قرآن را خواندم و چشم و گوشم باز شد!
«محمد پدر دره گرگی» مشهور به «محمد بروجردی» روز اول فروردین سال ۱۳۳۳ در روستای دره گرگ از توابع بروجرد از خانواده ای کشاورز متولد شد. پنج خواهر و برادر بودند که در خانواده «میرزا» صدایش میزدند. در شش سالگی پدر را از دست داد و همین موضوع باعث شد تا مادرش، محمد و پنج فرزند دیگرش را با خود به تهران آورد و محله فقیرنشین و محروم مولوی، محل سکونت خانواده شد.
محمد از همان کودکی و با رفتن به مدرسه در کنار تحصیل، کمبود درآمد ناشی از فقدان پدر را با کار کردن جبران کرد. شبها کار میکرد و روزها درس میخواند، همین اتکا به خود بود که از او در روزهای سخت زندگی، مردی بزرگ و ورزیده و زبده ساخت. مادرش گفته است: «محمد شش ساله بود که یتیم شد، از هفت سالگی روزها را در یک دکان خیاطی کار میکرد، اسمش را در یک مدرسه شبانه نوشتم و شبها درس میخواند، همه او را دوست داشتند، چه معلم چه صاحبکارش.»
پس از عزیمت خانواده به تهران، محمد در شرایط جدیدی قرار گرفت. ۱۴ ساله بود که با شرکت در کلاسهای آموزش قرآن و معارف اسلامی، قدم به دنیای پر تب تاب مبارزه گذاشت. او با شرکت در کلاسهای قرآن، روح و جانش را با زلال معرفت و معنویت قرآن، عجین کرد و در همین کلاسها با جلسات مخفی و نیمهمخفی و گروههای مذهبی و سیاسی آشنا شد. خود او، این روزها را چنین روایت کرده است: «وقتی به این کلاسها رفتم، قرآن را خواندم و مفهوم آیات را فهمیدم، چشم و گوشم روی خیلی مسائل باز شد، معنای طاغوت را فهمیدم، فهمیدم امام کیست و چرا او را از کشور تبعید کردهاند.»
درستکار، مردمدار، اخلاق مدار؛ از شاگرد تشک دوزی تا طلبگی
از همان کودکی همراه برادرش در یک مغازه تشکدوزی مشغول کار شد و به خاطر شرایط مجبور شد مدرسه را رها کند. اما پس از چند سال برای جبران سالهای از دست رفته مدرسه، در کلاسهای شبانه ثبتنام کرد و تحصیلش را هم ادامه داد. بروجردی، کار تشکدوزی را رها نکرد. این کار را در جوانی هم ادامه داد. او در بازار، اسم و رسمی پیدا کرده بود بخاطر مهارتش در کار تشک دوزی و صداقت و پاکی و ایمانش هم او را شاخص و زبانزد کرده بود. درستکار بود و مردمدار و اخلاقمدار.
تشک و بالشهایی پر از اعلامیه و نوار امام(ره)!
سال ۵۲ و در حالی که ۱۷ ساله بود ازدواج کرد. در دوران سربازی یک دوره حدوداً ۶ ماهه را هم در زندان گذراند. رفت و آمد در محلههای مذهبی، حضور مداوم در مسجد و البته آشنایی با شهید حاج مهدی عراقی از مبارزان مشهور نهضت امام، او را به خط مبارزه و سیاست کشانده بود. این زندان هم برای این نصیب او شد که میخواست قاچاقی از مرز عراق بگذرد و در نجف به دیدار امام خمینی برود، در حالی که سرباز فراری بود و بعد از چند ماه خدمت نمیخواست به پادگان برگردد. بعد از آن مجبور شد ۲ سال خدمتش را تمام کند و بعد سراغ کارهایش برود. کارهایی که در پوشش تشکدوزی آن را انجام میداد. اعلامیههای و نوارهای امام خمینی در قالب تشک و بالشتهای این مغازه به جاهای مختلف فرستاده میشد. خانم فاطمه بیغم، همسر شهید بروجردی در این باره میگوید: «توزیع و تکثیر اعلامیه و نوارها در خانه پدرم انجام میشد. زیرزمین خانهمان پر بود از اسلحه که مادرم پنهان میکرد. کسی از خانواده من مخالف کارهای محمد نبود و حتی یاریاش هم میکردند. مدتی برای آموزش نظامی به سوریه رفت. آن زمان باردار بودم. ۲ روز بعد از اینکه به ایران برگشت، پسرم حسین به دنیا آمد؛ سال ۵۶ بود.»
چریکی متعلق به جغرافیای جهانی «مقاومت اسلام»
سال ۱۳۵۵ «محمد بروجردی» بهمراه چند تن از دوستانش برای فراگیری روشهای جنگ چریکی راهی سوریه شد تا بتواند در کنار مبارزان کشورهای عربی منطقه با فنون نظامی آشنا شود، مدتی بعد به «جنبش امل» معرفی شدند و دورههای رزم چریکی شهری و نبرد «پارتیزانی» را گذراندند.
سردار «سعید قاسمی» گفته است: «در سال ۱۳۵۵ در معیت چند تن از دوستانش برای آموزش اصول و قواعد جنگهای پارتیزانی راهی سوریه شد، در سوریه حاج آقا و دوستانش به اردوگاههای نظامی «جنبش امل» معرفی و سرگرم طی دورههای رزم چریک شهری و نبرد پارتیزانی شدند، بعد از ختم دوران آموزشی شهید بروجردی و دوستانشان تصمیم میگیرند تا جهت گرفتن حکم شرعی مبارزه مسلحانه به نجف رفته و با حضرت امام ملاقات کنند، اما بنا به برخی مسایل و معضلات، خصوصا گرم شدن روابط رژیم بعث عراق با دیکتاتوری شاه، امکان سفر آنان به عراق منتفی شد و ناچار به ایران برگشتند.» از اینجا، فعالیتهای مبارزاتی و چریکی محمد بروجردی در داغخل کشور و در مقابل رژیم طاغوت، وسعت و شدت میگیرد.
