کد خبر 208372
۱۷ تیر ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۲

خواهرشهید روشندل سلیمانی در گفتگو با «حیات»:

زندگی برادرم مثل وصیتنامه بود

زندگی برادرم مثل وصیتنامه بود

خواهر شهید فریدون روشندل سلیمانی گفت: تمام اعمال برادرم مثل وصیت‌نامه بود، او در زندگی بسیار سخاوتمند و مهربان بود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ شهید فریدون روشندل سلیمانی در تاریخ بیست و دوم دی ماه سال ۱۳۳۷، در تهران دیده به جهان گشود. پدرش احمد و مادرش، ربابه نام داشت. وی تاپایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. گروهبان یکم ارتش بود و از سوی ارتش در جبهه حق علیه باطل حضور یافت. در بیست و سوم بهمن ۱۳۶۴، در آبادان بر اثر اصابت گلوله به فیض شهادت نائل آمد. 

برای روایت زندگی این شهید بزرگوار با فریده روشندل سلیمانی خواهر شهید فریدون روشندل سلیمانی به گفتگو نشستیم.

خواهر شهید فریدون روشندل سلیمانی در گفتگو با خبرنگار ما درباره این شهید بزرگوار بیان داشت: شهدا انتخاب شده خداوند هستند، به قول شهید سلیمانی شرط شهید شدن، شهید بودن است. برادرم خصوصیات اخلاقی بسیار خوبی داشت، قبل از اینکه به سن بلوغ برسد، نماز خواندن و روزه گرفتن را شروع کرد؛ او به پدر و مادرمان بسیار احترام می گذاشت. یادم می آید فریدون بیشتر وقت ها روزه بود، مادرم هم به او می‌گفت حالا که می‌خواهی نماز بخوانی و روزه بگیری به نیت مادربزرگ مرحوممان هم نماز بخوان و روزه بگیر و در ازای نماز و روزه به او پول می داد، فریدون پول را قبول می کرد ولی آن پول را برای خانواده خرج می کرد، برادرم از همان کودکی بسیار اهل مهر و بخشش بود.

وی افزود: خصوصیات خوب برادرم بسیار بود اما سخاوتمند بودنش برجسته بود، به هیچ عنوان به مال دنیا اهمیت نمی‌داد، حتی مادربزرگ مرحومم می‌گفت که وقتی فریدون کوچک بود وقتی به او توجه می‌کردم با بچه ها بازی که می‌کرد، معمولا بچه ها خوراکی یا وسایل بازی که دارند را به همدیگر نمی دهند ولی فریدون به  محض اینکه بچه‌ای دیگر درخواست می‌کرد به راحتی و با گشاده رویی سهم خود را می‌بخشید.

خواهر شهید روشندل سلیمانی گفت: برادرم سختی‌های زیادی را  در زندگی اش کشید و خطرات بزرگی نیز از او گذشت؛ حتی یک‌بار در کودکی اش برای درست کردن پریز برق به بالای نرده بام رفته بود،که به محض اینکه خواست شروع به کار کند برق به شدت او را پرتاب کرد و برادرم از هوش رفت ؛ ولی خواست خدا این بود که آن زمان زنده بماند و اینگونه خطرات از سر برادرم گذشت تا اینکه بالاخره ایشان در سال 1364 عازم جبهه شد و بعد نیز شهید شد.

وی با اشاره به دیگر خصوصیات شهید فریدون روشندل سلیمانی افزود: برادرم اهل مطالعه بود و بسیار صداقت داشت، هیچ گونه دروغی از برادرم نمی شنیدم او بسیار شجاع و باغیرت بود، همیشه همه را با احترام خطاب می کرد و در کارش نیز جدی بود. کاری که انجام می داد به هیچ وجه توقع تشکر نداشت و تنها برای رضای خدا کارش را به انجام می رساند.

خواهر شهید روشندل سلیمانی گفت: برادرم اهل نماز جماعت و  نماز جمعه بود، او عکس‌های شهدا و بزرگان انقلاب مانند شهید بهشتی، شهید رجایی، شهید باهنر و مقام معظم رهبری را تهیه می کرد و از نماز جمعه به منزل می‌آورد و بر روی دیوار می چسباند؛بعد از شهادتش وقتی به محل کاربرادرم در حفاظت اطلاعات رفتیم دیدم که عکس تمام بزرگان را دراتاقش نیز گذاشته بود.

برادرم شیفته و پیرو راه امام خمینی (ره) بود

خواهر شهید روشندل سلیمانی با اشاره به هدف برادر شهیدش برای رفتن به جبهه گفت: برادرم پیرو سرسخت امام خمینی (ره) بود، با تمام احترامی که به خانواده و به خصوص مادرم می‌گذاشت به محض اینکه در تلویزیون سخنرانی امام خمینی (ره) پخش می‌شد با فاصله نزدیک به تلویزیون می‌نشست و تمام حواسش را با جدیت برای گوش دادن به سخنان امام جمع می‌کرد، برادرم واقعا ولایی بود، همانطور که اشاره داشتم کاری را که انجام می داد وظیفه خودش می‌دانست و جبهه رفتن را نیز وظیفه خود دانست.

وی ادامه داد: قبل از برادرم فریدون ، برادر دومم نیز به جبهه رفته بود و در آن زمان فریدون در خانه بود و همگی منتظر خبر سلامتی برادر دومم محمد بودیم، وقتی نامه محمد دیر به دستمان رسید، مادرم نگران شد، برای همین برادرم فریدون مادرم را باقطار به اهواز و اندیمشک برد و بالاخره از آن یکی برادرم خبر گرفتند و گفته بودند که تازه به مرخصی آمده است . بعد از آنکه برگشتند چون برادر شهیدم فریدون صبر کرده بود که برادر دومم از جبهه برگردد و وقتی دید نگرانی مادرم برطرف شد کمی بعد به جبهه اعزام شد؛ البته مادرم برای رفتن برادرانم به جبهه رضایت داشت و خودش نیز بسیجی بود، برای رزمنده ها بافتنی می‌بافت و خیاطی می کرد و پشت جبهه نیز غذا درست می کرد. مادرم بسیجی و عاشق امام بود و با رفتن برادرانم به جبهه هیچ وقت مخالفت نکرد.
 

آخرین دیدار با برادرشهیدم فریدون

خواهر شهید روشندل سلیمانی گفت: شب قبل از اعزام برادرم برای خداحافظی به نزدمان آمد و با هم خداحافظی کردیم، آن شب دلم طاقت نیاورد و فردای آن روز قرار بود فریدون ساعت دو بعد از ظهر به جبهه برود، با اینکه بچه شیرخوار داشتم همراه با خودم او را در آغوش گرفتم و به منزل مادرم رفتم، دیدم که برادرم ساک خود را بسته و آماده اعزام است، چهره اش همیشه نور داشت اما گویا  آن روز دو برابر نورانی شده بود.

وی با اشاره به خاطره بدرقه برادرش افزود: وقتی می‌خواستیم برادرم فریدون را از زیر قرآن رد کنیم و آب پشت سرش بریزیم یک آینه هم روی سینی بود که برادرم خریده بود همین‌که آماده شدیم که او را راهی کنیم آینه‌اش از دستمان افتاد و شکست. بعدها مادرم از این خاطره یاد می‌کرد که شکستن آینه علامت بود که فریدون شهید می‌شود. بعد از رفتنش به جبهه دو سه مرتبه برایمان نامه نوشت و آنجا فقط تعریف می‌کرد که وضعیت خیلی خوب است، نمی‌خواست غصه اش را بخوریم.

خواهر شهید روشندل سلیمانی بیان داشت: تمام اعمال برادرم مثل وصیت‌نامه بود، او در منش و اخلاق بسیار خوب بود و در زندگی بسیار سخاوتمند و مهربان بود. تنها دفترچه ای از او به یادگار ماند که چند خط شعر با خط زیبا در آن نوشته بود که «اگر از آسمان‌ها تیر ببارد، اگر خون از دم شمشیر ببارد، اگر جسم مرا صدپاره سازند، به روی نعش خونینم بتازند، قسم بر نهضت پاک حسینی جدا هرگز نگردم از خمینی»

تا چند روز از شهادت فریدون خبر نداشتیم

خواهر شهید روشندل سلیمانی گفت: روز 22 بهمن سال 1364بود که همگی به راهپیمایی رفته بودیم، همان شب، عملیات والفجر8 بود و تلویزیون هم از پیروزی این عملیات خبر داده بود. فردای آن روز بود که برادرم شهید شد و ما خبر نداشتیم، حدود سه روز بعد از شهادتش به درب خانه مان آمدند، برادرم محمد که جانباز نیز است درب خانه را باز کرد و وقتی به او خبر شهادت فریدون را دادند به هیچ‌کس اطلاع نداد و به سرعت به جایی که برادر شهیدم را آورده بودند رفت تا او را ببیند. آن شب باران شدیدی می‌بارید برادرم با موتور به خانه برگشت ما همگی در یک اتاق کوچک که شبیه به پناهگاه بود و به دلیل حملات هوایی رژیم بعث به آنجا می رفتیم جمع بودیم ، برادرم وقتی رسید به پدرم به آرامی خبر شهادت فریدون را داد.

وی افزود: من چون خبر نداشتم به محمد (برادر جانبازم) گفتم در تلویزیون دیدم که مجروحان را آورده اند و تلویزیون نشان داده که مجروحان بر روی تخت هستند و نیم رخ یک مجروح را دیدم که شبیه برادرم است، برادرم تنها گفت: چیزی نیست تنها کمی پای فریدون مجروح شده است.همین حرف را زد و رفت من همان شب تا صبح به این فکر می‌کردم که کسی که کوچک‌ترین کارش را از دیگری نمی‌خواست برایش انجام دهد، حالا چگونه می‌تواند بر ویلچر بنشیند ، فریدون با این روحیه ای که دارد تحملش سخت می‌شود.

خواهر شهید روشندل سلیمانی با اشاره به شنیدن خبر شهادت برادرش گفت: صبح زود بود که می‌خواستم بچه هایم را به مدرسه بفرستم، همسرم گفت: امروز نمی‌خواهد بچه ها را به مدرسه بفرستیم، من چون فکر می‌کردم برادرم فریدون مجروح شده گفتم می‌خواهم با مادرم برای ملاقات فریدون به بیمارستان برویم که همسرم دوباره خواست بچه ها به مدرسه نروند. همین که راهی رفتن به سمت بیمارستان شدیم همسرم گفت: هر آمدنی رفتنی دارد که بین راه متوجه شهادت برادرم شدم.

وی با اشاره به مراسم شب هفتم برادرش بیان کرد: شب هفتم مراسم برادرم بود که با خبر شدیم چهل نفر از مسئولین ما که برای اعزام به جبهه با هواپیما راهی بودند به وسیله نیروهای ضد انقلاب هواپیما دچار مشکل شد و به شهادت رسیدند. یکی از آن شهدا شهید رزاقی امام جماعت مسجد بقیه الله بود که در محل زندگی مادر و پدرم زندگی می کرد؛ همزمان با مراسم برادرم مراسم این شهید عزیز نیز برگزار می شد.

خواهر شهید روشندل سلیمانی در پایان گفت: در محله ما برای شهدای زیادی مراسم برگزار کردند؛ آن زمان روزگاری بود که اکنون باید قدر امنیت‌مان را بدانیم که جوانان و انسان های پاک مملکتمان رفتند و این امنیت را به ما امانت دادند. برادرم نمونه بارز خوبی و محبت بود. پیکر او در قطعه 53 ردیف 57 شماره 3ز گلزار شهدای بهشت زهرای تهران قرار دارد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha