به گزارش گروه فرهنگی حیات، زُهَیر بن قَین بَجَلی، از بزرگان کوفه و از طرفداران خلیفه سوم «عثمان بن عفان» بود. او در برخی جنگهای مسلمانان در زمان عثمان، فرماندهی سپاه مسلمین را بر عهده داشت. یکی از اعضای ارشد قبیله بجیله، ساکن در کوفه بود. او در کوفه و قبیلهاش به بزرگواری و شجاعت مشهور بود و بهدلیل حضور در بسیاری از نبردها و فتوحات، بسیار مورد احترام بود. در برخی منابع از قین - پدر زهیر - به عنوان یکی از یاران پیامبر (ص) یاد شده است. زهیر قبل از اینکه پیرو امام حسین(ع) شود؛ از طرفداران افراطی عثمان بود!
از عشق، گریزان بود؛ عشق آمد و مستش کرد!...
جماعتی از قبیله بنی فزاره و بَجِیله نقل کردهاند: ما با زهیر بن قین از مکه باز می گشتیم، و در راه همزمان با حسین(ع) و همراهانش طیّ طریق میکردیم، هرگاه امام در منزلی فرود میآمد، ما در جای دیگر منزل میکردیم! ولی در منزل «زرود» (یکی از منازل بین راه) به ناچار در یکجا فرود آمدیم. مشغول خوردن غذا بودیم که ناگهان فرستاده امام وارد شد و سلام کرد و گفت: «ای زهیر! مرا اباعبدالله الحسین(ع) به سوی تو فرستاده که او را ملاقات کنی»
ما همه دست از غذا کشیدیم و سکوت کردیم: «کَأَنَّنا عَلی رُؤُسِنَا الطَّیْرُ»؛ (انگار پرنده روی سرمان نشسته بود)، همسر زهیر گفت: سبحان الله! فرزند پیامبر تو را خوانده، امّا تو از رفتن خودداری میکنی؟!
«زهیر» از جا برخاست و با چهرهای گرفته و درهم به سوی امام رفت، ولی طولی نکشید که با چهرهای باز و خندان بازگشت، فرمان داد تا خیمه را برچینند، و در جوار اردوی امام خیمه بزنند.
سپس رو به همسرش کرد و گفت: تو را طلاق دادم؛ زیرا دوست ندارم از من جز خوبی به تو برسد، من بنا دارم با حسین(ع) باشم و جانم را فدای او کنم. آنگاه همسرش را با مقداری آذوقه و مال تحویل عموزادههایش داد تا او را به مقصد برسانند.
همسر زهیر برخاست و گریست و با او وداع کرد و گفت: خداوند یار و یاورت باشد و برای تو این سفر را به خیر کند و روز قیامت نزد جدّ حسین(ع) به یاد من هم باش. آنگاه زهیر به همراهان خود رو کرد و گفت: هر کسی از شما دوست دارد با من بیاید و گرنه این آخرین ملاقات ماست!
داستانی که زهیر برای عباس بن علی (ع) علمدار کربلا گفت
روز نهم محرم که شمر برای قمر بنی هاشم، حضرت عباس(ع) امان نامه آورد و عباس به شدت آن را رد کرد، زهیر بن قین نگاهی از سر مهر و ارادت به عباس افکند و گفت: «داستانی برایت بگویم: وقتی پدرت میخواست ازدواج کند، به برادرش عقیل که قبیله های عرب را میشناخت فرمود: برای او از طایفه ای زنی انتخاب کند که به رشادت و جنگاوری شهره باشند، میخواست فرزندی پیدا کند که یار حسین او در کربلا باشد.
غروب تاسوعا هنگامی که دشمن به یکباره هجوم آورد و عباس با بیست نفر از یاران در برابرشان میایستد، از جمله چهرههای ماندگار در آن صحنه، زهیر بن قین است.
زهیر! تو که طرفدار عثمان بودی، نه هوادار حسین!
زهیر به عزرة بن قیس ـ یکی از کسانی که برای امام حسین(ع) نامه نوشته بود ولی اینک در سپاه ابن سعد به سوی خیمههای امام حمله کرده بود ـ رو کرد و گفت: «ای عزره! مراقب باش از آنانی نباشی که گمراهان را بر کشتن پاک دامنان یاری میکنند.»
عزره گفت: ای زهیر! تو تاکنون از شیعیان این خانواده نبودی، بلکه هواخواه عثمان بودی!
زهیر گفت: «از این وضعیت که اکنون دارم با تو سخن میگویم، نمی بینی که شیعه حسین(ع) هستم؟ به خدا سوگند که من نه نامهای برای حسین نوشتم، نه پیکی برایش روانه کردم و نه به او وعده یاری دادم، در راه با او مواجه شدم، موقعیت او را نزد رسول الله (ص) ملاحظه نمودم و در پیشگاه خداوند احساس کردم که باید با او همراه گردم و یاریاش کنم.»
خطبه پرشور فرمانده جناح راست سپاه حسین (ع) در روز عاشورا
«زهیر» به قدری در این چند روز متحوّل شد و به کمال معنوی و معرفتی رسید و مورد اعتماد قرار گرفت که از میان اصحاب و یاران در روز عاشورا از ناحیه امام به فرماندهی جناح راست سپاه منصوب شد.
او در روز عاشورا خطبهای غرّاء خواند و در حالی که سوار بر اسب بود و لباس جنگ پوشیده بود، به سپاه دشمن خطاب کرد و گفت: «ای مردم کوفه، از عذاب خدا بترسید، حق مسلمان بر مسلمان این است که برادرش را نصیحت کند، ما هم اکنون برادریم و تا مادامی که جنگی بین ما رخ نداده است بر یک دین هستیم، (لذا شایسته نصیحت مائید) ولی اگر جنگی بین ما اتفاق بیفتد آن وقت ارتباط ایمانی ما و شما قطع میشود. شما یک امت و ما امتی دیگر خواهیم بود، خداوند ما را به وسیله خاندان پیامبرش در مقام آزمونی بزرگ قرار داده است تا بنگرد درباره ذریّه رسول خدا چگونه عمل میکنیم.
من شما را به یاری این خاندان و رها کردن یزید و عبیدالله زیاد دعوت می کنم، زیرا شما در حکومت آنها جز سوء رفتار، قتل و کشتار و به دار آویخته شدن و کشته شدن شخصیت ها و بزرگانی چون حجر بن عدی و یارانش و هانی بن عروه و نظایر آنها نخواهید دید.»
سپاه ابن سعد شروع کردند به ناسزاگویی به زهیر و جنجال و هلهله کردن. ولی زهیر همچنان ادامه داد: «ای بندگان خدا! فرزندان فاطمه(علیها السلام) به دوستی و یاری سزاوارترند از فرزند سمیه (عبیدالله بن زیاد). اگر نمیخواهید فرزندان فاطمه را یاری کنید، لااقل از خداوند پروا کنید و در قتل آنها سهیم نشوید.»
گفتگوی «زهیر» و «شمر»
«زهیر» همچنان سخن میگفت که شمر تیری به سوی او پرتاب کرد و گفت: ساکت باش! خدا صدای تو را خاموش کند. زهیر در پاسخ گفت: ای اعرابی زاده، من با تو سخنی نمیگویم، تو شایسته هدایت نیستی! من گمان نمیکنم حتی دو آیه از کتاب خدا را بدانی، مژده باد بر تو در رسوایی روز قیامت و عذاب دردناک
شمر گفت: دیگر چیزی به کشتن شدن تو و امام تو نمانده است.
زهیر گفت: «أَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنی؟ فَوَاللهِ لِلْمَوْتِ مَعَهُ أَحَبُّ اِلَیَّ مِنَ الْخُلْدِ مَعَکُمْ»؛ (مرا از مرگ میترسانی؟ به خدا سوگند! در نظر من شهادت در رکاب امام حسین(ع) بهتر است از زندگانی همیشگی با شما).
ای زهیر! من هم از پی تو خواهم آمد!
«زهیر» با دلاوری تمام جنگید و از امام دفاع می کرد. هنگامی که امام نماز ظهر عاشورا را بجا آورد، زهیر دستش را روی شانه امام نهاد و به عنوان وداع این رجز را خواند:
«فَدَتْکَ نَفْسی هَادِیاً مَهدِیّاً
اَلْیَوْمَ اَلْقی جَدَّکَ النَبِیّا
وَحَسَناً وَالْمُرْتَضی عَلیّاً
وَذَا الْجَناحَیْنِ الشَّهِیدَ الْحَیّا»
(جانم به قربان تو ای هدایت گر هدایت شده، امروز به دیدار جدّت نبیّ اکرم(ص) خواهم شتافت و با حسن مجتبی(ع) و علی مرتضی(ع) و جعفر طیار، ملاقات خواهم کرد)
امام فرمود: «وَأَنَا أَلْقَاهُمْ عَلَی أَثَرِکَ»؛ (من نیز به دنبال تو با آنان ملاقات خواهم نمود).
آنگاه به میدان شتافت و جنگ نمایانی کرد و این رجز را میخواند:
«أَنَا زُهَیْرُ وَأَنَا ابْنُ القَیْنِ، أَذُبُّکُمْ بِالسَّیْفِ عَنْ حُسَیْنِ»
(من زهیر فرزند قین هستم و شما را با شمشیرم از حسین(ع) دور می کنم)
او به جنگ ادامه داد تا آنکه در اثر جراحات زیاد به زمین افتاد و به شهادت رسید.
جنگید و پیش چشم امامش به خون نشست...
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
هرکس گره به حبل متین خورد شد زهیر
هرکس که از امام جدا شد زبیر شد
بودند در رکاب علی عدهای ولی
شد عمرشان تباه که ختم به غیر شد
اما زهیر قصهاش از جنس دیگریست
او همرکاب حر و حبیب و بریر شد
جنگید و پیش چشم امامش به خون نشست
این قصه با شهادت ختم به خیر شد
«ابن شهرآشوب» مینویسد: «پس از شهادت زهیر، حضرت سیدالشهدا (ع) بر بالین وی آمد و چنین فرمود: «لایبعدنک یا زهیر و لعن الله قاتلیک لعن الذین مسخوا قرده و خنازیر: ای زهیر، خداوند تو را از رحمتش دور نگرداند و قاتلانت را لعنت کند. شبیه آن لعنتی که مسخ شدگان به شکل بوزینه گان و خوکان را فراگرفت.»
زهیر از چهرههای شگفتی آفرین تاریخ کربلاست. کسی که از امام هدایت و نور فراری و گریزان بود اما جذبه عشق، دستش گرفت و تا قله نور رهنمونش کرد. تا مرتبه و مقامی از بصیرت و معرفت که در شب عاشورا خطاب به امامش گفت: «اگر هزار بار بسوزانندم و بند بندم از هم جدا کنند، دست از عشق تو برنخواهم داشت و جان در راه تو نثار خواهم کرد.» قصه زهیر بن قین، قصه انتخاب بر سر دوراهی است. و این حکایت همه ما هم هست:
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
ای دل به خودت بیا که یک روز تو هم
مانند زهیر انتخابی داری...
سلام خدا بر زهیر و بر همه شهیدان و شاهدان عاشورایی عشق باد.
زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام...
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
امام پیک فرستاده در پیات، برخیز!
در انتظار جوابت نشسته... تا برسی
به شام باشی و کوفه، چه کربلا، ای دل!
مقیم عشق که باشی به مقتدا برسی
زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی
مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش
که در مقام ارادت به مدعا برسی
تمام خاک جهان کربلاست، پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی
زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ!
که تا به اجر شهیدان نینوا برسی
شاعر: مریم سقلاطونی
نظر شما