از تشکیل «گروه توحیدی صف» تا سازماندهی عملیات چریکی
در سال ۱۳۵۶ محمد بروجردی، «گروه توحیدی صف» را با هدف انجام فعالیتهای مسلحانه پدید آورد. گروهی که بعدها در پیوند با گروههای دیگر مبارزاتی هسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تشکیل داد. «گروه توحیدی صف»، حلقهای از گروههای هفتگانه بود که در ارتباط با شهید مهدی عراقی به امام خمینی (ره) مرتبط میشدند. این گروه کارهای مبارزاتی از قبیل تکثیر و پخش اعلامیه و نوارهای حضرت امام (ره) را در بین مردم بر عهده داشتند. با به حاشیه رفتن نقش سازمان فدائیان اسلام و کمرنگ شدن فعالیت مسلحانه هیات مؤتلفه، این شش حلقه تنها گروههایی بودند که فعالیتهای مبارزاتی را پی میگرفتند.
او همچنین در همین سال و بموازات اوج گیری حرکتهای اعتراضی مردم که با قیام 19 دی در قم آغاز و تا پیروزی انقلاب در 22 بهمن سال بعد ادامه یافت، یک رشته عملیات چریکی فشرده و ضربتی را علیه تأسیسات سیاسی ـ امنیتی و مراکز به ظاهر فرهنگی رژیم و حامیان آمریکایی آن، طراحی و اجرا کرد از جمله این رشته فعالیتهای مسلحانه، میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
انفجار رستوران خوانسالار، عشرتکده و محل تجمع و عیاشی مأمورین آمریکایی ستاد آسیای جنوب غربی C.I.A در تهران، انفجار اتوبوس نظامی حامل مستشاران آمریکایی در لویزان، خلع سلاح مأمورین قرارگاه شهربانی شاهنشاهی در تهران، عملیات نظامی علیه یک رشته از مراکز ساواک در ۱۵ خرداد سال ۱۳۵۷، انفجار تأسیسات برق مراکز رژیم موسوم به «کاخ جوانان» در منطقه شوش تهران و...
در رابطه با کلیه این سلسله عملیات، مسئولیت شناسایی سوژهها، گردآوری اطلاعات لازمه، طرح و برنامهریزی دقیق هر یورش، بر عهده محمد بروجردی بود، ضمن آنکه پس از طی مراحل مقدماتی مربوط به هر عملیات، وی با رابطین خود در صفوف روحانیت مبارز پیرو خط امام تماس میگرفت و تنها پس از کسب مجوز شرعی، دست بهکار اجرای عملیات میشد.
فرمانده تیم حفاظت از امام (ره) از لحظه ورود به میهن
نام بروجردی بیشتر با حفاظت از امام خمینی در زمان بازگشت به ایران در بهمن ۱۳۵۷ گره خورده است. غلامرضا ظریفیان، معاون وزارت علوم دوران سیدمحمد خاتمی و از همرزمان بروجردی در کردستان، درباره این ماموریت تاریخی شهید بروجردی گفته است: «مرحوم آیتالله طالقانی اعلیالله مقامه، به دلیل ارتباطاتی که در آن زمان با سازمان مجاهدین خلق داشت، تصمیم میگیرد مسئولیت حفاظت از امام خمینی (ره) هنگام ورود به ایران را به مجاهدین خلق بسپارد. شهید بروجردی در یکی از جلسات مرتبط با این موضوع شرکت میکند. در آن جلسه، نمایندگان مجاهدین میگویند که ما اسلحه نداریم و بسیاری از نیروهایمان در زندان هستند. در پاسخ، شهید بروجردی اعلام میکند: «ما چهار هزار نیرو داریم که همه مسلحاند.» در نهایت، مسئولیت حفاظت از امام از بدو ورود به فرودگاه به عهده شهید بروجردی و یارانش سپرده میشود.» این مسئولیت به دستور دکتر بهشتی و با نظارت مهدی عراقی به بروجردی سپرده شد. همچنین در منابع دیگر گفته شده که او این مسئولیت را همراه با محسن رضایی و همچنین محسن رفیقدوست بر عهده داشته است.
بروجردی و گروه صف بعد از پیروزی انقلاب اقدامات مختلفی انجام دادند. آنها مسئولیت حفاظت از امام خمینی از فرودگاه تا بهشتزهرا (س) و سپس مدرسه علوی را بر عهده گرفتند. بر اساس روایتهای موجود، ساماندهی گروههای حفاظت از محل اقامت امام نیز با همین سازوکار بر عهده بروجردی بود. او همچنین در جریان تصرف پادگان جمشیدیه و همچنین سازمان رادیو و تلویزیون نقش پررنگی داشت. در همین درگیریهای روز ۲۱ و ۲۲ بهمن بود که از ناحیه پا مجروح شد. ایسنا درباره روز ۱۲ بهمن نوشته است: «در روز ۱۲ بهمن، محمد به عنوان فرمانده گروه، لباس روحانیت پوشید. اسلحه را زیر عبایش پنهان کرد و وارد فرودگاه شد.»
از تاسیس «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» تا بنیانگذاری «سپاه»
هفت گروه مبارز مسلمان پس از پیروزی انقلاب در یکدیگر ادغام شدند که ما آنها را با نام سازمان مجاهدین انقلاب میشناسیم. این ادغام و تشکیل سازمانی فراگیر در روز 7 فروردین 58 صورت گرفت. این گروهها عبارت بودند از: امت واحده، گروه توحیدی بدر، گروه توحیدی صف، فلاح، فلق، منصورون و موحدین. پس از چندی، مسئولیت سرپرستی «زندان اوین»، که عمده زندانیان آن از عناصر دولت، ساواک و ارتش شاهنشاهی بودند، به او محول شد. سلوک اسلامی و اخلاقی محمد بروجردی در برخورد با زندانیانی تا این حد منفور، باعث شد تا تنی چند از همرزمانش به او خرده بگیرند. بهار سال ۱۳۵۸، تحت نظارت شورای انقلاب اسلامی و با کوشش فراوان و خستگیناپذیر «محمد بروجردی» و یارانش، بازوی مسلح انقلاب اسلامی یعنی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تأسیس شد. سردار سرلشکر «محسن رضایی» در اینباره گفته است: «محمد از بنیانگذاران اصلی سپاه بود، او یکی از ۱۲ نفری بود که سپاه را پایهگذاری کردند؛ البته برخی از این افراد، مثل شهید محمّد منتظری و... بعدها به شهادت رسیدند.»
در آن مقطع، «محمد بروجردی» در شورای مرکزی سپاه آغاز بهکار کرد و به فاصله کوتاهی پس از آن، مسئولیت معاونت عملیات پادگان ولیعصر (عج) را عهدهدار شد، این پادگان اصلیترین مقر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. این محل اولین نقطه حرکت مبارزاتی است که برای دفاع کشور و در روزهای نخست سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی در صف اول مجاهدت قرار گرفتند.»
چگونه «محمد» برای مردم کُرد، «مسیح منجی» شد؟
اما مهمترین مقطع و فراز از حیات این سردار بزرگ، با نقش آفرینی فداکارانه او در کردستان از آغاز غائله گروهکهای محارب ضد انقلاب و آشوبگران تجزیه طلب تا سالها بعد و درخشش او در نفش منجی مردم شریف و محروم کُرد پیوند خورده و چهره ای مسیح گونه به او بخشیده است. محمد بروجردی به خاطر نقشی که در بازگرداندن امنیت به کردستان ایفا کرد، به عنوان «مسیح کردستان» شناخته میشود. انتخاب این نام برای بروجردی، ریشه در سلوک مومنانه و مردمدارانه و متواضعانه او با مردم کردستان دارد. این جمله به او منسوب بوده و گفته میشود که مربوط به یکی از جلسات توجیهی فرماندهان سپاه در غرب کشور است: «صف مردم کُرد، از صف ضدانقلاب جداست. این مردم، مسلمانند، فطرتاً خواهان حکومت اسلامیاند، وقتی دست رحمت نظام بر سر آنها گسترده شود، بدیهی است که سلاح بدست گرفته و با تمام قدرتشان، به مصداق کریمه «اشداء علی الکفار»، با تجزیهطلبان ملحد خواهند جنگید.» او به عنوان فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا یا قرارگاه عملیاتی غرب کشور شناخته میشود.
با تشکیل «سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد»، نگذاشت کردستان، «زمین سوخته» شود
او در کردستان و به عنوان فرمانده سپاه در این منطقه، «سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد» را تاسیس کرد. سازمانی از مردم بومی کردستان که توانایی بیشتری برای جنگیدن و مقابله با تجزیهطلبان و گروهکهای ضدانقلاب در این منطقه داشتند. آنها بودند که منطقه را میشناختند. و با مختصات و موقعیت بومی، فرهنگی، قومی و اقلیمی محل بخوبی آشنا بودند. نقش هوشمندانه بروجردی برای ایجاد یک سپر محافظ و دفاعی از دل خود این مردم و منطقه در برابر ضد انقلابی که با نقاب خلق کُرد و ملت کُرد و گرفتن حقوق کُردها به جنگ با اسلام و انقلاب و مردم آمده بود و در حقیقت، این مردم نجیب و شریف و مظلوم را گروگان گرفته بود تا سپر بلای امیال و اهداف ضد انقلابی و ضد میهنی خود سازد، بسیار موثر و راهگشا بود. به گفته همسر سردار شهید: «هدف بـروجـردی در کردستان، نجات کـردستان از دست ضـد انقلاب بـود. هـدف دیگر بروجردی در کردستان، جـدا کردن صفـوف مردم کرد از صف ضـد انقلاب بـود چرا که آن زمان ضد انقلاب در کردستان نفـوذ کرده بـود و مرتب اعلام مـیکردند که تمام مردم کـُرد با انقلاب و نظام، ضدیت و دشمنی دارند. بـروجـردی با تشکیل پیشمـرگان کـرد مسلمان ایـن تبلیغات را خنثی کرد. بروجردی توانست ذهنیت غلطی که در مورد کردها ایجاد شده بود را از بیـن ببرد؛ آن ذهنیتی که موجب شد عده ای تصمیم داشتند در منطقه کردستان، زمین سوخته به وجود بیاورند. باور کنید اگر بروجردی در کردستان نبـود، آنان این سیاست زمین سوخته را در کردستان پیاده میکردند.»
سازمان پیشمرگان کرد مسلمان سال ۱۳۵۸ پس از سقوط شهر بوکان (بهمن ۱۳۵۸) زیر نظر شهید بروجردی تاسیس شد و نقش مهمی در حفظ کردستان داشت.
ناجی کردستان، محاصره را شکست... «محمد» بروایت «صیاد»
در شرایطی که سنندج و پادگان لشکر ۲۸ ارتش در این شهر به محاصره کامل قوای ائتلافی ضدانقلاب، از دموکرات و کوموله گرفته تا چریکهای فدایی و پیکار درآمده بود، «محمد بروجردی» و تنی چند از همرزمانش توسط یک هلیکوپتر هوانیروز در پادگان سنندج پیاده شدند. در چنین شرایط وخیمی، «محمد بروجردی» مصمم و قاطع با تنگناها و معضلات موجود برخوردی حسابشده داشت و با مکرر تلاوت کردن آیات قرآنی و جملات حماسی حضرت امیرالمومنین (ع) از نهج البلاغه، جمع کوچک رزمآوران مدافع پادگان را تهییج و به ادامه پایداری و ایثار تحریص میکرد.
امیر سپهبد شهید «علی صیاد شیرازی» درباره آنروزها گفته است: «موقعی که ضدانقلابیون، محل باشگاه افسران لشکر ۲۸ را در سنندج محاصره کردند، بچههای ما در آنجا مدت ۴۰ شبانهروز در محاصره مطلق بودند. حتی چیزی برای خوردن هم نداشتند؛ با این حال استقامت میکردند. شهید بروجردی، برای رهایی اینها، دست به هر کاری میزد. او آنقدر در این راه استقامت کرد که با همکاری و یکدلی رزمندگان سپاه و ارتش، پس از مدتی کوتاه، محاصره را در هم شکست. نمونه چنین صحنههایی را در آن زمان زیاد داشتیم که ایشان همیشه با همین پایمردی و استقامت به مصاف ضدانقلابیون میرفتند.»
پایه گذار قرارگاه خاتم الانبیاء (ص)، معمار مدیریت جدید دفاعی- نظامی تاریخ جنگ، مبتکر وحدت فرماندهی ارتش و سپاه
پس از حذف جریان غیر مکتبی، غیر ولایی و مخالف با خط امام از دستگاه اجرایی کشور و یکدست شدن فرماندهی جنگ، بهدنبال اتخاذ یک رشته تدابیر دفاعی، سردار رشید کردستان، در رأس گروهی از فرماندهان جنگآزموده و زبده نبردهای غرب کشور، جهت تشکیل، سازماندهی و کادربندی یگانهای رزمی نیروی زمینی سپاه در جبهههای جنوب راهی خوزستان شد. از زمره این فرماندهان میتوان به جاویدالأثر حاج احمد متوسلیان و شهیدان: محمد ابراهیم همت، عباس کریمی، رضا چراغی، محسن وزوایی، علیرضا ناهیدی، اکبر حاجیپور و... اشاره کرد. علیرغم مسئولیت سنگین رهبری نبردهای غرب کشور، «محمد بروجردی» لحظهای از جبهههای جنوب غافل نبود، بهویژه در رابطه با تثبیت «فتح بستان» (نبرد طریقالقدس) با اجرای دو رشته عملیات انحرافی، در حماسه شگرف «فتحالمبین» (دوم فروردین سال ۱۳۶۱) نقشی ارزنده و اساسی ایفا کرد.
پس از تقسیم سپاه به مناطق مجزا در سطح کشور، فرماندهی منطقه ۷ سپاه کشور، شامل استانهای همدان، کرمانشاه، کردستان و ایلام به «محمد بروجردی» سپرده شد و چندی بعد، طی جلسهای که در آذربایجان غربی تشکیل شده بود، محمد بروجردی پیشنهاد تشکیل قرارگاهی مستقل برای طراحی، هدایت و رهبری مشترک و منسجم نیروهای ارتش و سپاه در جنگهای غرب کشور را مطرح کرد. پیشنهادی بدیع که با استقبال گرم فرماندهان ارشد سپاه و ارتش مواجهه شد.
«محمد بروجردی» بلافاصله دست بهکار تشکیل این قرارگاه شد، قرارگاهی که نام پیامبر بزرگ رحمت و هدایت، حضرت خاتمالانبیاء (ع) را به خود گرفت. پس از تشکیل این قرارگاه، فرماندهان ارتش و سپاه مصرانه فرماندهی آن را به «محمد بروجردی» پیشنهاد کردند که او نپذیرفت و پس از اصرارهای زیاد، مسئولیت قائممقامی فرماندهی این قرارگاه را پذیرفت.
اسوه صبر و تقوی، تکیه گاه و پشت و پناه همه
به نقل از همسر شهید: «هیچ وقت ندیدم نمازش قضا شود. شبی نبود که قرآن نخواند و حتی ندیدم که در سخت ترین شرایط، لبخند از چهره اش رخت بربندد. هیچ وقت ندیدم سختی کار، او را خسته کند و یا از پا درآورد. در طی این ده سال مبارزه هیچ وقت ندیدم که به خود ببالد، و یا برخوردی داشته باشد که بخواهد خودش را مطرح کند. یادم هست که هرگاه دوستان شهید از سختی کار در کردستان خسته می شدند، بروجردی به عنوان سنگ صبور آنها بود. بارها سردارانی چون ناصر کاظمی و احمد متوسلیان که خود کوهی از صبر بودند وقتی از مشکلات کردستان خسته می شدند خدمت بروجردی می رسیدند و به قول خودشان روحیه می گرفتند.»
خوشا خونین و خندان لب، جمال جانِ جان دیدن....
و سرانجام پس از آنهمه مجاهدت، گاه وصال یار فرارسید. روز اول خرداد سال ۱۳۶۲، «محمد بروجردی» بههمراه پنج تن دیگر از فرماندهان، به قصد انتخاب محلی مناسب برای استقرار «تیپ ویژه شهدا»، شهرستان مهاباد را ترک کرد و با عبور از سه راهی مهاباد – نقده خودرو حامل وی و دوستانش به مین برخورد کرد. صدای انفجار مهیبی بلند شد. ماشین از زمین کنده شد و تمام سرنشینان از آن به بیرون پرتاب شدند، «محمد بروجردی» حدود ۷۰ قدم دورتر از ماشین به زمین افتاد و وقتی بالای سرش رسیدند، همان تبسم گرم همیشگی را بر لب داشت؛ اما شهید شده بود. محمد بروجردی فقط باید شهید میشد! با این زندگی و کارنامه، هر مرگی جز شهادت برای او کوچک بود و او به حقش رسید و اجرش را گرفت.
