کد خبر 265846
۲۸ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۱:۴۳

آزاده جنگ تحمیلی در گفتگو با «حیات»-1:

روایت اسیربانی که خودش اسیر شد/ از اسرای عراقی مانند میهمان مراقبت می کردیم

روایت اسیربانی که خودش اسیر شد/ از اسرای عراقی مانند میهمان مراقبت می کردیم

نامش محمدرضا بروجی است. اسیردار بوده و در ادامه خودش اسیر نیروهای بعثی می شود. او برایمان از نحوه اسیرداری ایران در مقابل نگه داری از اسرا در عراق می گوید. آنچه که فرقش زمین تا آسمان است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ روز ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹، ایران شاهد بازگشت اولین گروه آزادگانی بود که پس از سال‌ها اسارت در زندان‌ها و اسارتگاه‌های رژیم بعث عراق، قدم به خاک میهن اسلامی خود گذاشتند. ستاد رسیدگی به امور آزادگان که در ۲۲ مرداد ۶۹ تشکیل شده بود، تبادل حدود ۵۰ هزار آزاده را با همین تعداد اسیر عراقی و با هماهنگی دستگاه‌های دیگر برعهده گرفت؛ با این تفاوت که اسرای آنها نظامی بودند و اسرای ما بیشتر بسیجی و غیرنظامی.

اسرای ایرانی از چند نقطه مرزی با تشریفات وارد کشور شدند و نخستین واکنش آنان، بوسه بر خاک ایران و ریختن اشک شوق بود. رهبر انقلاب درباره آزادگان چنین فرمودند: «یکی از چیزهایی که شما را، دل‌هایتان را زنده نگه می‌داشت، پر امید نگه می‌داشت، یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن ‏بزرگوار هم خیلی به یاد اسرا بودند. حال پدری را که فرزندانش به این شکل از او دور شده باشند، راحت می‌شود فهمید… اسارت طولانی فرزندان این ملت به نوبه خود امتحان دیگری بود که ملت ما با موفقیت آن‌را به انجام رسانده و اسرای ما همانند ملت ایران، از خود آزادمردی نشان دادند و سرانجام با موفقیت و سرافرازی به وطن بازگشتند... . شما در دوران اسارت، شرایط سختی را گذراندید، اما در عین حال با حفظ دین و اعتقادات و دلبستگی خود به اسلام، امام و انقلاب، موجب افتخار و آبرومندی ملت خود در برابر دشمن شدید.»

آزادگان، گنجینه‌هایی هستند که در درون‌شان، فرهنگ انسان‏‌ساز دوران اسارت نهفته است. ثبت وقایع اسارت، پلی است برای انتقال فرهنگ اسارت از درون اردوگاه‌ها به شهرهای کشور و در این راستا با یکی از اسرای جنگ تحمیلی که خودش سالها در اردوگاه پرندک اسیربان بوده، مصاحبه ای انجام شده است که در ادامه بخش نخست آن را می خوانید.

حیات: لطفا کمی از خودتان برایمان بگویید.

بروجی: محمدرضا بروجی هستم از آزادگان جنگ تحمیلی. با شروع جنگ تحمیلی مدتی در جبهه های حق علیه باطل بودم در آن زمان به دلیل اینکه من مشمول خدمت سربازی شده بودم در سال 60 به سربازی اعزام شدم و مدت 15 ماه در اردوگاه پرندک که مخصوص نگهداری اسرای عراقی بود در قسمت عقیدتی سیاسی مشغول بودم. با شروع خدمت تا سال 61 مشغول بودم. پس از پایان خدمت سربازی در عملیات خیبر و اسفند 62 سال  به اسارت نیروهای بعثی درآمدم.

حیات: در اردوگاه پرندک چگونه از اسرا نگهداری می‌شد؟

بروجی: در اردوگاه نگهداری اسرای عراقی سعی می‌شد به بهترین نحو از آنان نگهداری شود؛ به‌ویژه اینکه بعنوان فردی باشند که اگر فردا به کشور بازگشتند صادر کننده اخلاق و منش ایرانی‌ها باشند؛ به همین دلیل سعی می کردیم بهترین برخورد را با آنان داشته باشیم. برنامه های متنوعی چون زیارت حرم امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س)، پخش فیلمهای سینمایی به زبان عربی مانند محمد رسول اله (ص) و عمر مختار، شرکت در نماز جمعه تهران و جالب است بدانید همه اینها به اختیار کامل خود اسرا بود و آنان در نوبت قرار می گرفتند. ما 6 کمپ را در پرندک داشتیم مانند اردوگاه شهید فلاحی، کلاهدوز، فکوری،  نامجو و کمپ دیگری نیز برای خلبانها داشتیم؛ همیشه سعی می شد که با برخورد خوب با آنان برخورد شود.

 در واقع بردن اسرا برای زیارت و نماز جمعه به این دلیل بود که حال و هوای بیرون را به اسرا نشان بدهیم که مورد برخورد خوب مردم قرار می گرفتند ولی اسرای ما در دستان بعثی ها بسیار اذیت می شدند. توجه و مراقبت درست از اسرای عراقی کاری فرهنگی بود و سعی میشد مانند میهمان با آنان برخورد شود.

حیات: چگونه از اسیر داری در پرندک به اسارت در موصل 2 رسیدید؟

بروجی:  زمانی که اسیرداری می کردم در اردوگاه پرندک بعنوان سرباز وظیفه خدمت می کردم؛ اما درست وقتی که خدمتم تمام شده به جبهه اعزام شدم و در نهایت در عملیات خیبر شرکت کردم؛ در واقع خودم را مبرا ندانستم که نباید به جبهه بروم و توفیقی حاصل شد تا دوباره در خدمت انقلاب باشم. تا اینکه در اسفند سال 62 در منطقه هور الهویزه  در محاصره قرار گرفتیم تعداد زیادی به شهادت رسیدند و عده ای نیز مجروح شدند. بعثی ها سعی می کردند همه اسیران را به شهادت برسانند؛ ما 7 نفری که اسیر شدیم را می خواستند اعدام صحرایی کنند که در کمتر از 30 ثانیه افسر عراقی مانع سربازان شد.

حیات: پس از اسارت چه شد؟

بروجی: پس از آنکه به خط دوم جبهه های عراق منتقل شدیم؛ در آنجا بازجویی ها شروع شد که به بدترین نحو ممکن انجام میشد. در ساعات اولیه توهین و ضرب و شتم به حد اعلی رسیده بود. زمانی که یکی از اسرای مجروح که شکمش به شدت مجروح شده بود، از بعثی ها درخواست کرد تا جرعه ای آب به او بدهند در ابتدا ممانعت کردند اما پس از آنکه آن اسیر بیشتر درخواست کرد آنها به اسیر گفتند که در قبال آن جرعه آب به رهبرت توهین کن اما ایشان نپذیرفت و هر کاری کردند قبول نکرد؛ در آخر چند ساعت بعد به شهادت رسید؛ سپس به بصره منتقل شدیم. آنجا بیش از 60 خبرنگار خارجی آمدند تا با ما مصاحبه کنند؛ عده ای از ما که مجروح بودیم نیز در آنجا حاضر شدیم.

برای بازجویی ها در بصره بچه ها را خسته می کردند تا سطح هوشیاری شان پایین بیاید؛ در واقع خبرنگاران را آورده بودند تا نشان دهند ما با اسرای ایرانی برخورد خوبی داریم؛  در این زمان کاغذی به ما دادند و روی آن نوشته بود که بگوییم ما در اینجا اسیر هستیم و به خوبی به ما رسیدگی می شود اما هیچکدام از بچه ها اینکار را نکردند و بالاخره راضی شدیم که فقط جلوی دوربین خود را معرفی کنیم و اعلام کنیم که اسیر شده ایم. 21 اسفند از بغداد به موصل منتقل شدیم. ما را در شهر چرخاندند؛ در آنجا مردم نیز با بدترین شرایط با ما برخورد کردند، پس از آن به موصل منتقل شدیم. 4 اردوگاه در آنجا بود ومن به موصل 2 منتقل شدم.

قلعه بسیار بزرگی بود که در دو طبقه ساخته شده بود؛ من تصوری که از اردوگاه پرندک داشتم با این برخورد کاملا متفاوت بود؛ استقبالی که از اسرای ایرانی صورت می گرفت برعکسش بود. به محض پیاده شدن از ماشین تونلی انسانی در آنجا قرار گرفته بود که هر کدام از بعثی ها با میلگرد، کابل و یا هر چه که در دست داشتند شروع به استقبال از ما کردند و هر طور می توانستند، مهمان نوازی می کردند!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha