به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، هجدهم شهریورماه سال 1364 روز عاشورای شهیدی از تبار «بلاجویان دشت کربلایی» است. شهیدی که در حیات خود لحظه ای از جهاد با نفس و جهاد با خصم، آرام نگرفت. در انقلاب به بلوغ روح رسید و در جنگ به کمال و کرامت بینش و جان نائل شد و در شهادت، نام خود را در شمار عاشوراییان و عاشقان همیشه زندهی دین خدا، جاودانه کرد.
سردار شهید «غلامحسین ساجدی نوش آبادی»؛ فرمانده عملیات سپاه گچساران، مسئول آموزش لشکر امام حسین (ع)، مسئول پادگان شهید ناصر کاظمی سنندج و فرمانده پادگان دزلی و سرانجام فرمانده گردان 14 معصوم لشکر نجف اشرف در عملیات قادر. سرداری که در عملیاتهای: ثامن الائمه ، فتح المبین ، بیت المقدس، رمضان، محرم ، والفجر مقدماتی و والفجر 1 حماسه ها ساخته و جانفشانی ها کرده بود، در چنین روزی به آرزوی همیشگیاش رسید.
از حوزه تا پادگان؛ در مسیر کسب و نشر حقیقت
مهر 1335 در خانواده ای زحمتکش و مذهبی در شهرستان نوش آباد متولد شد. دوران کودکی را با دسترنج پدر و مادر طی کرد. در شش سالگی وارد دبستان محتشم نوش آباد شد. به مجالس مذهبی و ذکر مصائب اهل بیت و امام حسین از همان اوان کودکی علاقه و انس داشت و برای همین از نوجوانی در سلک خادمان و ذاکران و مداحان اهل بیت درآمد و صدای دلنشینش در ایام محرم در نوش آباد، زینت بخش بسیاری از تکایا و حسینیهها بود. همیشه در مذمت دنیا میگفت.
از همان سالهای نوجوانی، تقید و دلبستگی چندانی به مادیات و ظواهر و عادات و تعلقات دنیوی نداشت. بعد از اتمام مقطع ابتدایی وارد مدرسه علمیه کاشان شد و بیش از سه سال به تلمذ و کسب علم دین پرداخت. هیچ امکانی را برای مبارزه با رژیم ستمشاهی، بهتر از تسلط بر مبانی و معارف دینی نمیدید. برای اینکه بتواند امکانی برای تحول در بدنه ارتش بیابد، در سال 1354 به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را در بیرجند و 20 ماه خدمت خود را در مشهد مقدس و در جوار فیض حضرت علی بن موسی الرضا (ع) گذراند.
او که سرشار از شور ایمان و عشق به اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود، در دوران سربازی و در محیط پادگان، از هیچ کوششی برای روشنگری و آگاهی بخشی اذهان اطرافیان خود غفلت نداشت. به همین جهت او را با بازداشت و بیگاری و آزارهای مختلف، تنبیه کرده و تحت فشار قرار دادند. پس از سربازی هم، جلسات قرآن و ادعیه برگزار میکرد و تمام تمرکزش بر جوانان بود. به همین دلیل هم محبوب قلب جوانان شده بود. نفوذ کلام و محبوبیت و جاذبه های شخصیت او بسیار در پیشبرد و رشد فکری مردم و بخصوص قشر جوان در مسیر انقلاب، موثر بود و به همین جهت نیز توسط ساواک، شناسایی شده و پاسگاه های ژاندارمری نیز او را دائم تحت نظر داشتند. او توجهی به این مساله نداشت و شبها هم اعلامیه و نوار سخنان و پیامهای امام را مخفیانه پخش و توزیع میکرد.
از «ایرانشهر» تا «پیرانشهر»؛ همراه همیشگی انقلاب در بزنگاه های پرخطر
در اولین هفته ها و ماه های پس از پیروزی، ابتدا سیستان و بلوچستان محروم و سپس کردستان مظلوم، توسط ضد انقلاب تجزیه طلب و توطئه گر، اشغال و مقر خیانت و جنایت علیه کشور و مردم و نظام نوپای اسلامی شد. غلامحسین از اولین کسانی بود که برای حفظ و امنیت مناطق مرزی به ایرانشهر شتافت و پس از برقراری آرامش در آن دیار، عازم کردستان شد. بیشترین و خطرناکترین ماموریتها را در این دوره، در مناطق مختلف کردستان از سقز و بانه تا مریوان و پاوه و... انجام داد. او در آزادسازی سنندج از چنگ ضد انقلاب شرکت داشت و در جنگ شهرهای: کامیاران، سقز، بانه، سردشت، مریوان، و... به مصاف با جنایتکاران حزب دموکرات، کومله و منافقین رفت.
با شروع جنگ به جبهه آبادان شتافت. عاشق و سالک شهادت بود. وقتی از او پرسیدند دوست داری چگونه شهید شوی؟ گفته بود: «دوست ندارم زود شهید شوم. دوست دارم اول مجروح شوم و ساعتها در خون خودم بغلطم. غرق قرآن و ذکر و راز و نیاز با خدایم شوم. تا خدا بر اثر تحمل این زجر من از گناهانم بگذرد و آنگاه شهید شوم.»
حافظ قرآن و نهج البلاغه، اسوه صفا و سادگی و خلوص
چند جزء قرآن و بیشتر نهج البلاغه را حفظ بود. سال 60 به فرماندهی عملیات سپاه گچساران منصوب شد و سپس مسئول آموزش لشکر امام حسین (ع) و مسئول پادگان شهید ناصر کاظمی سنندج و در ادامه، فرماندهی پادگان منطقه حساس و استراتژیک دزلی در کردستان از سمت های او بود. آخرین مسئولیت او در هنگام شهادت، فرماندهی گردان 14 معصوم از لشکر نجف اشرف در عملیات «قادر» بود. در عملیاتهای: ثامن الائمه ، فتح المبین ، بیت المقدس، رمضان، محرم ، والفجر مقدماتی و والفجر 1 حضور فعال داشت.
فرماندهی که نالههایش دل سنگ را آب می کرد!
آن شب بی خوابی بدجوری به سرم زده بود. از سنگر زدم بیرون. صدایی به گوشم رسید. دنبال صدا به راه افتادم. نشسته بود روی تخته سنگی و زمزمه میکرد. دورتر از سنگرها، در دل تاریکی... شناختمش؛ خودش بود! غلامحسین بود. معاون گردان، همان که در گیر و دار نبرد همچون شیر شرزه بر دشمن میغرید، حالا در خلوت شب با خدای خودش طوری نیایش میکرد که نالههایش دل سنگ را آب میکرد.
وقتی به نظر میرسید دیگر از دست کسی کاری ساخته نیست. خودش را می رساند بالای خاکریز و با صدای بلند شروع می کرد به خواند قرآن و در همان حال وضعیت تانک های عراقی که با آرایش نظامی در حال پیشروی بودند را به ما گزارش می داد.
هیچ جا از جبهه به خدا نزدیکتر نیست!
فرازی از وصیتنامه شهید: «در جبهه است که انسان به خدا نزدیکتر است. فارغ از تمام وابستگیها که پشت جبهه، جلوی چشم انسان هست و انسان را به خود مشغول کرده، این جا نیست. جایی است که انسان میتواند یک رابطه عارفانه و عاشقانه با خدای خود داشته باشد. اما انگیزه اصلی که میخواهم به جبهه بروم، این است که اسلام در معرض خطر است، اگر ما نرویم چه کسی برود؟! مواظب باشید که خدای ناکرده با نرفتنمان به جهاد، جبههها خالی نماند.»
نظر شما