کد خبر 259976
۱۴ تیر ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۵

برشی از کتاب «سلام بر ابراهیم»؛

فراق ابراهیم مادر را از پا درآورد

فراق ابراهیم مادر را از پا درآورد

برادر شهید هادی روایت می‌کند: «مادر از درون می‌سوخت؛ می‌نشست جلوی تصویر ابراهیم و زار زار گریه می‌کرد؛ بعد از بازگشت آزادگان و نیامدن ابراهیم حالش خیلی بدتر شد. کارش به جایی رسید که سر یخچال می‌رفت و یخ و برفک های یخچال را میخورد میگفت قلبم می‌سوزد، می‌خواهم کمی آرام شوم.»

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ برادر شهید ابراهیم هادی در برشی از کتاب سلام بر ابراهیم روایت می‌کند: «ابراهیم جبهه بود و مادر همیشه نگران. وقتی مرخصی می آمد نمی دانید مادر ما چقدر خوشحال بود و دور و کنارش میچرخید؛  شاید به همین دلایل بود که داغ ابراهیم مادر را از پا انداخت. وقتی که خبر شهادت ابراهیم پخش شد و زمانی که خبری از بازگشت پیکر ابراهیم نشد دیگر نمی شد حال و روز مادر را وصف کرد. حاج حسین الله کرم با بچه های اطلاعات به منزل آمدند و خبر قطعی شهادت را اعلام کردند اما ..... هر روز یکی می آمد و خبر جدیدی میداد. یکی می گفت صدایش را از رادیو عراق شنیده اند و زنده است. دیگری میگفت شهید شده رزمنده ها او را دیده اند ... . تا اینکه یک مراسم ختم برای او برگزار شد.

درست بعد از مراسم که مادر ما قبول کرد که پسرش شهید شده شخصی آمد و در مورد زنده بودن ابراهیم حرف زد بعد هم گفت میخواهم برای او آئینه بین بیاورم تا با کمک جن بگوید زنده است یا  نه؟! فردای آن روز با خوشحالی آمد و گفت مادر مژده بده آئینه‌بین گفته ابراهیم زنده است؛ شاید بتوان گفت که این موارد بیشتر از خبر شهادت مادر ما را اذیت کرد. 

فراق ابراهیم مادر را از پا درآورد

مادر از درون میسوخت مینشست جلوی تصویر ابراهیم و زار زار گریه میکرد؛ بعد از بازگشت آزادگان و نیامدن ابراهیم حالش خیلی بدتر شد. کارش به جایی رسید که سر یخچال می رفت و یخ و برفک های یخچال را میخورد میگفت قلبم می سوزد، می خواهم کمی آرام شوم.

در یکی از روزهای آبان ۱۳۷۲ بود که به منزل مادر آمدم قلبش درد میکرد به اصرار او را به بیمارستان بردم در اورژانس بستری شد دکتر معاینه اش کرد. حالش خیلی بد نبود من هم بیرون اورژانس نشستم. منتظر بودم که دکتر او را مرخص کند چون چند بار دیگر چنین اتفاقی تکرار شده بود. اما یکی دو ساعت بعد دکتر به سراغ من آمد و بی مقدمه گفت: تسلیت میگویم. چشمانم داشت از حدقه در می آمد. گفتم چی؟ اشتباه نمیکنی؟ مادرم حالش بد نیست؛دویدم بالای سرش آرام و آهسته خوابیده بود. دیگر فراق ابراهیم را نتوانست تحمل کند او به فرزندش ملحق شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha