کد خبر 139728
۲۹ مهر ۱۳۹۷ - ۱۰:۳۴

همسر جانباز 70 درصد در گفت و گو با حیات:

سفارش امام(ره) به من و همسرم مهربانی بود

سفارش امام(ره)  به من و همسرم مهربانی بود

حیات: امام ره بعد از خواند خطبه عقدمان، به من و همسرم گفتند باهم مهربان باشید و با هم بسازید.

به واسطه فعالیت های امدادی در پشت جبهه ها با ویژگی جانبازان آشنا بود. بعد از فرمان امام(ره) تصمیمش را گرفت به یک جانباز دوپا قطع، پیشنهاد ازدواج داد. حالا بعد از گذشت 36 سال در کنار همسر و فرزندانش در آرامش زندگی می کند.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری حیات، بانویی که ما از ان صحبت می کنیم هفتمین فرزند خانواده و تک دختر است و در خوشبختی غرق. اما با شروع جنگ در پشت جبهه ها به کارهای امدادرسانی و جمع آوری وسایل مورد نیاز جبهه ها مشغول شد. 19 ساله بود که فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر ازدواج با جانبازان صادر شد.

پس از 6 ماه فکر، تصمیم گرفت با یک جانباز برای رضای خدا ازدواج کند. معیارش تنها ایمان و اخلاق بود، پیدا کردن چنین فردی در بین جانبازان کار سختی نبود. جانبازان همگی مردان خدا هستند، با ایمان و با اخلاق. می گوید زندگی سختی های فراوانی دارد اما با عشق، گذشت و یاری گرفتن از قرآن مجید، زندگی شیرین می شود.

در ادامه گفت و گوی حیات با فاطمه ستوده همسر نصرالله حسنلو جانباز 70 درصد در حاشیه برگزاری اردو تفریحی جانبازان 70 درصد در مجتمع تفریحی ایثار را می خوانید:

حیات: چگونه فرد مورد نظر خود را برای ازدواج پیدا کردید؟

-تصمیمم را با یکی از برادران امور فرهنگی بیمارستان در میان گذاشتم. خیلی تعجب کرد. اوایل جنگ بود و این مسائل هنوز بین مردم جایی نداشت. می گفت جوان هستم و از پس این تصمیم بر نمی آیم. اما با اصرارهای من قبول کرد که از بین جانبازان فردی مناسب رابرای من پیدا کند. معیار من برای ازدواج فقط اخلاق و ایمان بود. جانبازی که از جانش گذشته بود ، هم با ایمان بود و هم با اخلاق.

بعد از مدتی کسی که در بیمارستان نجمیه بستری شده بود به من معرفی شد. این فرد نصرالله حسنلو نام داشت جوانی بیست و چندساله که جانباز دوپا قطع بود و بر اثر عفونت به مدت یک سال و نیم در بیمارستان بستری بود.

از پرسنل بیمارستان پرس و جو کردم. همه از اخلاق و کمالاتش تعریف کردند. صبور بودن بارزترین ویژگی شخصیتی ‌اش بود.

حیات: چگونه مسئله ازدواج را با جانباز حسنلو مطرح کردید؟

-بعد از پس و جو، دیگر وقت آن رسیده بود که با او صحبت کنم. من خیلی عجله داشتم به ملاقاتش رفتم. تصمیم را که شنید خیلی تعجب کرد. قبول نمی کرد و می گفت سنت خیلی کم است. تجربه زندگی را نداری و نمیتوانی با سختی های زندگی با من کناربیایی.

می گفت من حتی نمی توانم از روی تخت به روی ویلچر بروم. حتی به پیراهنش اشاره کرد و گفت من هیچ چیزی از مال دنیا ندارم. حتی این پیراهن هم برای بیمارستان است.

هر بهانه ای آورد من از تصمیم خود کوتاه نیامدم و گفتم که مادیات هیچوقت برای من مهم نبوده است و نخواهد بود.

حیات: شغل آقای حسنلو چه بود؟

-حسنلو پاسدار بود. قبل از شروع جنگ، 9 ماه در کردستان خدمت کرده بود. پس از آغاز جنگ نیز به جبهه رفته بود و بعد از 27 روز به جانبازی نائل آمده بود.

حیات: خانواده تان را در جریان تصمیمتان گذاشتید؟

ابتدا نه، می خواستم از آقای حسنلو مطمئن شوم بعد به آنها بگویم. اما آقای حسنلو پرسید که خانوده ات راضی هستند؟ منم گفتم بله. تعجبش بیشتر هم شد و می پرسید چطور هنوز من را ندیده اند با این ازدواج موافقند.

حیات: چگونه با خانواده درباره تصمیمات صحبت کردید؟

-اول از همه به مادرم گفتم، مخالفت کرد اما بعد از چند روز راضی شد. پدرم را هم راضی کرد اما برادرانم مخالفان سرسخت این ازدواج بودند و فکر می کردند منی که در ناز و نعمت بزرگ شده ام، نمی توانم سختی های زندگی با یک جانباز راتحمل کنم. اما من تصمیمم را گرفته بودم.

حیات: برگزاری مراسم عقد چقدر طول کشید؟

-بعد از جلب رضایت پدر و مادرم دوباره به ملاقتش رفتم و گفتم فردا عاقد میارم. خیلی تعجب کرد اما چیزی نگفت. به نظر من در انجام کار خیر باید عجله کرد پس به برادر بزرگترم گفتم که فردای ان روز ساعت 1 ظهر عاقد را به بیمارستان بیاورد.

حیات: نحوه برگزاری مراسم را توضیح دهید؟

-اول اردیبهشت سال 61 بود. دقیقا فردای آن روز به بیمارستان رفتیم. نمازخانه بیمارستان را برای مراسم آماده کرده بودند و همه پرسنل و بیماران دعوت بودند. چادر سفیدی بر سر من کردند. چفیه ای انداختند روی زمین و با یک جلد کلام الله مجید و عکس امام (ره) و یک دسته گل سفره عقدم را تزیین کردند.

در این مراسم برادر بزرگترم به اجبار یک سکه مهریه برای من در نظر گرفت اما من این سکه را هم بخشیدم چون من بجز یک جلد کلام الله مجید چیز دیگری نمی خواستم و این چنین صیغه محرمیت ما خوانده شد. من دومین دختری بودم که با یک جانباز ازدواج می کرد.

حیات: نظر خانواده تان راجع به آقای حسنلو چه بود؟

-مادرم روزی که صیغه محریمت خوانده شد، ایشان را دیدند و از همان روز مهر ایشان در دلش افتاد. مادرم همیشه می گفت که نور از صورت حاجی می بارد.

حیات: مراسم عقد چه زمانی برگزار شد؟

امام ره خطبه عقد ما را خواندند. صبح روز سوم خرداد سال 1361 به اتفاق نامزدم به جماران رفتیم. در راه از همسرم خواستم مسئله سکه ای که مهریه ام بود و من به او بخشیده بودم را به کسی نگوید. خیلی تمرین کرده بودم که با امام خمینی(ره) صحبت کنم، اما وقتی دیدمشان ابهت ایشان چنین اجازه ای به من نداد و فقط توانستم بگم امام برای ما دعا کنید. ایشان هم گفتند باهم مهربان باشید و با هم بسازید. خطبه عقد توسط ایشان جاری شد. بعد به عنوان هدیه عروسی به ما 20هزار تومان هدیه دادند. همسرم قبول نمی کرد اما یکی از همراهان امام گفت این هدیه، تبرک است و این چنین شد که همسرم هدیه را قبول کرد. این هدیه برکت زندگی ما شد و تمام پولی بود که ما داشتیم.

حضرت امام خمینی(ره) عقد را بر ما جاری کردند و 20هزار تومان به ما هدیه ازدواج دادند. این هدیه تمام برکت زندگی ما بود من از امام خواستم برای ما دعا کند و ایشان گفتند باهم بسازید و باهم مهربان باشید.

حیات: زندگی مشترک شما از چه زمانی آغاز شد؟ و حاصل این ازدواج چند فرزند است؟

-اول تیر سال 61، زندگی مشترک ما شروع شد. همسرم یک پدر و مادر پیر و تنها در زنجان داشت برای همین برای زندگی به زنجان رفتیم و 25 سال هم در زنجان ندگی کردیم. حاصل ازدواج ما سه فرزند و چهار نوه است.

مبینا آقاخانی

برچسب‌ها