به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، سی و یکم تیر ۱۳۶۷، دو روز پس از قبول قطعنامه توسط ایران و پایان جنگ، دلاور مردی از تبار دلیران دشمن شکن ارتش غیور و غرورآفرین اسلام و ایران، به صف آخرین شهیدان کاروان نورانی دفاع مقدس پیوست که در طول دوران جنگ، در سمت فرماندهی گردان لشکر ۹۲ زرهی اهواز و ۳۲۰ توپخانه و... حماسه ها آفریده بود و در لحظه شهادت نیز، غریبانه مدافع روزهای مظلومیت دوباره خرمشهر قهرمان شده بود. شهید غریبی که تا دوسال کسی از شهادت او خبر نداشت و همه باور به اسارتش داشتند.
از کار در کورههای آجرپزی تا ورود به دانشکده افسری ارتش
سرلشکر شهید محمدعلی شفیعی در سال ۱۳۲۹ در خانواده ای مذهبی و متوسط در شهرستان علویچه (نجف آباد) پا به عرصه هستی نهاد. چهارمین فرزند یک خانواده زحمتکش و کارگر بود. پس از اتمام دوره ابتدایی و راهنمایی وارد دبیرستان نظام شد. در اوقات فراغت به همراه برادر در کوره های آجرپزی کار می کرد تا مخارج تحصیل خود را تامین کند. به کارهای فنی علاقه داشت و همه وسایل منزل را خود تعمیر میکرد. در سلوک فردی، بسیار اهل خودشناسی و خودسازی بود. خالصانه عبادت می کرد و تواضع و سادگی و صفای روح، اولین مشخصه و نشان شخصیتاش بود. نماز اول وقت را ترک نمی کرد و با قرآن، انس و تعلق روحی و قلبی ویژهای داشت. یکی از اقدامات ماندگار او تامین آب و برق زادگاهش و همچنین ساخت یک مسجد به نام امام حسن مجتبی (ع) در شهرضا بود.
پس از طی تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، وارد دانشکده افسری شد و به استخدام نیروی زمینی ارتش در آمد. با درجه ستوانی از دانشکده افسری فارغ التحصیل شد و به فعالیت خود ادامه داد. دوره مقدماتی ۲۸ را در تاریخ ۲ /۵ /۱۳۵۴با موفقیت به پایان رسانید و دوره ۳۲ عالی رسته ای را از تاریخ ۵/ ۷ /۱۳۶۵ تا تاریخ۱ / ۴ / ۱۳۶۶ با بهترین نتیجه به پایان رسانید.
در ۲۷ سالگی با بانو منیژه رفیع پور ازدواج کرد و حاصل ۱۲ سال زندگی مشترک و پربرکت، چهار فرزند: دو دختر و دو پسر بود.
گلواژههایی از سلوک اخلاقی و معنوی و معرفتی شهید
همسر این شهید بزرگوار میگوید: «همیشه سفارش داشت مراقب بچه ها و تربیتشان باشم و می گفت اگر شهید شدم مراقب مادرم باش او پیر و مریض است اگذر حرفی هم زد تو دلخور نباش و صبوری کن و به او احترام بگذار.» بخاطر ماموریتش به مراغه و سپس کازرون منتقل شد اما هر شب جمعه از این مسیر و مسافت دور خود را به علویجه برای دیدار مادر میرساند. همسر شهید میگوید: «شش سال بعد از آغاز زندگی مشترکمان یادم نمیرود که یک روز گردنبندی به من هدیه داد و گفت امروز سالگرد ازدواجمان است. من هیچوقت این صحنه را فراموش نمیکنم.» به نماز و روزه و خمس اهمیت بسیاری میداد و سخت مقید به ادای تکالیف الهی بود. فرزندانش را بسیار دوست داشت و همه هم خود را در تربیت آن ها میگذاشت. فرزندان خود را همواره تشویق به فراگیری علم و هدفمندی در زندگی میکرد.
رضا کریمی از همرزمان و دوستان شهید میگوید: «اوایل جنگ من گروهبان بودم و با اینکه این شهید آن زمان ستوان یکم بودند همیشه میآمدند پیش من و میگفتند هرچیز میخواهی بگو برایتان خرید کنم.»
رضا کریمی می گوید: «ایشان زمانی که در جبهه بودند روزی برای بازدید از یگان ها و آتشبارها عازم شد. در حین حرکت در جاده متوجه چیزی شد. به سربازش گفت نگهدار. از ماشین پیاده شد. دیدم جنازه یک سرباز عراقی وسط جاده افتاده است. ایشان از جیب این سرباز وصیتنامه و یادداشتی بیرون آورد و آن را ترجمه کرد که در آن به ظلم و ستم صدام اشاره کرده بود و اینکه به اجبار صدام میجنگد و راه گریزی ندارد.
اسفندیار فرزندش درباره تعهد او به دفاع از میهن گفته: «عشق به ایران و شور دفاع از کشور در وجودش بود. یکبار در مشهد بودیم که خبر حمله را از رادیو شنید و بی نهایت ناراحت و بیتاب شد که چرا در جبهه نبوده است. مسافرت را نیمه کاره رها کرد و به جبهه برگشت!»
اسیر، مفقودالاثر... و سپس: شهید
همسر شهید می گوید: «ما تا دو سال گمان داشتیم ایشان اسشیر است و عاقبت با بازگشت یکی از همرزمانشان و با عملیات تفحص، پیکرشان پیدا شد.» اما ماجرا چه بود؟
این شهید بزرگوار غریبانه در روز سی و یکم تیر ۱۳۶۷ در دفاع از خرمشهر قهرمان که برای دومین بار مظلومانه نماد مقاومت همه ایران عزیزمان در برابر تهاجم و وحشیگری دشمن زبون شده بود، به شهادت رسید. یکی از آزادگان پس از بازگشت چنین روایت دارد: «در روز درگیری، من و سرهنگ شفیعی به همراه چند تن دیگر، خود را در حلقه محاصره نیروهای دشمن دیدیم. ما را به سمت کامیون هدایت کردند. در این هنگام ایشان خود را به کنار خاکریز رساند و به قصد فرار شروع به دویدن کرد و در همانحال هدف اصابت تیر دشمن قرار گرفت. به شدت زخمی شد و در طول مسیر در آخرین عملیات در منطقه کوشک به شهادت رسید. او را در کنار خاکریزی گذاشتند و یک لودر عراقی با یک بیل خاک پیکر پاک این فرمانده رشید و دلاور را مدفون کرد.»
شهید در وصیتنامه خود چنین نوشته است:
«اگر جنازهام به دستتان رسید در حد امکان مرا در کنار پدرم به خاک بسپارید. فقط اسفندیار عزیزم را موظف می نمایم وقتی به سن بلوغ رسید سنگ قبری برای پدرش تهیه کند. در پایان از همگان تقاضا دارم مرا حلال نموده و بر مزارم فاتحه بخوانند و برایم گریه و زاری نکنند که ثواب اجر شهادت را کم میکند.»
پیکر پاک و مطهر امیر رشید و سرافزار ارتش جمهوری اسلامی ایران، شهید سرلشکر محمدعلی شفیعی دو سال پس از شهادت در گلستان شهدای علویجه تشییع و به خاک سپرده شد.
نظر شما