به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، هفتم خردادماه سال ۱۳۶۱ روز شهادت شاگردی دیگر از مکتب دلدادگان حسینی و سر و جان باختگان قافله نور است که امامشان در وصفشان فرمود: «آنان مراتب انقیاد و تعبد خویش را به درگاه اقدس حق تعالی با نثار خون و جان به اثبات رسانیدند و در میدان جهاداکبر با نفس و جهاد اصغر با خصم، واقعیت پیروزی خون بر شمشیر و غلبۀ ارادۀ انسان را بر شیطان مجسم کردند؛ و سرمایه جان خویشتن را به بهای اندک نفروختند و ملعبۀ زخارف زودگذر دنیا و متعلقات آن نشدند؛ و با همتی بلند به سودا و معاملهای برخاستند که خدا مشتری جان آنان شد و اجر و مزدشان را بیدریغ در نزد خود قرار داد و حیاتشان را جاودانه ساخت، که این، منتهای آرزوی عاشقان و مشتاقان و غایت عمل و آمال عارفان است...»
شهید «اصغر توکلیانپور» تازه جوانی است که تنها بیست و یک سال داشت اما هر عبارت از وصیتش نمایانگر به تکامل رسیدن انسانی کامل در سلوک و طریقت «عرفان شهادت» است؛ همان که به تعبیر سردار بزرگ این مکتب: «شهید حاج قاسم سلیمانی»، تا حیات، رنگ و بوی شهادت نگیرد و شهیدگونه نشود، شهادت، چون پیک و پیام توفیق دوست، از راه نمی رسد...
پاس میدارم از انقلابم...
اصغر، در یکی از روزهای سال ۱۳۳۹ در جمع گرم و صمیمی خانوادهای کارگری در بندر ماهشهر به دنیا آمده و تنها پنج بهار ا ز عمرش گذشته بود که طعم تلخ یتیمی را چشید و زیر سایه مهر مادر، بزرگ شد. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا سال سوم نظری در شهر آبادان ادامه داد و بعد از آن به همراه برادرش برای گرفتن دیپلم راهی تهران شد.
همزمان با اوجگیری قیام مردمی به صف مجاهدان راه حق پیوست و در فعالیتهای انقلابی همچون تظاهرات و پخش و تکثیر اعلامیه ها و نوارهای سخنرانیهای امام مشارکت داشت. او از آغاز نوجوانی که در پی شناخت بیشتر و گسترش آگاهی خود بود، گمشدهاش را در ارزشهای حیاتبخش و فضیلتهای انسانساز و جامعه پرداز اسلام یافت و روز به روز این معرفت را بیشتر کرد.
پیوندش با «انقلاب» و «امام» حاصل به برگ و بار نشستن ئو بلوغ همین بینش و معرفت معنوی بود. او حرکت در مسیر مبارزه را عاملی در ارتقای معنوی خود میدید و انقلابیگری برایش نه صرفا یک عمل و کنشگری سیاسی که وسیله تطهیر در سرچشمه تقوی و طهارت روح و سلوکی معنوی و اخلاقی و عمل به یک تکلیف الهی بود؛ آنچنانکه امام (ره) را نیز نه فقط یک رهبر سیاسی که مظهری از تقوا و تعبد الهی و مقتدا و مرشدی الهی میدید.
فعالیتهای او در این دوران به گواهی دوستانش زبانزد بود و در راه انقلابش شب و روز و آرام و قرار نداشت. او در همه صحنههای مبارزه حضوری فعال و پیوسته و پیگیر داشت و پس از پیروزی نیز در هر موقعیتی حیاتش با این انقلاب الهی پیوند خورده بود. همه جا حاضر بود؛ هرجایی که پای این انقلاب وسط بود. از عضویت در کمیته انقلاب اسلامی مسجد امام قائم محله نارمک تا رودررویی با گروهکهای ضدانقلابی معاند و منحرف و تا فعالیت در قسمت مبارزه با مواد مخدر کمیته انقلاب اسلامی پس از آنکه نزد خانوادهاش به آبادان بازگشت. اما تحول بزرگتری در راه بود: تحولی که جهان و جان او را با حقیقتی به عظمت «شهادت» پیوند میداد...
مهاجر جنگ و هجرت به سوی دوست
در سال ۱۳۵۹ و با شروع جنگ تحمیلی ناخواسته و به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. اما نتوانست برادران رزمنده خویش را در جبهه تنها بگذارد و به همین علت برای انجام خدمت سربازی راهی جبهه های حق علیه باطل شد. از اینجاست که فصل آخر و بزرگ زندگی کوتاه اصغر رقم می خورد. به ایستگاه آخر نزدیک می شویم: ایستگاه وصل و لقای دوست.
اینجا را باید به پای سر رفت که ساحت عشقبازی و میدان سراندازی است و: «دانی که کیست زنده؟ آنکو ز عشق زاید...» آنچه از این ماههای حضور اصغر در جبهه روایت شده، همه از خلوص و صفا و تواضع و سلوک عارفانه اوست. جوان تازه سالی که در این معرفت خدایی به اوج رسید، باید مرحله آخر و خوان هفتم را در معراج خون به سر می رساند.
«خرمشهر» هنوز «خونین شهر» بود!
و پرده آخر اعجاز اهل الله و مردان مرد میدان عشق: شهادت... و:
«مخور به مرگ شهیدان کوی عشق افسوس
که دوستان حقیقی به دوست پیوستند...»
سرانجام پس از پانزده ماه خدمت مستمر، وصل یار روزیاش شد. او از لشکریان پیروزمند بیتالمقدس و از فاتحان خرمشهر قهرمان بود که تنها چهار روز پس از این فتح، به فتح الفتوح حقیقی خود نائل شد. همان شهری که فاتحش بود مقتل و معراجگاهش شد؛ خرمشهر خرم از خون سرخ عاشقترین شهیدان کوی دوست، هنوز خونین شهر بود و هنوز خاکش باید متبرک و مطهر از این خون های پاک میشد: ظهر روز هفتم خرداد سال ۱۳۶۱ در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه سر جام شیرین شهادت را سر کشید و مشتاقانه به سوی حق شتافت.
حس کردم دیگر جای من در خانه نیست!
وصیتنامه شهید به مادرش، اوج دلدادگی و گذشت از خود و پیوستن است به دوست. اوج بینش انقلابی که سراسر، تعهد است و اخلاص و وفاداری به انقلاب و حساسیت در برابر آن و شیفتگی و شوق شهادت در راه خدا؛ این مرامنامه فرزندان روح الله است که در وصفشان گفت: «یکشبه ره صدساله طی کردهاند و وصیتنامههایشان انسان را میلرزاند و بیدار میکند.»:
به نام خداوند بخشنده مهربان
منظور من از نوشتن این نامه این است که بدانید چه عقیدهای داشتم و برای چه چیزی شهید شدم. بعد از یک ماه که از شروع جنگ گذشت، من حس کردم که دیگر جای من در خانه نیست زیرا هر وقت که به این مساله فکر میکردم که برادران و هموطنان من علیه کفار میجنگند و من در خانه نشستهام، دچار عذاب وجدان میشدم و وقتی که با معرفی خود به حوزه نظام وظیفه به جبهه اعزام شدم و خود را در میان برادران دیدم که بخاطر اسلام و قرآن خانه و کاشانه خود را رها کرده و عازم جبهه شده بودند، آسوده خاطر شدم.
ولی متاسفانه در مدتی که به مرخصی آمدم، شاهد بیتفاوتی بعضی از مردم نسبت به مساله جنگ و آواره شدن بودم و بی اندازه متاثر شدم ولی در روحیه من اثر چندانی نکرد زیرا من بخاطر اسلام و قرآن و وطن خویش که در آن بدنیا آمده بودم به جبهه آمدم و افتخار می کنم که در راه هدفم شهید شدم.
مادر عزیزتر از جانم که میدانم بعد از اینکه من در آن دنیا نیستم، چقدر ناراحت میشوی زیرا تو پسری را به سن ۲۱ سالگی رساندی و انتظار داشتی که در دوران پیری عصای دستت باشم ولی مادر بدان که همه ما امانتهایی هستیم که روزی گرفته میشویم.
مادر زیاد ناراحت نباش که من نیستم ولی امام ما هست. مادر به تو سفارش میکنم که امام را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش و او را الگوی خویش در زندگی قرار بده و امیدوارم که رستگار بشوی.
مادر جان همه ما روزی از این دنیا میرویم پس چه بهتر که هر کس راه بازگشت خویش را خود انتخاب کند و من این راه را انتخاب کردم.
مادر عزیزم در خانه از تمام فداکاریهای که در حق من کردی و چه رنجها و مشقتهایی را تحمل کردی، سپاسگزارم.
پسرت اصغر توکلیان...
نظر شما