کد خبر 259987
۱۴ تیر ۱۴۰۳ - ۱۰:۳۳

گزارش «حیات» از سالگرد اسارت سردار فاتح بی‌نشان؛

«حاج احمد متوسلیان یزدی»؛ ای یوسف در وطن نگنجیده!...

«حاج احمد متوسلیان یزدی»؛ ای یوسف در وطن نگنجیده!...

فاتح کردستان، فاتح اسطوره‌ای خونین شهر قهرمان، خورشید فتح‌المبین و بیت‌المقدس، در چنین روزی به قول «محمدرضا آقاسی»: «در هاله‌ای از غبار گم شد...» و شد سردار بی‌نشانی که در چهل و چندسال نبودنش، از آن چندسال قهرمانی‌هایش حضوری زنده‌تر و پررنگ‌تر دارد! «حاج احمد» کجاست؟ جایی جز دل ما؟!

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، چهاردهم تیرماه ۱۳۶۱ آفتابی به محاق غربت رفت که شعاع شفق‌اش، مطلع الشمس شهادت‌هاست. سردار جاویداثر و بی نشانی که همه جبهه‌های رزم و حماسه و همه عرصه‌های مقاومت اسلامی در منطقه و جهان، نشان از حضور او دارد: «حاج احمد متوسلیان»، بنیانگذار تیپ (و سپس لشکر و سپاه) ۲۷ محمد رسول الله (ص) و یکی از بزرگترین چهره‌های تاریخ دفاع مقدس‌مان، در چنین روزی به همراه «سیدمحسن موسوی»، «تقی رستگار مقدم» و «کاظم اخوان» به اسارت فالانژیست‌های لبنان درآمدند و تا امروز نشانی از آن‌ها نیست.

روایت‌هایی از به شهادت رساندن‌شان توسط نیروهای «سمیر جعجع» حکایت دارد و در مقابل، چند روایت از زنده ماندنشان در زندان‌های اسرائیل و همه چیز در هاله‌ای از ابهام... چون نوری در انتهای افق، محو شدند اما امتداد نگاهشان، روشنای راه است و پایان خاموشی‌ها و فراموشی‌ها تا همیشه‌ی تاریخ... و هنوز انگشت اشاره «حاج احمد» آنسوی افق را نشانه رفته که: «بسیجی! آنجا انتهای افق است. من و تو باید پرچم خود را در آنجا، در انتهای زمین، برافرازیم. هر وقت پرچم را در آنجا زدی زمین، آن وقت بگیر و راحت بخواب!»

تحت تعقیب «کمیته مشترک ضد خرابکاری»

«احمد متوسلیان یزدی» در یکی از محلات جنوب شهر تهران در تاریخ ۱۵ فروردین‌ماه ۱۳۳۲ به دنیا آمد. در کنار تحصیلاتش، در شغل شیرینی فروشی پدرش در بازار تهران مشغول بود. احمد در سال‌های اولی که به مدرسه می‌رفت، شخصیت بسیار منزوی داشت، ولی پس از گذشت چندین سال در مدرسه بخاطر قد بلند و جثه درشتش به حامی ضعیف‌ترها تبدیل شد.

پس از اتمام دوره‌ی ابتدایی‌اش در هنرستان صنعتی ثبت‌نام کرد و موفق به اخذ مدرک دیپلم در سال ۱۳۵۱ شد تا این که به خدمت سربازی برای گذراندن دوره تخصصی تانک در شیراز و سپس به سرپل ذهاب اعزام شد. او در دانشگاه علم و صنعت  در رشته مهندسی الکترونیک در سال ۱۳۵۶ پذیرفته شد.

احمد متوسلیان، یک فرد مذهبی و مومن در دوران سربازی بود و مخالفت خود با رژیم شاه  را در بحث‌ها به‌صراحت ابراز می کرد. پس از اتمام خدمت سربازی، به استخدام در یک شرکت تاسیساتی خصوصی درآمد تا این که به خرم آباد منتقل شد و فعالیت‌های سیاسی- تبلیغی خود را در خرم آباد ادامه داد.

اکیپی از «کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک» در سال ۱۳۵۴ پس از مدت‌ها تعقیب و گریز حاج احمد متوسلیان، او را بازداشت و در سلول انفرادی زندان مخوف فلک الافلاک خرم آباد بمدت ۵ ماه زندانی کردند. پس از آزادی در سال ۱۳۵۶ در شروع قیام‌های خونین قم و تبریز در محلات جنوبی تهران، نقش رابط و هماهنگ کننده تظاهرات را بر عهده گرفت و با حرکت‌های مکتبی محافل دانشجویی و روحانیت مبارز تهران، رابطه‌ی وسیعی داشت.

«حاج احمد متوسلیان یزدی»؛ ای یوسف در وطن نگنجیده!...

فاتح «سنندج»، «قوچ سلطان» و «مریوان»

در اسفند ۱۳۵۷ به صورت داوطلبانه به بوکان و سقز و بانه رفت. پس از آن به سنندج برای آزادسازی این شهر، سفر کرد. وی مسئولیت سپاه مریوان را در اوایل خرداد ۱۳۵۹ عهده دار شد. در دی ماه ۱۳۶۰ حاج احمد متوسلیان و ابراهیم همت، به عنوان رهبران عملیات محمد رسول الله از دو محور مریوان و پاوه بر روی منطقه خرمال معرفی شدند که این عملیات سنگ بنای تاسیس «تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص)» بود. وقتی که حاج احمد از مراسم حج در سال ۱۳۶۰ برگشت، به عنوان مأمور فرماندهی سپاه مریوان و پاوه تیپ محمد رسول الله از طرف فرمانده کل سپاه انتخاب شد. او به‌همراه محمد بروجردی به سمت جبهه‌های جنوب حرکت کرد.

فاتح «خرمشهر»

در شب ۱۰ اردیبهشت‌ماه ۱۳۶۱ عملیات «الی بیت المقدس» به فرماندهی احمد متوسلیان از منطقه دارخوین به سمت جاده اهواز–خرمشهر آغاز شد، که آزادسازی خرمشهر را درپی داشت.  روز پنجشنبه ۳۰ اردیبهشت‌ماه ۶۱، حاج احمد با حال نامساعد آمد دارخوین تا برای بچه‌ها سخنرانی کند؛ آنهم در شرایطی که رزمندگان خیلی خسته بودند و چیزی حدود ۲۰ شبانه روز در گرمای ۴۸ درجه، در آن دشت وسیع خوزستان، وجب به وجب جنگیده و پیشروی کرده بودند. بدیهی است که همین مسأله باعث شده بود که نیروها مقداری احساس خستگی کنند.

«حاج احمد متوسلیان یزدی»؛ ای یوسف در وطن نگنجیده!...

خدایا مرگ «حاج احمد» را برسان!

در چنین وضعیتی بود که حاج احمد آمد تا برای بسیجی ها سخنرانی کند. یکی از شاهدان می‌گوید: «حاج احمد با همان عصایی که زیر بغل داشت، آمد روی چهار پایه ایستاد و پشت میکروفون قرار گرفت. لحظه‌ای در سکوت، به دقت به چهره‌های بچه‌ها نگاه کرد و گفت: «بسیجی‌ها! شما می‌گوئید اگر ما در روز عاشورا بودیم، به امام حسین (ع) و سپاه او کمک می کردیم. بدانید امروز روز عاشورا است.»

حاج احمد نگاه پر از لطفی به برادران – که اکثراً با سر و صورت و دست و پای زخمی روبروی او به خط شده بودند – کرد و ادامه داد: «به خدا قسم! من از یک یک شما درس می‌گیرم. شما بسیجی‌ها برای من و امثال من در حکم استاد و معلم هستید. من به شما که با این حالت در منطقه مانده‌اید، حجتی ندارم. می‌دانم که تعداد زیادی از دوستان شما شهید شده‌اند. می‌دانم بیش از بیست روز است دارید یک نفس و بی‌امان در منطقه می‌جنگید و خسته‌اید و شاید در خودتان توان ادامه ی رزم سراغ ندارید. ولی از شما خواهش می‌کنم تا جان در بدن دارید، بمانید تا که شاید به لطف خدا در این مرحله بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم.»

در آخر صحبت‌هایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، گفت: «خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده، خدایا! اگر بنابر این است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان!»

این حرف‌ها و مناجات حاجی باعث شد همه‌ی نیروهای تیپ، شیون کنان، زار زار گریه کنند. خود حاج احمد، هم دل به دل بچه بسیجی‌ها داده بود و بی اختیار هق هق گریه، شانه‌هایش را می‌لرزاند. به زحمت والسلام سخنرانی را ادا کرد و از پشت میکروفون کنار آمد. بچه‌های تیپ به طرف او هجوم آوردند و دسته جمعی و بی قرار، حاج احمد را در آغوش گرفته و می‌بوسیدند.

عجب هیبت مردانه‌ای داره این احمد متوسلیان!

سید ابوالفضل کاظمی؛ فرمانده گردان میثم در لشکر۲۷ محمد رسول الله(ص) از حاج سیداحمد خمینی نقل می‌کند که احمد متوسلیان بین دو سفرش به لبنان، دیداری با حضرت امام داشت و امام پس از آن دیدار به او گفته بود: «عجب هیبت مردانه‌ای داره این احمد متوسلیان.»

«حاج احمد متوسلیان یزدی»؛ ای یوسف در وطن نگنجیده!...

جاده‌ای به مقصد ابدیت

۴۰ کیلومتر مانده به بیروت، به یک پست «ایست بازرسی» می‌رسند؛ افراد مسلح به آنها ایست می‌دهند و سرنشینان را پیاده می‌کنند؛ آنها انگار در «ایست البرباره» انتظار بنز سفارت را می‌کشیدند؛ آنها «شبه‌نظامیان مارونی حزب کتائب» یا همان نیروهای «فالانژ» به رهبری «سمیر جعجع» بودند. هر ۵ سرنشین خودروی سفارت، از سوی این نیروها به اسارت گرفته می‌شوند و ۲۴ ساعت بعد از این اقدام، فقط گارد لبنانی حفاظت سفارت ایران، آزاد شد و ۴ ایرانی در بند ماندند.

«احمد متوسلیان» فرمانده تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله تهران، «محسن موسوی» کاردار سفارت ایران در بیروت، «تقی رستگار مقدم» مسوول واحد آموزش تیپ ۲۷ و «کاظم اخوان» عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) سرنشین‌های ایرانی خودرو بودند؛ سرنشین‌هایی که دیگر هیچ خبری از آنها نشد و لقب «جاویدالاثر» به آنها اطلاق شد. آنها به سفارت ایران در بیروت می‌رفتند؛ بابت اینکه سفارت ایران در این شهر تحت محاصره فالانژها و نیروهای رژیم صهیونیستی بود و در صورت سقوط و ورودشان به ساختمان سفارت، به گفته کاردار ایران، «تمام اسناد محرمانه به دست‌شان می‌افتد.»

همین گفته‌های سیدمحسن موسوی باعث شد تا متوسلیان و رستگار مقدم که در پادگان «الزبدانی» در جنوب استان دمشق در سوریه برای آموزش نیروها مستقر بودند، به همراه خبرنگار «ایرنا» جاده بیروت را پیش بگیرند؛ جاده‌ای که این ۴ نفر را هرگز به مقصد نرساند.

مقامات ایرانی و لبنانی بارها درباره زنده بودن یا شهادت حاج احمد متوسلیان و همراهانش گمانه‌زنی کرده بودند. به گفته مرکز اسناد انقلاب اسلامی، اگر چه ابتدا گفته می‌شد که آنها شهید شده‌اند، اما از سوی دیگر شواهد و مدارکی موجود بوده که آن‌ها در اسارت اسرائیل هستند...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha