بسیج فعایت داشت. داود در محله خودمان به پایگاه بسیج نمی رفت و در محله دیگری فعایت میکرد، دلیلش هم این بود که میگفت: «نمی خواهم مردم بدانند که من بسیجی هستم و دارم خدمت میکنم» داود همیشه هم به من نصیحت می کرد و می گفت:«کارها باید برای خدا باشد، اگر برای خدا نباشد هیچ است.»
داود یک تقوای الهی داشت که اگر من بگویم من او را تربیت کردم نبود، بلکه تربیت یافته خدایی بود. واقعا هم لیاقت پسرم و همه شهدا آن چیزی که خودشان خواستند و راهی که خودشان دوست داشتند، شد.
پسرم دوازده سالش بود که وارد بسیج شد، آنقدر شجاعت داشت که اگر موقعی مسئولی میخواست به پایگاه برود داود را میفرستادند بالای پایگاه مراقب باشد.
حیات: از حضور شهید رنجبر در جبهه و شهادتش بگویید.
مادر شهید داود رنجبر حسین آبادی: شهیدداود رنجبر در 19 تیرماه سال 1350 به دنیا آمد و 21 دی ماه سال 1365 نیز به شهادت رسید. داود همه دورههای رزمی، امدادگری، بسیج و آزمایشگاهی را با همان سن کمی که داشت دیده بود. صبح روز نوزدهم که عملیات کربلای ۵ قرار بود با رمز «یا زهرا» شروع شود وصیت نامه اش را نوشت و روز 21 دی ماه بر اثر اصابت ترکش و خمپاره به ناحیه سرش به شهادت رسید.
پسرم در آخر وصیت نامهاش نوشته بود: «خداوندا تو میدانی انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی میکشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار».
به گفته دوستان داود، او آنقدر به شهادتش اطمینان داشت که بر بالای وصیت نامهاش نوشته بود «وصیت نامه شهید داود رنجبر»؛ حتی بر روی همه وسایل امداد و کیفش با عنوان شهید نام خود را نوشته بود.
نظر شما