رد کوچ سرداری، روی جاده ها پیداست...
بوی غم نمی دادند شعرهای زخم اندود
یک نفر غزل میخواند... یک نفر پس از داوود
روی شانه ها می ماند درد تیغۀ تابوت
رد نمی شد از کوچه عطر بوسۀ مفقود
***
مشرق زمین خالی ست از نجابت لبخند
مادری نمی پاشد کاسه آب اشک آلود
حرف ها چه تکراریست زندگی چه تقریبیست
گریه های ابراهیم، مانده... آتش نمرود
رد کوچ سرداری، روی جاده ها پیداست
مردی از تبار بغض، با حضور نامحدود
از «کلاهدوز» از عشق، از غم «بروجردی»
می توان تلاوت کرد آیه های چشمه... رود...
حمید یعقوبی سامانی
شهید محمد بروجردی در آیینه یاران
شهید محمد بروجردی، از بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و پایهگذاران قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) و تیپ ویژه شهدا، نهتنها یک فرمانده نظامی که الگویی کامل از انسان مؤمن، مدیر و مردمدار بود. روایات منتشرشده در شماره ۶۷ شاهد یاران از زبان نزدیکترین همراهان او، از جمله سردار شهید ابراهیم همت، شهید حسین آبشناسان، فاطمه شیرازی و دیگران، پرده از ابعاد ناشناختهتری از شخصیت او برمیدارد. از مناجاتهای نیمهشب و توکلهای بیوقفهاش گرفته تا سیاستورزی و نفوذ اجتماعیاش در کردستان، از محبت بیریایش با سربازان تا چهره آرام و افروختهاش پس از شهادت؛ همه و همه تصویری زنده و انسانی از سرداری را نشان میدهد که نه در سنگر قدرت، که در دل مردم ماندگار شد.
نگاه رهبر معظم انقلاب به شخصیت شهید بروجردی
آن چیزی که من از شهید بروجردی در آنجا احساس کردم و یک احترام عمیق در دل من به وجود آورد، این بود که دیدم این برادر با کمال متانت و با کمال نجابت به چیزی که فکر میکند مسئولیت و وظیفه است پایبند است. من تصور میکنم روحیه آرامش و نداشتن حالت ستیزهجویی با دوستان و گذشت و حلم در مقابل کسانی که تعارضهای کاری با او داشتند، نشانه آن روح عرفانی شهید بود.
محمد که خانوادهاش او را “میرزا” صدا میکردند، از همان کودکی نماد معصومیت بود. پاکی و نجابت در چهره این رادمرد کوچک، نشان از آیندهای روشن داشت. او از بنیانگذاران سپاه بود و بانی قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) و تیپ ویژه شهدا. بروجردی “مسیح کردستان” و ناجی کردستان و به سبب تبارش که از تیره مردمان غیور لر در کشورمان بود، سردار ملی لرستان نیز نامیده شده است.
(راوی: فاطمه شیرازی صفحه۳)
تسخیر دلها؛ رمز موفقیت بروجردی
بروجردی به جای هر تاکتیک و راهبرد نظامی و امنیتی، به تسخیر دلهای مردم میاندیشید. او بیش از هر چهرهای بر دلها نشست و در اذهان جا باز کرد. همین مردم بودند که با مشاهده پاکی و نجابت، صمیمیت و حقطلبی بروجردی، او را “مسیح کردستان” نامیدند و همراهش شدند. سازمان پیشمرگان کرد مسلمان به این شکل شکل گرفت. به این ترتیب همان مردمانی که ضد انقلاب از آنها سوءاستفاده کرده و بعضاً در مقابل نظام اسلام قرارشان داده بود، به تدریج به سپاه حق روی آوردند و لباس رزم بر تن کردند.
(راوی: فاطمه شیرازی صفحه ۷)
اعتقاد و روحیه معنوی شهید بروجردی
حداقل تا آنجا که این حقیر با حاج محمد آقا بودم، نماز شب و دعای کمیلشان ترک نمیشد؛ البته با حالت خاص خودش. ایشان بعد از اینکه مطمئن میشد تمام برادران خوابیدهاند، بلند میشد و شروع میکرد به مناجات. این اواخر که شنیده بود وقت مناسب دعای کمیل نیمه شب است، دیگر دعای کمیل را در اوقات عادی اول شب نمیخواند و در نیمههای شب بلند میشد. توسل و توکل خاصی داشت. هیچگاه ناامید نمیشد. اگر هم در کاری گیر میکرد، فوری متوسل به ائمه (ع) میشد. حتی در یک امر تا حصول نتیجه چند بار به طور مداوم دعای توسل میخواند. دلبندی خاصی به دعای فتح و گشایش داشت. شاید در هر عملیات چند بار این دعا را میخواند و به دیگر برادران نیز سفارش میکرد. به برادر رضایی گفتم: این مرد اگر در کردستان بماند حتماً شهید میشود. خیلی حیف است؛ اگر پای سیاست در کار باشد او به اندازه یک وزیر خارجه سیاست میداند. اگر پای مسائل اجتماعی باشد… در کردستان هم استاندار است و هم فرمانده سپاه و هم فرمانده عملیات. من از شما استدعا دارم که ایشان را به تهران ببرید… چند روزی گذشت و برادر رضایی تصمیم گرفت که برادر بروجردی را از کردستان به تهران بکشاند، اما پیغام ایشان زمانی به کردستان رسید که برادر بروجردی به خیل شهیدان پیوسته بود.
(راوی: سردار سرلشکر شهید حاج ابراهیم همت ص۸)
تصویر آخرین دیدار با شهید بروجردی
بروجردی هنگامی که شهید شد، جنازه مبارکش را من دیدم؛ آن جنازه بیانگر یک جهان معنی بود از این انسانی که در طول این انقلاب سرباز و خدمتگزار بود و با جدیت و تلاش گستردهای فعالیت داشت. هنگامی که صورت مبارکش را دیدم، دیدم بسیار افروخته است و از آن زمانی که در قید حیات بود افروختهتر بود. به نظر چنین میآمد که در عالم خواب فرو رفته است، با اینکه شنیدم انفجار مین او را مسافتی پرت کرده، اما خیلی طبیعی به نظر میآمد. همان تبسمی که در قید حیات داشت، آن تبسم گویا بعد از شهادتش هم به چشم میخورد. صورت طبیعی مانند یک انسان که زنده است و خواب رفته، بلکه زیباتر و افروختهتر.
(راوی: شهید حسین آبشناسان ص۱۱)
آغاز مبارزه در کردستان و نیت شهید بروجردی
افراد ضد انقلاب شهرهای کردستان را یکی پس از دیگری گرفتند، تعدادی را شهید کردند و منطقه وضعیت عجیبی پیدا کرد. اوضاع منتهی به این شد که حضرت امام اعلامیه معروف را صادر فرمودند که به هر ترتیبی که شده کردستان را باید آزاد کنید. شهید بروجردی آمد و گفت: «با توجه به دستور حضرت امام من نذر کردهام و استخاره هم کردم، خیلی عالی آمده، فلذا نیت کردهام که بروم کردستان و تا وقتی مسئله کردستان تمام نشده برنگردم.»
از همان ابتدا کسی فکر نمیکرد کار اینقدر طولانی شود. همه فکر میکردند حداکثر سه چهار ماهه تمام شود. شهید بروجردی گفت: «همین الان حکم بده، میخواهم بروم.» گفتم: «صبر کن تا فردا صبح.» گفت: «نه، حکم من را بنویس و بده، همین امشب میخواهم حرکت کنم.» و رفت کردستان و آنجا شروع به فعالیت کرد. در کرمانشاه مستقر شد، دفتری تاسیس کرد و نیروهایی را از جاهای مختلف جذب کرد و ایشان هم به اصطلاح کار را تا حدی برانداز کرد که چگونه باید وارد قضیه کردستان شود.
شهید بروجردی به خیلی از شهرها و روستاها میرفت و با افرادی که مسلح شده بودند دیدار میکرد. آنها از کردهای انقلابی و مسلمان بودند و از شهرها و روستاها دفاع میکردند. مرتبا درگیری پیدا میکردند با افرادی مثل کادر کومله که با آن طرف مرز ارتباط خائنانه داشتند. کردهای انقلابی با خود ارتش عراق هم درگیر میشدند. خلاصه برخی از این عزیزان زخمی و شهید هم میشدند. وقتی میرفتیم خانهشان میدیدیم آدمهای بسیار فقیری هستند. ایشان شرمنده میشد که نمیتواند کمکی به آنها بکند.
(راوی: سردار عبدالله محمودزاده ص۵۰)
تلاشهای تحصیلی و فعالیتهای سیاسی شهید بروجردی
از وقتی یادم میآید به سر کار میرفت و مجبور بود برای درس خواندن شبها به کلاسهای اکابر برود. در کنار درس به یادگیری زبان انگلیسی اهمیت زیادی میداد و با صفحه گرامافون به درسهای صوتی انگلیسی گوش میکرد. به جز اینها مراقب پیشرفت ما نیز بود. مثلاً مرا برای کارآموزی با خودش پیش خانمی برد که خیاطی درس میداد.
همه ما میدیدیم که فعالیتهای سیاسیاش روز به روز زیادتر میشود. یک بار به تهران رفته بود و بنده نیز فرزندم میخواست به دنیا بیاید. برادرم سفارش داده بود که کمد سیسمونی برایم بسازند که ماموران رژیم او را گرفتند. ما چیزی از این ماجرا نمیدانستیم ولی گویا به مادرم خبر داده بودند.
(راوی: خواهر شهید بروجردی ص۶۳)
سیاست امنیتی شهید بروجردی در کردستان و تأسیس پیشمرگان
یکی از مسائلی که همیشه شهید بروجردی در جلسات مختلف مطرح میکرد و در عمل هم به آن پایبند بود این بود که معتقد بود در کردستان امنیت باید از طریق خود مردم کرد برقرار شود و اینکه نیروهایی که از سایر جاهای کشور بخواهند بیایند و امنیت را در آنجا برقرار کنند، این کار اثرش کوتاه مدت است و کار دراز مدت و ماندگار نیست.
البته در آن زمان حزب مردم دموکرات توسط عراق مسلح میشد و در واقع سیاستهای عراق را در منطقه داخل کشور ایران پیاده میکرد و ناامنیهایی ایجاد میکرد. به همین خاطر نیروهایی ایرانی با یک گروه مسلح و دارای پشتوانه خارجی مواجه بودند. قاعدتاً باید برای حل این مسئله از هر کجا که امکانش هست نیز نیرو بیاید ولیکن شهید بروجردی میگفت: «ما برای اینکه بتوانیم مسئله کردستان را حل کنیم باید با خود مردم کردستان این کار را انجام دهیم.»
با این سیاست بود که تشکیلاتی را در کرمانشاه و کردستان به نام «پیشمرگان کرد مسلمان» راه انداخت و سعی داشت این تشکیلات را توسعه دهد و امنیت کردستان را با کمک مردم کرد و به قول محلیها از طریق «پیشمرگها» برقرار کند.
(راوی: سردار سرتیپ دکتر حسین علائی ص ۶۷)
اخلاق و ویژگیهای رفتاری شهید بروجردی
یکی از کارهایی که همیشه حواس شهید بروجردی به آن جمع بود و خیلی به آن توجه داشت و از خودش مراقبت میکرد این بود که هیچگاه خود را نسبت به سایر رزمندهها از حوزه برادری جدا نمیدید و در عین حال که فرمانده بود سعی میکرد برادر بقیه همکاران خود هم باشد.
به همین خاطر در بین نیروهایی که با او کار میکردند محبوب و دوست داشتنی بود. در اینجا لازم است به این موضوع که به شهید بروجردی لقب «مسیح کردستان» را دادند بپردازیم. دلیلش هم این بود که تمرکز و مرکز ثقل تمام فعالیتهای شهید در آن منطقه بود. اصلاً اینکه به او «مسیح» میگفتند، این بود که تمام صفاتی که از مهربانی و روحیه صلحطلبی حضرت عیسی مسیح علیهالسلام ذکر و نقل شده در وجود شهید بروجردی نیز بود. به همین دلیل به ایشان نیز چنین لقبی دادند. او سعی میکرد با محبت کارها را جلو ببرد و با لطف مدیریت کند.
(راوی: سردار سر تیپ حسین علائی ص ۶۸)
تحول نوجوانی و روایتی از خواب حضرت ابوالفضل (ع)
در دوره نوجوانی همان تحولاتی در شهید بروجردی ایجاد شد که خدا وعدهاش را داده و میگوید: «من اگر کسی را ببینم قابلیت و شایستگیاش را دارد تغییر و تحولی در او ایجاد میکنم.»
یک شب محمد گفت من خواب حضرت ابوالفضل علیهالسلام را دیدهام. در خواب دیده بود که حضرت به او سپرده بودند: «تا من میروم و برمیگردم مواظب این آبگوشت که بار گذاشتهام باش.» بعد تا آن حضرت میروند، محمد در قابلمه را باز میکند و گوشت را میخورد. حضرت برمیگردند و میپرسند آن گوشت کو؟
به اصطلاح ممکن است تعبیری دیگری داشته باشد، اما من عقیدهام بر این است که آن گوشت کنایه از همان عصارهای بود که ریخته شد در وجود این شخص. شجاعتی که از آن پس همه ما از محمد میدیدیم مثال زدنی بود.
یک بار شهید حدود یک سال قبل از انقلاب دستگیر شد. ماجرا از این قرار است که عزمش را جذب میکند تا برود امام را در عراق ببیند. حتی یک ماشینی داشت همه اینها را فروخت تا بتواند از مرز رد شود که در سوسنگرد ساواک ایشان را دستگیر میکند. کمتر از ۶ ماه بازجویی و شکنجهاش میکنند که برمیگردد و برای خدمت سربازی به پادگان تحویلش میدهند. بعد از آن قضایا باز هم ایشان راه میافتد که برود…
(راوی: عبدالمحمد برادر شهید بروجردی ص ۷۶)
نقش شهید بروجردی در استقبال از امام خمینی (ره)
روز ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ هواپیمای امام که فرود میآید، شهید بروجردی تا لحظه آخر آنجا میایستد. زمانی هم که در هواپیما میخواهد باز شود میگوید: «صبر کنید، بهتر است از آن طرف هواپیما درش را باز کنید که حضرت امام از آنجا پایین بروند.» میگوید: «با این کار اگر تا این لحظه اینها برنامه تروری داشتند و کمین کرده باشند نقشهشان خنثی میشود.»
این ماجرای ورود امام از هواپیما بود. تمام برنامه سخنرانی امام خمینی در بهشت زهرا (س) و برگشت معظم له به مدرسه زیر نظر شهید بروجردی بود که همگی طبق دستور آیت الله شهید بهشتی و شهید عراقی انجام شد.
(راوی: عبدالمجید برادر شهید بروجردی ص۷۸)
حادثه مین و مراقبتهای شهید بروجردی
در استیشن شهید بروجردی جمعاً ۵ نفر بودند که یکی شان شروع میکند به درد دل کردن و میگوید زندگیم فلان و بهمان است شهید بروجردی هم از سختیهای زندگی حسین بن علی (ع) میگوید ومقداری از مسیر را که میروند به راننده میگوید بایستد. به آن شخص میگوید بی زحمت برو سوار ماشین عقبی بشو. او میپرسد از دست من دلگیر شدید، ایشان میگوید نه فقط این یک تکه راه رانباید با ما بیاید. در ادامه یک ماشین حامل دوشکای خودیها که از جلو آنها را دیده بود میایستدوبه نوعی اعلام خطر میکند. اینها متوجه نمیشوند که او چه میگوید. ماشین جلویی یک متر جلوتر میرود و دست تکان میدهد که امن است بیایید خلاصه ۲۰۰، ۳۰۰ متر که ماشین شان میرود مین منفجر میشود و هر چهار سرنشین شهید میشوند تنها ان فردی که قبلش به خواسته میرزا پیاده شده بود زنده میماند.
(راوی عبد المجید برادر شهید بروجردی ص ۷۹)
حادثه تیراندازی و نجات زن باردار
در حال نگهبانی بودم که دو نفر آمدند و به آنها ایست دادم ولی آن دو جواب ندادند. سپس تیراندازی کردم که یکی از آن دو فرار کرد و دیگری بر زمین افتاد. وقتی جلو رفتم و دقت کردم، دیدم زن بارداری است. بعد متوجه شدم شخصی که فرار کرده همسرش بوده که، چون شب بوده میخواسته او را به بیمارستان ببرد و نمیتوانسته حرفی بزند. طبیعی است که بلا درنگ آن زن را به بیمارستان بردم و او وضع حمل کرد. میگفت بعد از آن به خانهشان رفتیم و همسر آن زن را بر بالینش آوردیم. ایشان میگفت مردم کردستان مردم خیلی ساده و مهربانی هستند و اعتقاد عجیبی داشت که همه ما باید به آنها خدمت کنیم.
(راوی: سردار سید مهدی حسینی ص۸۲)
شخصیت و توانمندیهای نظامی شهید بروجردی
شما بدانید با کدام بروجردی میخواهید وارد پاوه و سنندج و وارد پادگان ولیعصر عجل الله بشوید. آیا این بروجردی مثل کسانی است که یک سال، شش ماه یا چهار ماه است اسلحه دست گرفتهاند؟ یا بروجردی است که هسته وسیع نظامیای دارد که فقط در یک شب ۷۰ آمریکایی را در یک کافه (خوان سالار) به هوا میبرد؟ او شخصیتی است که در جاده ورامین نارنجک سازی دارد. شخصیتی است که در کویر اطراف ورامین مرکز آموزش نظامی دارد. شخصیتی است که برای گروهش در اصفهان شعبه دارد. شخصیتی است که در سال ۱۳۵۲ اسیر وسوسه مسائل خوشآبرنگ منافقین نمیشود. این مسائل نشاندهنده این است که بروجردی در سال ۱۳۵۷ یک ژنرال بوده و این ژنرال است که مسئولیت حفاظت امام از فرودگاه تا بهشت زهرا را در شورای انقلاب با مسئولیتی بسیار سنگین میپذیرد و شهیدان مطهری، مفتح، عراقی و شهید بهشتی به او اعتماد میکنند.
(راوی: نصرت الله محمودزاده نویسنده کتاب مسیح کردستان ص۸۴)
دوران کودکی و نوجوانی شهید بروجردی
بروجردی تا ۱۳-۱۴ سالگی تمام فیلمهای لالهزار را میرفت و میدید. عاشق چارلز برانسون بود. دنبال گمشدهای بود که نمیدانست چیست و چرا؟ چون پدری نداشت. مادری داشت که همان زمانی که داشتند «قیصر» را فیلمبرداری میکردند، در کوچه پس کوچههای مولوی، در یک خانه بسیار محقر با ظرفشویی و رختشویی برای دیگران، اینها را بزرگ میکرد. بروجردی اینگونه شکل میگیرد ولی اسیر این مسائل نمیشود؛ بنابراین شخصیتی است که از خودش مایه میگذارد. وجه دیگر قضیه این است که بروجردی در ۱۲-۱۳ سالگی دنبال گمشدهای میگردد که خودش نمیداند چیست ولی گمشده خودش را در لالهزار و هنرپیشههایی مثل چارلز برانسون پیدا نمیکند. بروجردی در یک محفل مذهبی با یک روحانی آشنا میشود که جرقه مذهبی شدن و پیدا کردن راه در او بوجود میآید. حرف آن روحانی حرف یک شخص نبود، جریانی بود که ورق زندگیاش را عوض میکند و کمکم میافتد به میدان برنامههایی که در نهایت افرادی را دور خودش جمع میکند و تبدیل میشود به گروه توحیدی صف.
(راوی: نصرت الله محمودزاده نویسنده کتاب مسیح کردستان ص۸۵)
آموزش نظامی و خاطرهای از برخورد شهید بروجردی
تیرماه سال ۱۳۵۸ بود که در پادگان سعدآباد آموزش دیدیم. پس از آموزش برای تقسیم شدن در گردانها به پادگان ولیعصر عجل الله آمدیم. فرماندهان همه افراد را داخل میدان صبحگاهی جمع کردند. ما هم در بین بچههایی بودیم که دوره ۵ پادگان سعدآباد را گذرانده بودیم. داشتند همه را به ترتیب حروف الفبا تقسیم میکردند و به همین خاطر کار تقسیم بنده به خاطر نام فامیلیام که با حرف «ن» شروع میشد خیلی طول کشید. یادش بخیر شهید بروجردی آخر سر که دید تنها ماندهام با من سلام علیکی کرد و سر و صورتم را بوسید و گفت: «به داخل گردان یک بروید.» میخواست یک جورهایی از من دلجویی کند و به اصطلاح از دلم در بیاورد. بعدش هم فکر میکنم همان شب ما را به خرمشهر فرستادند. از آن موقع که ۲۱ سالم بود تا الان که ۵۱ ساله هستم همان یک برخورد با شهید بروجردی اینقدر رویم اثر گذاشته است، چون خیلی دوست داشتنی و با مهربانی تمام با بچهها صحبت میکرد.
(راوی: حسین حسننژاد ص۹۷)
زندگی ساده و آغاز مبارزه محمد بروجردی
پدر محمد کاملاً صحیح و سالم بود، اما یک روز که به خرمآباد رفته بود در حالت بیماری به خانه آوردنش و در شب هفدهم ماه مبارک رمضان از دنیا رفت. عجیب اینکه محمد هم وقتی بعدها شهید شد درست شب هفدهم ماه رمضان مصادف با اربعین شهادتش بود. محمد پیش برادرش کار میکرد تا زمانی که یک روز برای تحویل جنس به بازار میرود و رساله حضرت امام خمینی (ره) را آنجا میبیند و به مبارزه علاقمند میشود. دیگر کمکم داشت بزرگ میشد. خودم او را به کلاس اکابر گذاشته بودم. شبها درس میخواند و روزها هم سر کار میرفت. همیشه آدمی ساده و به دور از تشریفات و تجملات بود. زمانی که مسئول زندان اوین بود کسانی آنجا آمده و پرسیده بودند: «آقای بروجردی هستند؟ با ایشان کاری داریم.» یک نفر میرود پیدایش میکند و میبیند یک اسلحه در دستش گرفته و ایستاده به پست دادن. با وجود محمد من هیچ وقت فکر نمیکردم که بچههایم پدر ندارند. چنان با قدرت و انرژی با ما صحبت میکرد که کاملاً روحیه میگرفتیم. به ما امید و قوت قلب میداد. در نبودش همه ما وزنه و تکیهگاه عظیم را از دست دادیم. (راوی: مادر شهید بروجردی ص ۳۹)
راوی: نامشخص
منبع: نوید شاهد
انتهای پیام/
نظر شما