به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ کتاب «زندگی با فرمانده» دربرگیرنده مجموعه خاطراتی از شهید حسین خرازی است که «اسماعیل صادقی» آن را روایت کرده است. نویسنده برای تألیف این کتاب گفتوگوهایی با همرزمانش شهید خرازی، از جانشین لشکر تا فرماندهان گرگان و گروهان انجام داده است. بیش از 2 سال پیاده کردن مصاحبه ها زمان برده و بعد از حدود 6 ماه توانسته این کتاب را منتشر کند.
عنوان هر کدام از مطالب نام فردی که با وی مصاحبه شده آورده شده است؛ و وصیت نامه این شهید فصل پایانی کتاب را تشکیل می دهد. در عملیات خیبر به دلیل اینکه آتش هجوم دشمن بیش از پیش شده بود، شهید حسین خرازی بر اثر خوردن ترکش، دستش را از دست داد. در اینجا با برشی از کتاب «زندگی با فرمانده» روضه زنده ای از شهید تداعی شد که در ادامه می خوانیم: «در عملیات کربلای ۵ آمبولانس ها کفاف مجروحین را نمی داد. ماشین های دیگر هم مشکل داشتند. سقف بلند ماشین ها و نوردهی شان، امکان استتار را از بین می برد و دشمن سریع آن را مورد هدف قرار می داد. به دستور حسین، سقف ماشین ها را برداشتیم و با آنها مجروح جابه جا می کردیم.
یک بار که می خواستیم برویم پیش رحیم صفوی، ماشین پیدا نمی کردیم. همه ماشین ها درگیر بودند، یک ماشین مهمات برده بود خط، یک ماشین مجروح برده بود عقب. از هر کسی هم سراغ گرفتیم، ماشین نداشت. سقف تویوتای حسین را هم زده بودند و از آن استفاده می کردند.
فاصله مقر ما تا مقر آقا رحیم، حدود هفتصد هشتصد متر بود. حسین وقتی دید ماشین گیر نمی آید، گفت: «بیا پیاده میریم، راهی نیست.» چون عجله داشتیم، تند تند راه می رفتیم. یک آن، پای حسین به یک سیم تلفن گیر کرد و نتوانست خودش را کنترل کند. تا آمد خودش را جمع و جور کنده چون یک دست داشت، با صورت به زمین خورد و روی خاک افتاد.
به قدری این صحنه برای من تکان دهنده بود که هنوز هم وقتی یادش می افتم، دلم می سوزد. با صورت به زمین خوردن حسین، روضه زنده بود و من در آن جا بدون درنگ یاد لحظه ای افتادم که حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) بعد از این که دست از تنش جدا شد و با گرز آهنی بر سرش زدند، با صورت روی زمین افتاد و لشکر اباعبدالله (صلوات الله علیه) را بی علمدار کرد.
نظر شما