کد خبر 269535
۲۱ شهریور ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰

گزارش «حیات» از نخستین مصیبت جانسوز شیعیان؛

واقعه حمله به خانه یادگار وحی و ولایت: «از میخ و آتش و در و پهلو شروع شد»...

واقعه حمله به خانه یادگار وحی و ولایت: «از میخ و آتش و در و پهلو شروع شد»...

«از میخ و آتش و در و پهلو شروع شد/ حالا رسیده روضه منبر به چادرت»... و هنوز یک هفته از فراق و فقدان جان جهان نگذشته بود که خانه علی و فاطمه (س)، خانه‌ای که بوی بال فرشته می‌داد و مدینه را معطر از رایحه وحی کرده بود، آتش زدند و این سنگ بنای همه بدعت‌ها و همه مصیبت‌های تاریخ شد از آن روز... آری؛ همه چیز از آن روز شروع شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، هفتم ربیع‌الاول سال ۱۱ هجری، حامل واقعه‌ای تلخ و جانسوز در تاریخ صدر اسلام است که با پیامدهای بعدی خود، سرآغاز بسیاری از رویدادها و تحولات شد و مسیر تاریخ را به جهتی دیگر کشاند. واقعه «حرق‌دار» یا «احراق‌البیت» که برای شیعیان، یادآور غمبارترین حادثه حمله به حریم وحی و ولایت و تعرض به ساحت قدس ریحانه رسول (ص) و یادگار بزرگ پیامبر نور و رحمت، حضرت زهرای مرضیه (س) است.

فرهنگ و ادب شیعه، وارث ودیعه این عزا و گنجینه‌دار این عاطفه و عرفان فاطمی (س) است که عاشورای حسین (ع)، خود، از سرچشمه این کوثر نور، سیراب شده است. نگاهی داریم به ریشه‌ها، عوامل و تبعات این حادثه در تاریخ اسلام.

ریشه‌ها و زمینه‌های تاریخی واقعه

جریانی از آخرین سال‌های حیات پیامبر اکرم (ص) در مدینه به‌شکلی مخفی، رشد کرد که در پی تصاحب و غصب قدرت در آینده با پناه بردن پشت نام پیامبر و تملک میراث ایشان بود. این جریان خزنده، در نقاب نفاق، با وجود تمسک ظاهری به ظواهر دین و شریعت، در عمل و در باطن، تعهد و تعلقی به سخن و سلوک پیامبر نداشت و راه خود رفته و کار خود می‌کرد چرا که از اساس و آغاز به‌دنبال هدف و مقصدی دیگر بود.

۱- ترور نافرجام پیامبر (ص) در تنگه عقبه- تبوک:

ماجرای ترور پیامبر (ص) در عقبه و در مراجعت از غزوه تبوک، یکی از نمودهای این جریان است. «ابوبکر احمد بن حسین بیهقی» معروف به «امام بیهقی» فقیه و محدث بزرگ شافعی قرن پنجم، در «دلائل النبوة» از عروه روایت کرده که او گفت: «هنگامی که رسول‌اللَّه (ص) با مسلمین از تبوک مراجعت می‌کرد و در راه مدینه به سیر خود ادامه می‌داد، گروهی از اصحاب او اجتماعی کردند، و تصمیم گرفتند که آن جناب را در یکی از گردنه‌های بین راه به طور مخفیانه از بین ببرند، و در نظر داشتند که با آن حضرت از راه عقبه حرکت کنند.

پیغمبر اکرم (ص) از این تصمیم خائنانه مطلع شد و فرمود: هر کس میل دارد از راه بیابان برود؛ زیرا که آن راه وسیع است و جمعیت به آسانی از آن می‌گذرد، حضرت رسول هم از راه عقبه که منطقه کوهستانی بود به راه خود ادامه داد، اما آن چند نفر که اراده قتل پیغمبر را داشتند برای این کار مهیا شدند، و صورت‌های خود را پوشاندند و جلو راه را گرفتند.

حضرت رسول امر فرمود، حذیفه بن یمان و عماربن یاسر در خدمتش باشند، و به عمار فرمود مهار شتر را بگیرد و حذیفه هم او را سوق دهد، در این هنگام که راه می‌رفتند ناگهان صدای دویدن آن جماعت را شنیدند، که از پشت سر حرکت می‌کنند و آنان حضرت رسول را در میان گرفتند و در نظر داشتند قصد شوم خود را عملی کنند. پیغمبر اکرم از این جهت به غضب آمد، و به حذیفه امر کرد که آن جماعت منافق را از آن جناب دور کند، حذیفه به طرف آن‌ها حمله کرد و با عصائی که در دست داشت، بر صورت مرکب‌های آنها زد و خود آنها را هم مضروب کرد، و آنها را شناخت.

پس از این جریان، خداوند آنها را مرعوب نمود و آنها فهمیدند که حذیفه آنان را شناخته و مکرشان آشکار شده است، و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمین رسانیدند و در میان آنها داخل شدند...

حضرت فرمودند: فهمیدید که اینها چه قصدی داشتند و در نظر داشتند چه عملی انجام دهند؟ گفتند: مقصود آنان را ندانستیم، فرمود: این جماعت در نظر گرفته بودند از تاریکی شب استفاده کنند و مرا از کوه به زیراندازند. عرض کردند: یا رسول اللَّه! امر کنید تا مردم، گردن آنها را بزنند. فرمود: من دوست ندارم مردم بگویند که محمد اصحاب خود را متهم می‌کند و آنها را می‌کشد، سپس رسول خدا آن‌ها را معرفی کرد و فرمود: شما این موضوع را ندیده بگیرید و ابراز نکنید...»

۲- تخلف صحابه از همراهی با «جیش اسامه» و ترک مدینه:

حادثه بعدی در آخرین روزهای حیات مبارک پیامبر (ص) رخ داد و آن، تخلف سران صحابه از دستور اکید و صریح پیامبر به پیوستن همگان به این سپاه (اسامه) بود. پیامبر همه آنان که از این فرمان تخلف می‌ورزند، را به صراحت لعن کرد و فرمود: «لعن الله من تخلف من جیش اسامه»

در پاسخ به کسانی که تجهیز و تدارک جیش اسامه را اجتهاد و نظر شخصی پیامبر دانسته و تخلف از آن را توسط عده‌ای، یک اجتهاد در مقابل آن، باید به کلام خداوند استناد کرد که: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‌/  إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی- و نه از روی هوای نفس سخن می‌گوید. سخن او جز وحی که به او نازل می‌شود، نیست.‌» و پیامبر اکرم (ص) نیز، خود فرمود: «قسم به خدایی که جان من در قبضه قدرت اوست، از دو لب‌های من جز حق صادر نمی‌شود. جبرئیل نازل می‌شود به سنت، همان‌گونه که نازل می‌شود به قرآن.»

جالب آنجاست که به قول «ابن عساکر» در «تاریخ مدینه دمشق»، یکی از سران صحابه در پاسخ کسانی که اعزام سپاه به فرماندهی اسامه را نظر و اجتهاد شخصی پیامبر (ص) شمرده و از آن تخلف کردند، گفت: «قسم به خدایی که جانم در قبضه قدرت او هست، اگر درندگان هم مرا بخورند، من سپاه اسامه را مجهز می‌کنم که به‌طرف مرز روم حرکت کنند.» و سپس می‌گوید: «و کیف و رسول الله (ص) ینزل علیه الوحی من السماء- پیامبری که بر او از آسمان وحی نازل می‌شد، فرمود: انفذوا جیش اسامة - جیش و سپاه أسامه را مجهز کنید.»

در تحلیل این دستور باید گفت پیامبر قصد داشته تا در آستانه رحلت خود، زمینه را برای جانشینی امیر مومنان (ع) مهیا و معارضان را از مدینه دور سازد. اما آنان، خود این حقیقت را دریافته و به بهانه نگرانی حال پیامبر از این دستور، نافرمانی کردند.

