کد خبر 255084
۱۲ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۶

«حیات» از زندگی «سید آزادگان» گزارش می‌دهد؛

«سیدعلی اکبر ابوترابی»؛ از هم‌رزمی با اندرزگو و چمران تا سوراخ شدن سر با میخ در اسارت

«سیدعلی اکبر ابوترابی»؛ از هم‌رزمی با اندرزگو و چمران تا سوراخ شدن سر با میخ در اسارت

زیر وحشیانه‌ترین شکنجه بعثی‌ها مقاومت کرد؛ چندبار او را به چوبه دارش بستند و سرش را با میخ سوراخ کردند تا اعتراف کند. در تهران فکر کردند شهید شده و برایش مراسم ختم گرفتند اما «سید آزادگان» زنده ماند و اسطوره استقامت و خورشید شبهای اسارت شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، دوازدهم خردادماه سال 1379 روز معراج ملکوتی اسوه و اسطوره آزادگی و مرشد و مراد آزادگان قهرمان و مظلوم جبهه حق در سال‌های پرمصیبت اما حماسه آفرین اسارت است. سال‌هایی‌که این مظاهر سربلند و مغرور مظلومیت و استقامت، دشمن متجاوز بعثی را که وحشیانه‌ترین و بیرحمانه‌ترین شکنجه‌ها را روی این فرزندان روح‌الله و مدافعان جان برکف اسلام و ایران می‌آزمود تا روح دلیری و مقاومتشان را بشکند، از عظمت روح خود، عاجز و مستاصل کردند... و شمع جمع و چراغ این سرحلقه حریت و حق باوری، دلیرمردی و صبر و صدق، «سیدعلی اکبر ابوترابی» بود.

مردی که آزادگان ما هنگام خستگی‌ها و زجرکشیدگی‌ها، در آن سیاه‌چاله‌های مخوف اسارت، تنها او را تکیه گاه و جان پناه خود می‌یافتند و سنگ صبور و مرهم زخم‌های جسم و روح و همدم و محرم و پشت و پناه خود می‌دیدند.

«سید آزادگان» که قهرمانی به عظمت «مصطفی چمران» درباره بزرگی روحش گفته بود: «من شهادت می‌دهم که عالی‌ترین نمونه پاکی و تقوا و عشق و محبت و شجاعت و فداکاری بود و روح بلند و ایمان کوه آسا و اراده فولادین او آن چنان از وجودش تشعشع می‌کرد که همه محیط را روشن و رزمندگان تحت فرمانش، جذب و محو وجودش شده بودند و پروانه‌وار به دور شمع وجودش می‌گشتند و می‌سوختند.»

آری؛ ابوترابی چنین بود: کوه استقامت بود و دریای ایمان و کهکشانی از نجابت، صبر، تقوی، توکل، فضیلت‌های اخلاقی و مقامات و مدارج معنوی که او را در میان چهره‌های درخشان و اسوه‌های نام آور مکتب جهاد و شهادت، یگانه و به روشنی خورشید و قله‌ای در تاریخ انقلاب نمایانده است: از جنبش فداییان اسلام تا مبارزات نهضت و تا دوران اسارت و پس از آن و در سنگر نمایندگی مجلس تا هنگام لقای حق؛ مردی که در آینه خاطره‌ها و روایت‌ها، بی‌قرین است و بی‌تکرار...

«سیدعلی اکبر ابوترابی»؛ از هم‌رزمی با اندرزگو و چمران تا سوراخ شدن سر با میخ در اسارت

علی! ما نمردیم... زنده‌ایم

سیدعلی اکبر فرزند آیت‌الله سیدعباس ابوترابی در سال 1318 در شهر قم زاده شد. اجداد او تا چند پشت همه از بزرگان علم و اخلاق و از ناموران حوزه‌های نجف و قم بوده‌اند. پدرش سیدعباس نیز شاگرد آیات عظام: حجت و بروجردی بود و زعامت دینی و معنوی مردم قزوین را به عهده داشت. در مدرسه نواب مشهد به تلمذ علم اشتغال یافت.

خود درباره سختی آن دوران می‌گوید: «یادم هست در مشهد مقدس، فقط نان سنگک می‌خریدم. آن را خشک می‌کردم و می‌خوردم چون شهریه‌مان خیلی ناچیز بود و به غیر از نان سنگک نمی‌توانستیم چیز دیگر بخوریم ....شبی که بنده می‌خواستم در مشهد مقدس معمم بشوم، مرحوم جدمان (آیت‌الله حاج سیدمحمدباقر علوی قزوینی) را در خواب دیدم که قبر ایشان باز شد.

آب زلالی با ماهی‌های سرخی که درون آب در رفت و آمد بودند، از میان قبر می‌جوشید. وقتی که آب به کف زمین رسید، نشستند روی آب و رو کردند به من و فرمودند: علی! ما نمردیم، زنده‌ایم! دو مرتبه روی آب خوابیدند و آب رفت پایین. بنده دیگر مطمئن شدم که نظر مبارک ایشان این بوده که ما هرچه زودتر معمم بشویم لذا فردای آن، مفتخر شدم به ملبس شدن به این لباس پرافتخار.»

همراه «نواب صفوی»، همصدای «قیام فیضیه»، اسیر زندان‌های شاه

در اولین سال‌های جوانی، چهره نواب صفوی و سازماندهی و شمایل شورانگیز فداییان اسلام او را به‌شدت جذب خود کرد و در اجتماعات‌شان همراه می‌شد. او اولین انگیزه بخش و الگوی مبارزاتی خود را از زمانی که خود را شناخت، همچون مقام معظم رهبری، مواجهه با این شخصیت و این جریان اثرگذار و پرجاذبه و نفوذ می‌دانست و زمینه‌ساز و زیربنای نهضت بزرگ امام را همین حرکت می‌دانست.

در جریان قیام خونین 15 خرداد از مشهد به قم آمد و در نهضت شرکت کرد و توسط مزدوران سرکوبگر، مضروب و مجروح شد.

همراه با «اندرزگو»، «آیت‌الله خامنه‌ای»؛ «دکتر بهشتی» و «شهید رجایی» در مسیر مبارزه

پس از دوبار اسارت در زندان‌های ستمشاهی در سال‌های 48 و 49، فصل جدیدی در زندگی اش رقم خورد و پیامد آن آشنایی با «سیدعلی اندرزگو» و آغاز مبارزات مخفیانه مسلحانه بود. او همچنین در این دوران با آیت‌الله دکتر بهشتی، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، شهید محمدعلی رجایی نیز در مسیر مبارزه در ارتباط نزدیک بود و همکاری تنگاتنگ و مستمر داشت.

او در دهه 50 به لبنان نیز سفر کرد و ماموریت انتقال سلاح به ایران برای مبارزه با رژیم را برعهده گرفت.  

«سیدعلی اکبر ابوترابی»؛ از هم‌رزمی با اندرزگو و چمران تا سوراخ شدن سر با میخ در اسارت

«سرفراز» و «ساغر»: «ابوترابی» به‌جای «اندرزگو»!

نام عملیات شناسایی و کنترل شهید اندرزگو و مرتبطین وی «سرفراز» برگزیده شد و نام رمز عملیات کنترل سید علی اکبر ابوترابی نیز «ساغر» گذاشته شد. نزدیکی و هماهنگی شهید اندرزگو و سیدعلی‌اکبر ابوترابی به حدی بود که در بسیاری از برگه‌های کنترل تلفن شهید اندرزگو، مامور ساواک، نام سیدعلی اکبر ابوترابی را به جای شهید اندرزگو نوشته که پس از آگاهی مسئولان، روی آن خط کشیده و نام اندرزگو را نوشته‌اند!

فرمانده تصرف «کاخ سعدآباد» و «پادگان لشکر زرهی قزوین»

در روز ورود آفتاب انقلاب به ایران، ابوترابی همراه کاروان حامل امام بود و تا بهشت زهرا در ستاد استقبال مشغول خدمت بود. در روز 22 بهمن، مسئولیت بزرگ تصرف کاخ سعدآباد، مقر دربار شاه مخلوع و سپس هدایت عملیات تسخیر لشکر 16 زرهی قزوین را برعهده داشت.

همچنین اولین کمیته انقلاب اسلامی شهر خود قزوین را پایه‌گذاری کرد و مانع از هرج و مرج و عامل وحدت و سازماندهی شهر شد. سپس با رای مردم به ریاست شورای شهر قزوین انتخاب شد.

همراه «چمران» در «ستاد جنگ‌های نامنظم»؛ فاتح «دب حردان»

آغاز جنگ تحمیلی با هجوم دشمن متجاوز بعثی اما سرفصل مهمترین رخدادهای زندگی او بود که از دل خود، «ابوترابی» را چون گوهری از دل گنجی بیرون کشید و شمایلی ماندگار از ارزش‌ها و فضیلت‌های عصر جهاد و شهادت و اسطوره‌ای در کنار ستاره‌های درخشان این منظومه کرد.

سیدعلی اکبر ابوترابی با آغاز جنگ تحمیلی به‌منظور عقب راندن دشمن متجاوز به جبهه شتافت و در کنار شهید مصطفی چمران در ستاد جنگ های نامنظم به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت. آزادی منطقه پرحادثه و خطرناک «دب حردان» به فرماندهی وی از جمله افتخارهای او در طول این سال هاست.

«سیدعلی اکبر ابوترابی»؛ از هم‌رزمی با اندرزگو و چمران تا سوراخ شدن سر با میخ در اسارت

همه فکر می‌کردند شهید شده اما...

سرانجام در ۲۶ آذرماه سال ۱۳۵۹، در یکی از مأموریت‌های شناسایی، درحالی‌که هفت کیلومتر از نیروهای خودی فاصله گرفته بود، در راه بازگشت، مورد شناسایی و تعقیب دشمن قرار گرفت و به اسارت درآمد. در این زمان همه فکر کردند به شهادت رسیده است.

مجلس ختم او با حضور شهید دکتر چمران و رئیس جمهور و فرمانده وقت کل قوا برگزار شد. تصویرش را به عنوان شهید در کنار دیگر شهدا در کنار امام هنگام سخنرانیشان گذاشتند. اما تقدیر آن بود که بماند و «خورشید اسارت»، «اسطوره صبر و مقاومت» و «سید آزادگان» شود.

من شهادت می‌دهم که ابوترابی...

شهید دکتر چمران در پیامی که به‌مناسبت شهادت ابوترابی منتشر کرد با جملاتی بلند و پرشور و حماسی و عارفانه از این اسوه فداکاری و اخلاص یاد کرده است:

 «من شهادت می‌دهم که راز و نیاز شبانه اش با خدا و نماز صبحگاهش و دعا و استغفار و سخنان آتشین قبل از عزیمت به نبردش، آن قدر پرسوز و عمیق و خالصانه بود که همه ما را منقلب می‌کرد و در روح دوستانش آتشفشان به پا می‌کرد. شهید ابوترابی، عارف شیدایی بود که راز و نیازهای عاشقانه‌اش با خدای بزرگ در نیمه‌های شب، دل عشاق عالم را آب می‌کرد. آن قدر آرام و مطمئن بود که گویی از عمق اقیانوس برآمده است .

ایمانش چون کوه بر لوح سرنوشت استوار شده بود و همه وجود خود را وقف سبیل‌الله کرده بود. به ملاقات خدا بی تابی می‌کرد. پرنده بلند پروازی بود که می‌خواست هرچه زودتر خود را از اسارت خاک آزاد کند و هرچه سریع‌تر به امواج پرواز نماید. هرچه عمیق‌تر در فضای لاینتاهی عشق و وحدت، محو و فانی شود.

خدایا شهید ابوترابی، این هدیه گران قدر و عزیز را از ملت ما و انقلاب ما بپذیر!»

«سیدعلی اکبر ابوترابی»؛ از هم‌رزمی با اندرزگو و چمران تا سوراخ شدن سر با میخ در اسارت

​آموزگار بزرگ «مکتب آزادگی»

«در سلول برای اعتراف گرفتن چندین بار مرا به پای چوبه دار بردند و شماره ۱ و ۲ را گفتند و دوباره برگرداندند. در طول روز چندین بار مرا بردند و آوردند. بالاخره شب مرا به مدرسه‌العماره بردند و یک تیمسار عراقی به افرادی که آنجا بودند گفت: این حق خوابیدن ندارد. ما نیمه شب برای اعتراف گرفتن ‌می‌آییم، اگر اطلاعات لازم را به ما نداد، سرش با میخ سوراخ می‌کنیم. نیمه شب هم آمدند و سرم را با میخ سوراخ کردند؛ اما ضربه طوری نبود که راحت شوم و بمیرم».

این جملات سیدعلی اکبر ابوترابی است که روزهای اول اسارت خود را چنین به تصویر می‌کشد. او در سال‌های اسارت، پناه و تکیه گاه روحی و معنوی و عاطفی اسیران آزاده و سرافراز بود. هشت سال اسارت در چنگ بعثیان، ابوترابی را تبدیل به شاخص و نماد فرهنگ آزادگی و آموزگار مقاومت ساخته بود.

ما به فلک می‌رویم، عزم تماشا که‌راست؟

پس از آنکه منتخب مردم در دوره های چهارم و پنجم مجلس شورای اسلامی و نمایندگی ولی فقیه و رهبر معظم انقلاب در امور آزادگان شد، سرانجام با تنی مجروح و خسته از داغ و درفش دژخیمان ستمشاهی و شکنجه‌های مزدوران صدامی، در ۱۲ خرداد ۱۳۷۹ خورشیدی در سانحه تصادف رانندگی به همراه پدر بزرگوار و مبارزش مرحوم آیت‌الله سیدعباس ابوترابی دعوت حق را لبیک گفت و به دیار باقی شتافت. درحالیکه تصویر او تداعی مکتب بزرگ حریت، حق جویی و آزادمردی و آزادگی شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha