کد خبر 261140
۲۳ تیر ۱۴۰۳ - ۰۹:۳۸

گزارش «حیات» از شب هفتم محرم؛

«علی اصغر(ع)»؛ در خیمه‌های تشنه، عزا از سه شعبه شد...

«علی اصغر(ع)»؛ در خیمه‌های تشنه، عزا از سه شعبه شد...

این شیرخوار شش ماهه، که آبروی عاشوراست، کیست که امام عصر (عج) سلامش می‌کند و حسین فاطمه (س) وقتی خون از گلوی کوچک ازهم دریده‌اش با تیر سه شعبه بیرون می‌زند، کف از آن پر می‌کند و به هوا می‌پاشد و می‌گوید: «خدایا این قربانی کوچک از ما بپذیر» و قطره‌ای هم به زمین برنمی‌گردد!...

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، شب و روز هفتم، به نام طفل شیرخوار کربلاست که بر دست آفتاب عشق، ستاره آسمان عاشوراییان شد و عشق از سرچشمه عطشش تا قیامت آب بقا می‌نوشد. این گلوی دریده به تیر سه شعبه، حنجری است با صدایی به وسعت گلبانگ شاهدان دشت خون...

عید قربان من است و تویی آن «ذبح عظیم»...

عبدالله بن الحسین معرف به علی اصغر نام کوچک‌ترین فرزند حسین بن علی (ع) است که مادرش رباب دختر امروء القیس بن عدی است. علی اصغر در ۱۰ رجب سال ۶۰ هجری در مدینه متولد شد. بر اساس روایات شیعی، آن حضرت به باب الحوائج مشهور است. مقام این شهید نوزاد کربلا آنچنان رفیع است که در این سن کم به مقام واسطه توسل به خدای متعال بر اساس آیه شریفه: وابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ - با اسبابی به خدا تقرب بجویید) قرار می‌گیرد.

در برخی منابع تاریخی و مقاتل، نام حضرت علی اصغر (ع) را عبدالله ذکر کرده اند. در برخی منابع نیز از جمله «تاریخ یعقوبی» از تولد فرزندی با نام عبدالله برای حضرت امام حسین (ع) در روز عاشورا خبر داده‌اند.

گفتم که آب... تیر برایم جواب شد!...

در زیارتی که در کتاب اقبال برای روز عاشورا نقل شده است از حضرت علی اصغر (ع) با نهایت تکریم و تجلیل، نام برده شده است: «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلی‌ آبائِکَ وَ أَوْلادِکَ وَ الْمَلائِکَةِ الْمُقِیمِینَ فِی حَرَمِکَ، صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ، وَ عَلی‌ الشُّهَداءِ الَّذِینَ اسْتَشْهَدُوا مَعَکَ وَ بَیْنَ یَدَیْکَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلَیْهِمْ وَ عَلی‌ وَلَدِکَ عَلِیِّ الاصْغَرِ الَّذِی فُجِعْتَ‌ بِهِ.»

آب داده ست «سه‌شعبه»، گلوی عطشان را....

دو گزارش عمده در مقاتل، در خصوص شهادت مظلومانه این نازدانه‌ی دل حسین (ع) آمده است:

گزارش اول: حضرت امام حسین (ع) طفل را برای درخواست آب روبروی قوم ستمکار و شقاوت‌پیشه گرفتند و طلب جرعه‌ای آب کردند که به جای آب، تیری بر گلوی طفل بیگناه زدند.

گزارش دوم: طفل شیرخوار در آستانه خیمه و در آغوش امام حسین (ع) بودند که هدف تیر قرار گرفتند.

گزارش اول که حاکی از شهادت طفل شیرخوار در میدان جنگ است، به دو صورت در مقاتل ذکر شده است:

گزارش اول- نقل اول:

در برخی مقاتل، از جمله «لهوف» آمده است که طفل آنقدر بیتابی می کرد که حضرت زینب کبری (س) آن طفل را نزد حضرت امام حسین (ع) آورده فرمودند که برای این طفل از این قوم درخواست آب فرما.

گزارش اول- نقل دوم:

در بعضی مقاتل نیز از جمله «نفس المهموم» به نقل از «هشام بن محمد کلبی» نقل شده است که حضرت امام حسین (ع) برای اتمام حجت، خطبه ای برای قوم می خواندند که صدای گریه و بیتابی این طفل را از شدت عطش شنیدند و طفل را بر دست گرفتند و طلب آب کردند که به جای آب بر گلوی این طفل خردسال بیگناه، تیر پرتاب شد.

گزارش دوم:

در گزارش دیگر که عمدتا متعلق به منابعی چون «لهوف» و سپس «نفس المهموم» و «منتهی الآمال» است، این گونه نقل شده است که حضرت برای وداع آخر، طفل شیرخوار خود را خواستند و هنگامی که در آغوش ایشان بود هدف تیر قرار گرفت.

هم شیرخواره می‌سوخت، هم آفتاب می‌سوخت...

گزارش «یعقوبی» چنین است: «حسین بن علی (ع) تنها ماند و از اهل بیت و فرزندان و خویشاوندانش یک نفر هم همراه نداشت. در این حال سوار اسب خویش بود که نوزادی را که در همان ساعت تولد یافته بود به دست وی دادند، پس در گوش او اذان گفت و کام او را برمی‌داشت که تیری در گلوی کودک نشست و او را سر برید. امام حسین (ع) تیر را از گلوی کودک کشید و او را به خونش آغشته می‌ساخت و می‌گفت: «و الله لأنت اکرم علی الله من الناقة، و لمحمد اکرم علی الله من الصالح: به خدا سوگند که تو از ناقه بر خدا گرامی ‌تر هستی و محمد (ص) هم از صالح (ع) بر خدا گرامی‌ تر است.» سپس آمد و او را پهلوی فرزندان و برادرزادگان خود نهاد، پس بر آنان حمله برد.»

جبریل روضه خواند، خدا هم عزا گرفت...

و نقل «منتهی الآمال» از واقعه، اینگونه است: «پس حضرت بر در خیمه آمد و به حضرت زینب (ع) فرمودند: کودک صغیرم را به من سپارید تا او را وداع کنم، پس آن کودک معصوم را گرفت و صورت به نزدیک او برد تا او را ببوسد که حرملة بن کامل اسدی لعین، تیری انداخت و بر گلوی آن طفل‌ رسید و او را شهید کرد.

 پس آن کودک را به خواهر داد، زینب (ع) او را گرفت و حضرت امام حسین (ع) کف دو دست خود را زیر خون گرفت، همین که پر شد به جانب آسمان افکند و فرمود: «سهل است بر من هر مصیبتی که بر من نازل شود زیرا خداوند شاهد است.»

روضه‌ی مرد و زن و پیر و جوان: «وای رباب»!...

«سبط ابن جوزی» در «تذکره» خود از «هشام بن محمّد کلبی» نقل کرده که: «چون حضرت امام حسین (ع) دید که لشکر در کشتن او اصرار دارند، قرآن را برداشت و آن را از هم گشود و بر سر گذاشت و در میان لشکر ندا کرد: «بینی و بینکم کتاب اللّه و جدّی محمّد رسول اللّه (ص) ای قوم! برای چه خون مرا حلال می‌دانید؟ آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ آیا به شما نرسید قول جدّم در حقّ من و برادرم حسن (ع) که فرمودند: «هذان سیّدا شباب اهل الجنّة»؟

و در این هنگام که با آن قوم احتجاج می ‌نمود، ناگاه نظرش افتاد به طفلی از اولاد خود که از شدّت تشنگی می‌گریست، حضرت آن کودک را بر دست گرفت و فرمود: «یا قوم، إن لم ترحمونی فارحموا هذا الطّفل: ای لشکر، اگر بر من رحم نمی‌کنید پس بر این طفل رحم کنید.» پس ناگاه مردی از ایشان تیری به جانب آن طفل افکند و او را مذبوح نمود. امام حسین (ع) گریستند و فرمودند: «ای خدا! تو حکم کن بین ما و بین قومی که ما را خواندند که یاری کنند پس ما را کشتند...»

در آن میانه دیدم: قلب رباب می‌سوخت

در بین آب، طفلی از قحط آب می‌سوخت
از هُرم تشنگی‌ها حتّی سراب می‌سوخت

خوابید، لیک آن روز، با چشم باز خوابید
می بست اگر که پلکش، پرهای خواب می‌سوخت

وجه تشابهی بود در حال طفل و خورشید
هم شیرخواره می‌سوخت... هم آفتاب می‌سوخت

یک سوی، اسب، سیراب، یک سوی، طفل، تشنه
در آن میانه دیدم: قلب رباب می‌سوخت

آیات شوم شیطان، دیدند بین میدان
بر رحل دست بابا، قرآن ناب می‌سوخت

خون گلوی او داد، آبی به نخل خوبی
او آب داد اگرنه، از بُن، ثواب می سوخت

شاعر: محسن عرب خالقی

غیر از آن کودک گهواره نشین، مردی نیست...

بست روی سرش، عمامه پیغمبر را
رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را

من به مهمانی تان سوی شما آمده‌ام
یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده‌ام

ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم

ننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟
باغ هامان همه دور از نفس پاییزند

ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم

ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله

حرف هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
چشمه هاتان همگی از ده بالا گِل بود

باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند
آیه‌ها را همه با هلهله پاسخ دادند

نیست از چهره آیینه کسی شرمنده
که شکم ها همه از مال حرام آکنده

بی‌گمان در صدف خالی‌شان درّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست

بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود

آی مردم پسر فاطمه یاری می‌خواست
فقط از آن همه، یک پاسخ آری می‌خواست

چه بگویم به شما هست زبانم قاصر
دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر

در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت

همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست

آیه آیه رجز گریه تلاوت می‌کرد
با همان گریه خود غسل شهادت می‌کرد

گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد
گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد

عمق این مرثیه را مشک و علم می‌دانند
داستان را همه اهل حرم می‌‍دانند

بعد عباس دگر آب سراب است سراب..
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب…

مرغِ در بین قفس این در و آن در می‌زد
هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می‌زد

آه بانو چه کسی حال تو را می‌فهمد؟
علی از فرط عطش سوخت، خدا می‌فهمد

می رسد ناله آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی

کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی

کودک من به سلامت سفرت، آهسته
می‌روی زیر عبای پدرت آهسته

پسرم می روی آرام و پر از واهمه‌ام
بیشتر دل نگران پسر فاطمه‌ام

پسرم شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین بن علی کم نشود

تیر حس کردی اگر سوی پدر می‌آید
کار از دست تو از حلق تو بر می‌آید

خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن
قد بکش حنجره‌ات را سپر بابا کن

شاعر: سید حمیدرضا برقعی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha