کد خبر 150688
۲۲ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۴:۰۶

یک دختر شهید مدافع سلامت:

دکتر زارع جوشقانی گله نمی‌کرد

دکتر زارع جوشقانی گله نمی‌کرد

«زینب زارع جوشقانی » فرزند «دکتر محمد زارع جوشقانی » است او بعد از پیگیری‌ها برای گفت‌وگو با این خانوادۀ شهید، نمایندۀ خانواده زارع می‌شود تا در مورد دکتر روایت کند.

 زینب زارع جوشقانی در گفت و گو با خبرنگار حیات گفت:

دکتر زارع جوشقانی در چه تاریخ و در کجا متولد شدند؟
تاریخ تولد پدرم سال 1331 است و در روستای جوشقان نزدیک کاشان متولد شدند؛ بعد از مدتی هم با خانواده به کاشان مهاجرت می‌کنند. آنها 6 برادر و یک خواهر و پدرم پسر بزرگ خانواده بودند. در ابتدا رشتۀ ریاضی خواندند و دیپلم هم در همین رشتۀ ریاضی گرفتند. سال 1394 مهندسی برق قبول می‌شود و برای ادامۀ تحصیل به اصفهان می‌رود؛ چون دایی‌های پدرم در رشتۀ مهندسی برق بودند با او صحبت می کنند تا تغییر رشته بدهد و در رشتۀ پزشکی ادامۀ تحصیل بدهد. پدر می‌بیند به رشتۀ پزشکی علاقۀ بیشتری دارد؛ بنابراین دوباره کنکور می‌دهد و سال 1351 پزشکی دانشگاه مشهد پذیرفته می‌شود. بعدها هم تخصص خودش را در رشتۀ فلوشیپ قرنیه می‌گیرد. در سال های آخر دانشجویی (سال 56) با مادرم ازدواج می‌کنند و مادر نیز همراه پدرم به مشهد می‌روند.


چطور وارد عرصۀ کار پزشکی می شوند؟
پدرم بسیار فعال بود و از زمان خودش کاملاً استفاده می‌ کرد؛ بعد از اینکه پزشکی مشهد تمام می‌شود،
به کاشان می‌آید. در این بین به خاطر فعالیت‌ها و عملکرد او به بهداری زنجان منتقل می‌شود؛ بنابراین
وسط جنگ و بمباران، رییس بهداری زنجان می‌شود. در زنجان هم یکسری از کارها را انجام می‌دهد که در
رزومۀ کاری ایشان طی مدت‌ها تأثیر مثبتی داشت؛ این موضوع سبب می‌گردد تا بین همکاران و دوستان
در این عرصه شناخته شود. بعد از اینکه به تهران و دانشگاه شهید بهشتی می‌روند، به خاطر فعالیت‌های زیادی که داشت بیش از پیش شناخته می‌شود؛ البته همیشه یک سمتی را بر عهده داشته است. بعد از مدتی معاونت پشتیبانی دانشگاه شهید بهشتی را برعهده می‌گیرد؛ اما به پدر پیشنهاد می‌دهند تا به کاشان برگردد و دانشکدۀ علوم پزشکی کاشان را احداث کند؛ بنابراین دوباره به کاشان برمی‌گردد و حدود 12 سال رییس دانشکدۀ علوم پزشکی کاشان می‌شود. یادم می‌آید زمانی که دانشکده در حال ساخت بود، یک زمین خالی بیشتر نبود و پدرم این زمین خالی را از صفر به صد می رساند. طی این سا لها در بیمارستان‌های کاشان هم حضور داشت و در دانشگاه شهید بهشتی نیز هیأت علمی بود.
باید بگویم دانشکدۀ علوم پزشکی کاشان در حال حاضر جزو یکی از دانشگاه‌های برتر این حوزه است و چندین بار هم رتبه‌های خوبی کسب می کند. امروز هم بسیار بزرگ تر از گذشته شده و دانشجویان بیشتری در رشته های جدیدتری می‌پذیرند.


چه سالی به تهران برگشتید؟
بعد از 12 سال یعنی سال 84 ما به تهران بر گشتیم. پدرم در دانشگاه شهید بهشتی استاد بود و در بیمارستان لبافی‌نژاد هم کار می‌کرد. بعد از یکی دوسال هم معاون آموزش و مدیر گروه چشم بیمارستان
لبافی‌نژاد شد. از سال 98 هم ریاست بیمارستان لبافی نژاد را بر عهده گرفت.


وضعیت بیمارستان لبافی‌نژاد بعد از مدیریت دکتر تفاوتی با گذشته داشت؟
پدرم همیشه در بیمارستان حضور داشت؛ حتی زمانی که کاشان زندگی می‌کردیم در بیمارستان لبافی‌نژاد
کار می‌کرد. اینطور نبود که یک مرتبه به بیمارستان بیاید؛ طی 12 سال بابا هفته‌ای دو روز به تهران می‌آمد
اما بالاخره وقتی یک مسئولیتی به عهده آدم گذاشته می‌شود، دایرۀ امکانات و اختیارات هم گسترش پیدا می‌کند؛ چیزی که من راجع به ایشان می‌توانم بگویم این است که دست به کار خیر داشت. پرسنل برای او اهمیت داشتند، اگر برای آن ها مسأله‌ای پیش می‌آمد به او اطلاع می‌دادند و پدر هم سعی می‌کرد تا مشکلات آنها را حل کند. کسی را راحت اخراج یا تنبیه نمی‌کرد و همیشه تلاش داشت تا مسائل بیماران و پرسنل را رفع کند. پدرم آدم جدی و پرکاری بود؛ حتی جمعه‌ها هم سرکار می‌رفت یا شب‌ها دیر به خانه می‌آمد. هرجایی که می‌رفت، روند رشد آنجا سرعت پیدا می‌کرد، چون شخصی نبود که بتواند فضای راکد را تحمل کند.
«دکتر علیرضا زالی » هم در سخنرانی خودش اشاره کرد که دکتر زارع تنها رییس بیمارستانی بود که از دولت درخواست کمک نداشت؛ یعنی کمبود ماسک، وسایل مراقبتی از کرونا را اعلام نمی کردند. با اینکه بیمارستان مخصوص چشم بود خودشان برای کمک، بخش ویژۀ کرونا را اضافه کردند. یادم هست تجهیزات پزشکی کم داشتند اما خودشان این کمبودها را برطرف کردند؛ حتی برای تست کرونا مشکلات زیادی داشتند، چون هم بیماران را باید به آزمایشگاه‌های خصوصی می‌فرستادند و بعد هم برای دریافت جواب، تأخیر زیادی می‌افتاد. طی یکی دوماه با هزینۀ چندصد میلیونی توانستند آزمایشگاه کرونا را افتتاح کنند؛ این موضوع برای او هم بسیار مهم بود.


خلقیات آقای دکتر در خانه و خانواده چطور بود؟
پدرم همیشه پرکار و فعال بود و چون کم خواب بود، می‌توانست بیشتر کار کند. ما که جوان‌تر بودیم به گرد پای او هم نمی‌رسیدیم. از سرکار هم که می‌آمد چند ساعت مطالعه می‌کرد. در منزل مهربان بود و شوخی می‌کردیم و با همه وقت کمی که داشت اما اوقات خوشی را با هم گذراندیم. سعی می‌کرد تا در محیط کار جدی باشد و چیزی را به شوخی نمی‌گرفت و همه چیز برای او جدی بود و برای رسیدن به آن تلاش می‌کرد. ویژگی دیگر او این بود که هیچوقت دوست نداشت از کسی غُر بشنوند و می‌گفت به جای گله کردن باید تلاش کرد تا خودمان موانع را برطرف کنیم. منطق و استدلال پدرم این بود که اگر مشکلی هست، بروید و حل کنید، مثال می‌زد و می‌گفت: ما بیمارستان و دانشگاه در کاشان نداشتیم و خودم برای تأسیس آن‌ها تلاش کردم. یا می‌گفت 80 میلیون شهروند هستیم، اگر هرکسی کار خودش را به درستی انجام دهد، کشور گلستان می‌شود. با کسانی که ضعف نشان می‌دادند، موافقت نمی‌کرد. دوست داشت تا ما رشد کنیم و دست به خیر داشته باشیم.
بعد از فوت پدرم ما متوجه شدیم برخی از خانواده‌ها را که تمکن مالی نداشتند، کمک می‌کرد. اگرچه پدرم شخصیت جدی داشت اما در عین حال با مردم بسیار مهربانانه رفتار می‌کرد. برخی از بیماران را رایگان ویزیت می‌کرد یا تعرفۀ ویزیت را در مطب شخصی خودش افزایش نداده بود و با قیمت قبل آنها را معاینه می‌کرد.
انتهای پیام/ 

برچسب‌ها