مرحوم علامه شرف الدین (ره) در این خصوص می‌گوید: «شاید یکی از اهداف نبی مکرم (ص) این بود که مدینه از هرگونه مخالف با ولایت و امامت تهی باشد تا قضیه امامت و ولایت (ع) تضعیف نشود. ولی متأسفانه این کار، عملی نشد.»

«ابن حزم اندلسی»، «ابن حجر عسقلانی»، «ابن سعد»، «رازی»، «ذهبی»، «مسلم نیشابوری» و بسیاری دیگر از بزرگان محدثان اهل سنت، به این سوءقصد و نام افرادی که از سران جریان‌های بعدی خلافت و حاکمیت تاریخ اسلام بودند، به صراحت اشاره کرده‌اند که از ذکر و تفصیل بیشتر، درمی‌گذریم.

۳- «حدیث قرطاس» و «رزیه یوم الخمیس» یا مصیبت پنجشنبه:

«صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» دو منبع بزرگ روایی اهل سنت و سپس مصادر حدیثی شیعه این واقعه را نقل کرده‌اند که پیامبر در آخرین پنجشنبه پیش از وفات- در روز دوشنبه- قلم و کاغذی طلبید تا کار وصایت پس از خود را مکتوب کند. اما عده‌ای، بنا به منافع و محاسبات خود، مانع از آن شدند.

«ابان بن ابی عیاش» از «سلیم بن قیس هلالی» نقل می‌کند: «به اتفاق جمعی از شیعیان در خانه عبدالله بن عباس بودیم که یادی از رسول خدا و هنگام وفات آن حضرت شد که به این جهت ابن عباس به گریه افتاد و گفت: رسول خدا (ص) در روز دوشنبه‌ای که جان به جان آفرین تسلیم کرد، در حالی‌که اهل بیتش و سی نفر از اصحابش نزد او حاضر بودند، فرمود: برایم کتف (گوسفندی) بیاورید تا برای‌تان چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشده و با هم اختلاف نکنید. در این حال بود که یکی از صحابه آنها را از این کار بازداشت و گفت: رسول خدا (ص) هذیان می‌گوید!

این جا بود که حضرت غضبناک شد و فرمود: شما را می‌بینم که در حالی که من هنوز زنده هستم و در میان شمایم با من مخالفت می‌کنید، معلوم است که بعد از من چگونه خواهید بود. این بود که آوردن کتف به فراموشی سپرده شد.

سلیم گفت: ابن‌عبّاس به من روی کرد و گفت: ‌ای سلیم! اگر این سخن از آن شخص صادر نشده بود، آن حضرت برای ما مطلبی نوشته بود که هیچ‌کس گمراه نمی‌شد و به اختلاف نمی‌افتاد.»

۴- واقعه «سقیفه بنی ساعده»:

به نظر برخی تاریخ‌نگاران، این اجتماع انصار، فقط برای تعیین حاکمی برای مدینه بوده است؛ اما با ورود برخی از مهاجران به جلسه، مجادلات به سمت تعیین جانشین پیامبر برای رهبری تمام مسلمانان تغییر مسیر داد و در نهایت، با ابوبکر به عنوان خلیفه مسلمانان بیعت شد. بنابر نقل منابع تاریخی، به جز ابوبکر که از طرف مهاجران سخن می‌گفت، یکی از سران صحابه و ابوعبیده جراح نیز در سقیفه حاضر بوده‌اند.

اهل سنت برای مشروعیت‌بخشی به حاکمیت و خلافت پس از رسول خدا به اصل اجماع، استناد کرده‌اند. این در حالی است که به نوشته تاریخ‌نگاران انتخاب صورت گرفته در سقیفه، مورد پذیرش عمومی نبوده است. پس از این واقعه افرادی مانند حضرت علی(ع)، حضرت فاطمه زهرا (س)، فضل بن عباس، عبدالله بن عباس، و نیز برخی اصحاب معروف پیامبر مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، زبیر بن عوام و حذیفه بن یمان، به برگزاری شورای سقیفه و نتیجه آن اعتراض کردند.

واقعه حمله به خانه یادگار وحی و ولایت: «از میخ و آتش و در و پهلو شروع شد»...

احتجاج علی (ع) و فاطمه (س) با بیعت کنندگان

در منابع تاریخی آمده است حضرت علی (ع) ، شب‌هنگام، حضرت زهرا (س) را بر چهارپایی می‌نشاند و به در خانه‌های انصار می‌برد و از آنان می‌خواست تا او را در باز پس‌گیری حقش یاری دهند. امّا انصار در پاسخ می‌گفتند: ای دختر پیامبر (ص)، ما دیگر بیعت کرده‌ایم و کار از کار گذشته است. اگر پسرعمویت، برای به‌دست گرفتن زمام خلافت، پیشی گرفته بود، البتّه ما دیگری را نمی‌پذیرفتیم. علی (ع) در پاسخ آنان می‌فرمود: «آیا انتظار داشتید من جنازه رسول خدا(ص) را، بدون غسل و کفن، در خانه‌اش رها می‌کردم و برای به‌دست گرفتن خلافت و جانشینی او با مردم درگیر می‌شدم؟!»

توسل به زور برای بیعت گرفتن از همه مخالفان و معترضان

اعمال زور و فشار از سوی اهل سقیفه در بیعت‏‌گیری، نمودی عینی داشت. دیگران نیز با طراحی یکی از سران صحابه، به تثبیت خلافت ابوبکر کمک کردند، به گونه‌‏ای که «طبری» نقل می‌‏کند: «طایفه اسلم به جماعت بیامدند و با ابوبکر بیعت کردند و یکی از سران صحابه گوید: وقتی اسلمیان را دیدم به پیروزی اطمینان یافتم.»

«شیخ مفید» به نقل از «ابومخنف» گزارش کرده است: «سران این جریان، علاوه بر تلاش خود، طایفه‌‏ای را نیز تحریک کردند که از مردم به زور بیعت بگیرند: فاخرجوا الی الناس واحشروهم لیبایعوا، فمن امتنع فاضربوا رأسه وجبینه...؛ مردم را برای بیعت با خلیفه جمع کنید، و هر کسی که امتناع ورزید، بر سر و پیشانی او بکوبید...»

«ابن‏اثیر» نیز در «الکامل فی التاریخ»، چنین گزارش کرده است: «اگرچه یکی از سران صحابه با ابوبکر بیعت کرد و مردم (مهاجرین) از او پیروی کردند، ولی بعضی از انصار گفتند: ما جز علی، کسی را نمی‏‌پذیریم و جز با علی بیعت نمی‌‏کنیم. بنی‌‏هاشم و زبیر و طلحه از بیعت، تخلف و خودداری کردند.  یکی از سران صحابه و مهاجمان به خانه حضرت علی (ع) و فاطمه (س)، می‌گوید: «پس از اینکه خداوند، پیامبرش را به سوی خود فراخواند، از گزارش‌هایی که به ما رسید، یکی این بود که علی و زبیر و همراهانشان از ما بریده‌اند و در مقام مخالفت با ما، در خانه فاطمه گرد آمدند.»

مورخان، در شمار کسانی که از بیعت با خلیفه تعیین شده در سقیفه، سرباز زدند و همراه علی (ع) و زبیر در خانه حضرت فاطمه (س) بست نشستند، اشخاص زیر را نام برده‌اند: عباس بن عبدالمطلب، عُتَبَة بن ابی لَهَب، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، مقداد بن اسود، براء بن عازب، اُبیّ بن کَعب، و گروهی از بنی‌هاشم و مهاجران و انصار.

بیعت نکردن امام علی (ع) برای دستگاه خلافت، سنگین و غیر قابل تحمل بود؛ از این‌رو تصمیم گرفتند که از علی و بنی‏‌هاشم و افراد دیگری که بیعت نکرده بودند، بیعت اجباری بگیرند. «یعقوبی» در این باره می‏‌نویسد: «سران این جریان که خبر یافته بودند گروه بنی‌‏هاشم با علی بن ابی‏طالب در خانه فاطمه دختر پیامبر خدا فراهم گشته‌‏اند، با گروهی به‌عنوان مخالفت با این اقدام، به خانه هجوم آورند تا از علی (ع) و مخالفان خلافت، بیعت بگیرند. به همین علت بود که یکی از سران صحابه، آن‏ها را برای بیعت به سوی مسجد کشید.»

فاجعه شکستن حرمت حریم عصمت و ولایت: «گل من نقش زمین است نپرسید چرا»...

روز هفتم ربیع الاول، در حالی که یک هفته بیشتر از رحلت رسول خدا (ص) و ماتم فقدان بی‌جبران آن ستوده‌ی کائنات و فخر عالم و آدم نگذشته بود، دردانه و میوه دل و محبوب قلب آن حضرت، بین در و دیوار قرار گرفت، پلویش شکست، فرزندش سقط شد و درب خانه ولایت و وحی، خانه‌ای که محل نزول فرشتگان و مهبط ملائکه الله و مسجود عرشیان بود، در آتش جفا و کینه سوخت.

در مرحله اول حمله و تهاجم به خانه امیر مومنان (ع) و حادثه «احراق بیت» و «کسر ضلع»، چنین شد:

۱- تحصّن تعدادی از مخالفان بیعت با ابوبکر در محل بیت فاطمه (س)

۲- تهدید یکی از سران صحابه به احراق بیت فاطمه (س) در صورت عدم خروج متحصّنین از آنجا

۳- خروج متحصّنین، به ویژه زبیر بن عوام – درحالی‌که شمشیر به‌دست داشت -

۴- عدم خروج حضرت علی (ع) از بیت فاطمه (س) علیرغم خروج متحصّنین

آنگاه، به یکی از سران دستور داده شد که به خانه حضرت فاطمه (س) رود و آنان را از آنجا بیرون کند و اجتماعشان را پراکنده سازد و اگر مقاومت کردند با آنها بجنگد. «بلاذری» و «ابن قتیبه» و شماری دیگر نقل کرده‌اند: « فرستاده خلیفه با مشعلی از آتش بر دست گفت: قسم به خدایی که جانم در دست اوست، بیرون می‌آئید یا خانه را با هر که در آن هست آتش می‌زنم. گفتند: فاطمه (س) در خانه است. گفت: باشد، خانه را آتش می‌زنم!»

من آن گلم که به ضرب لگد گلاب شدم...

آنگاه این شخص، آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله‌ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد. حضرت زهرا (س) در مقابل او در آمد و فریاد زد: «یا ابتاه، یا رسول اللَّه»! آن شخص، شمشیر را در حالی که در غلافش بود، بلند کرد و به پهلوی حضرت زد. آن حضرت ناله کرد: «یا ابتاه»! وی تازیانه را بلند کرد و به بازوی حضرت زد. آن حضرت صدا زد: «یا رسول اللَّه، بنگر اینان با بازماندگانت چه بد رفتاری کردند»!

علی (ع) ناگهان از جا برخاست و گریبان فرد مهاجم را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید و خواست او را بکشد. ولی سخن پیامبر (ص) و وصیتی را که به او کرده بود بیاد آورد و فرمود: «ای پسر صُهاک، قسم به آنکه محمّد را به پیامبری مبعوث نمود، اگر نبود مقدّری که از طرف خداوند گذشته و عهدی که پیامبر با من نموده است، می ‌دانستی که تو نمی ‌توانی به خانه من داخل شوی.» آن شخص فرستاد و کمک خواست. مردم هم آمدند تا داخل خانه شدند، و امیر المؤمنین (ع) هم سراغ شمشیرش رفت. قنفذ نزد خلیفه برگشت در حالی که می ‌ترسید علی (ع) با شمشیر سراغش بیاید چرا که شجاعت و شدّت عمل آن حضرت را می‌دانست.

یاس کبود! مادر پهلو شکسته‌ام!...

به قنفذ دستور داده شد: «برگرد، اگر از خانه بیرون آمد (دست نگه دار) و گر نه در خانه‌ اش به او هجوم بیاور، و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بکش»! قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم آوردند. علی (ع) سراغ شمشیرش رفت، ولی آنان زودتر به طرف شمشیر آن حضرت رفتند و با عدّه زیادشان بر سر او ریختند. عدّه‌ای شمشیرها را بدست گرفتند و بر آن حضرت حمله‌ور شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابی انداختند.

حضرت زهرا (ع) جلو در خانه، بین مردم و امیر المؤمنین (ع) مانع شد. قنفذ ملعون با تازیانه به آن حضرت زد، بطوری که وقتی حضرت از دنیا می ‌رفت در بازویش از زدن او اثری مثل دستبند بر جای مانده بود. سپس علی (ع) را بردند و به شدت او را می‌کشیدند، تا آنکه نزد ابو بکر رسانیدند. و این در حالی بود که یکی از سران صحابه بالای سر ابوبکر با شمشیر ایستاده بود، و خالدبن ولید و ابو عبیدة بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل و مغیرة بن شعبة و اسید بن حضیر و بشیر بن سعید و سایر مردم در اطراف ابو بکر نشسته بودند و اسلحه همراهشان بود.

خانه‌ی زهراست این، یا قتلگاه محسن است؟!...

سلیم می‌گوید: به سلمان گفتم: آیا بدون اجازه به خانه فاطمه (س) وارد شدند؟ گفت: «آری بخدا قسم، و این در حالی بود که «خمار» نداشت. حضرت زهرا (س) صدا زد: وا ابتاه، وا رسول اللَّه، ای پدر! بعد از تو با بازماندگانت بد رفتار کردند درحالی‌که هنوز چشمان تو در قبرت باز نشده است. و این سخنان را حضرت با بلندترین صدایش فریاد می‌زد. دیدم که اطرافیان می‌گریستند و صدای‌شان به گریه بلند شده بود. در میان آنان کسی نبود، مگر آنکه گریه می‌کرد، جز یکی از سران صحابه و خالد بن ولید و مغیرة بن شعبه، و یکی از رئوس آنان می‌گفت: ما را با زنان و رأی آنان کاری نیست!»

ریسمان بر گردنت ای فاتح خیبر! که بست؟!...

علی (ع) را نزد خلیفه رسانیدند، درحالی‌که می‌فرمود: «به‌خدا قسم، اگر شمشیرم در دستم قرار می‌گرفت، می‌دانستید که هرگز به این کار دست نمی‌یابید. به‌خدا قسم خود را در جهاد با شما سرزنش نمی‌کنم، و اگر چهل نفر برایم ممکن می‌شد، جمعیت شما را متفرّق می‌ساختم، ولی خدا لعنت کند اقوامی را که با من بیعت کردند و سپس مرا خوار نمودند.»

گزارش حادثه در مصادر و منابع روایی اهل سنت و شیعه

«شهرستانی» در «الملل و النحل» می‌نویسد: «از جمله عقائد «نظّام معتزلی» آن بود که می‌گفت: یکی از سران صحابه به خانه فاطمه حمله‌ور شده و فریاد می‌زد: خانه را با اهلش به آتش بکشید! درحالی‌که در خانه نبود، مگر علی، فاطمه، حسن، و حسین علیهم السلام.» او در ادامه می‌نویسد: «یکی از اشخاص، چنان ضربه‌ای به شکم فاطمه در روز بیعت زد که فاطمه جنین خود (محسن) را از شکم انداخت.»

«امام الحرمین جوینی»، استاد «ذهبی» و «امام محمد غزالی» و متکلم و فقیه و محدث بزرگ شافعی قرن پنجم، از رسول خدا (ص) چنین روایت می‌کند: «زمانی‌که فاطمه را دیدم، به یاد صحنه‌ای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد، گویا می‌بینم ذلت وارد خانه او شده،‌ حرمتش پایمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد، سقط شده، در حالی که پیوسته فریاد می‌زند: وا محمداه! ولی کسی به او پاسخ نمی‌دهد،‌ کمک می خواهد، اما کسی به فریادش نمی‌رسد. او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق می‌شود و در حالی بر من وارد می‌شود که محزون، گرفتار و غمگین و شهید شده است و من در اینجا می‌گویم: خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده، کیفر ده هر که حقش را غصب کرده، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ، مخلد کن هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند.»

«ذهبی»، از دیگر بزرگان اهل سنت، از قول «ابن حماد کوفی» می‌نویسد: هنگامی با مشعل آتش برای تسلیت دختر پیامبر اکرم (ص) آمدند که وی به «محسن» باردار بود و تهاجم به خانه و ... موجب قتل محسن، طفلی که هنوز پا به دنیا ننهاده بود، گردید. چنانکه ابن ابی دارم در ادامه می‌گوید: یکی از مهاجمان، لگدی بر حضرت زهرا (س) زد تا محسن سقط گردید.»

«ابن حجر عسقلانی» صاحب «الاصابه» و «فتح الباری»، و «شمس الدین ذهبی» نیز عینا همین نکته را متذکر شده‌اند.

«شیخ صدوق» در کتاب «الامالی» در حدیثی از پیامبر (ص) با ذکر سلسله سند صحیح به نقل از امیر المؤمنین (ع) آورده است که: «به همراه فاطمه، حسن و حسین (ع) نزد پیامبر بودیم. ناگهان رسول الله (ص) به ما نگاهی کرد و گریست! گفتم: چه شده یا رسول الله؟! فرمود: أبکی من ضربتک علی قرن، و لطم فاطمه خدّها: از یاد ضربت شمشیر بر فرق تو و سیلی دشمن بر صورت فاطمه گریستم.»

«سید بن طاووس» در بخشی از زیارت نامه خود می‌آورد: «... وَ صَلِّ عَلَی الْبَتولِ الطاهِرَة، الصِدیْقَةِ المَعْصُومَة، التَقیّةِ النَّقیَّة، الرَضیّة المَرْضیَّة، الزَکیَّةِ الرَشیْدَة، المَظْلُومَةِ الْمَقْهُورَة، المَغصوبَةِ حَقُّها، المَمْنُوعَةِ اِرْثُها، المَکْسُورَةِ ضِلْعُها، المَظْلُومِ بَعْلُها، المَقْتُولِ وَلَدُها... خداوندا صلوات فرست بر بتول پاک، صدّیقه، معصومه، پرهیزکار، پاکیزه، خشنود از حق، خدا خشنود از او، پاک تربیت، رشیده، مظلومه، دشمن چیره، غصب شده حق، منع شده از ارث، پهلو شکسته، ستم شده به شوهرش، کشته شده‌ فرزندش،...»

ذکر مصیبت و لعن بر قاتلان حضرت زهرا (س)؛ آئین تاریخی ضدیت با ستم و بدعت

در جلد ۴۷ «بحارالانوار» حکایتی بدینگونه نقل شده است: «بشار مکاری می‌گوید: در کوفه خدمت امام صادق (ع) مشرف شدم. حضرت مشغول خوردن خرما بودند. فرمود: بشار! بنشین با ما خرما بخور. عرض کردم فدایت شوم در راه که می‌آمدم، منظره‌ای دیدم که سخت دلم را به درد آورد و نمی‌توانم از ناراحتی چیزی بخورم. فرمود: در راه چه دیدی؟ گفتم من از راه می‌آمدم که دیدم یکی از مأمورین حکومت، زنی را می‌زند و او را به سوی زندان می‌برد.

هر قدر استغاثه کرد، کسی به فریادش نرسید. فرمود: مگر آن زن چه کرده بود؟ گفتم مردم می‌گفتند: وقتی آن زن پایش لغزید و به زمین خورد، در آن حال، گفت: لعن الله ظالمیک یا فاطمه امام (ع) به محض شنیدن این قضیه شروع به گریه کرد، طوری که دستمال و محاسن مبارک و سینه شریفش‌تر شد. آنگاه فرمود: بشار! برخیز برویم مسجد سهله برای نجات آن زن دعا کنیم. کسی را نیز فرستاد، تا از دربار سلطان خبری از آن زن بیاورد. بشار گوید :وارد مسجد سهله شدیم و دو رکعت نماز خواندیم. حضرت برای نجات آن زن دعا کرد و به سجده رفت...»

واقعه حمله به خانه یادگار وحی و ولایت: «از میخ و آتش و در و پهلو شروع شد»...

می‌خواست آسمان بزند سر به چادرت

آمد رسید بوی پیمبر به چادرت
جاری شد آیه آیه‌ی کوثر به چادرت

در زد کسی، علی، چمدان را سحر گشود
می‌خواست آسمان بزند سر به چادرت

آرام می‌تکانی‌اش افتاده نیمه شب
از بال جبرئیل مگر پر به چادرت؟

پهلو زده به بال ملائک نخورده است
غیر از نماز وصله‌ی دیگر به چادرت

از بس زلال بودی و مومن کنایه‌ها
هرگز نخورد از طرفی بر به چادرت

حتی بقدر روزنه‌ای وا نشد مگر
رو به محارم سببی دربِ چادرت

گفتند نیست خیمه‌ی آل کسا ولی
خیلی شبیه بود که آخر به چادرت

امشب که بی بهانه‌ی مادر بخواب رفت
زینب گذاشته است مگر سر به چادرت؟

از میخ و آتش و در و پهلو شروع شد
حالا رسیده روضه منبر به چادرت

شاعر: ایرج انصاری‌فرد 

آتش زدن بـــه خانـــه‌ی مــولا بهانـــه بـود!

آتش زدن بـــه خانـــه‌ی مــولا بهانـــه بـود
مقصــود خصم، کشتن بانوی خانـــه بـود

از آن به باب وحی، لگد زد عــدو، کـــه دید
جـان علی بــه پشت در آستانــه بـــــود

بــــا آنهمــه سفـــارش پیغمبـــر خــــدا
پـاداش دوستــــی علی تازیانــــه بـود؟

آنکس که داد نسبت هذیان به مصطفی
از کینه اش به صورت زهرا نشانه بـــود

در حیرتـم چگونـــه به زهـــرا، مغیره زد
کز جـــای تازیانــــه‌ی او خون، روانــــه بود

ضرب غلاف وتیغ، به دستش مدال بست
آن بانویـــی که عصمت حَیّ یگانـــه بود

حـــق دارد ار کننـده‌ی خیبـــر زپــــا فتـــد
زهرا پس از رســول بر او استوانه بــود

(میثم) قسم به فاطمه تا بود فاطمـه
بار غـــــم امــــام زمانش به شانه بود

شاعر: استاد غلامرضا سازگار

«مجتبی» چشمان «زینب» را گرفت....

دود بود و دود بود و دود بود
گل میان آتش نمرود بود

شعله می‌پیچید بر گرد بهار
خون دل می‌خورد تیغ ذوالفقار

یک طرف گلبرگ، اما بی‌سپر
یک طرف، دیوار بود و میخ در

میخ یاد صحبت جبریل بود
شاهد هر رخصت جبریل بود

قلب آهن را محبت، نرم کرد
میخ از چشمان زینب، شرم کرد

شعله تا از داغ غربت سرخ شد
میخ، کم کم از خجالت سرخ شد

گفت: با در رحم کن سویش مرو
غنچه دارد، سوی پهلویش مرو

حمله، طوفان سوی دود شمع کرد
هرچه قوت داشت دشمن، جمع کرد

روز، رنگ تیره‌ی شب را گرفت
مجتبی (ع)، چشمان زینب (س) را گرفت

پای لیلی، چشم مجنون می‌گریست
میخ بر سر می‌زد و خون می‌گریست

جوی خون نه! تا به مسجد رود بود
دود بود ودود بود و دود بود...

شاعر: حسن لطفی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha