به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، بیست و یکم اردیبهشتماه سال ۱۳۶۱ روز راه یافتن دلدادهای به سراپرده قرب و وصل خداوندی است که تنها ۱۹ سال در این جهان زیست و ۱۸ ماه در جبههها بود اما با گذشت بیش از چهل سال از شهادتش، هنوز حکایتها از خلوص، تقوی، مدیریت، الگوی فرماندهی و سلوک معنوی و اخلاقی او با رزمندگان بر لب همرزمان اوست.
جوانترین فرمانده دفاع مقدس و مسئول عملیات قرارگاه سپاه در جبهههای جنوب و معاون اسطورهای چون سردار شهید «حسن باقری» یکی از اسوههای طریقت عارفانه نسل جهاد و شهادت است؛ کسی نیست جز شهید «مسعود پیشبهار»...
کارگری که با دستمزدش کتاب و نوار میخرید
مسعود، در سال ۱۳۴۱ در شهرستان بهبهان متولد شد. پدرش کارگر شرکت نفت بود. وقتی مسعود به سن دو - سه سالگی رسید پدرش را از دست داد. از آگاهی و معلومات بالایی برخوردار بود. با بچههای هم سن و سال خودش بسیار فرق داشت. بعد از اتمام دوران راهنمایی وارد هنرستان آیتالله سعیدی شد و در رشته برق، تحصیل خود را شروع کرد.
در تعطیلات تابستان با وجود این که دستش شکسته بود و در آن پلاتین به کار برده بودند، به کارگری میرفت. هم کمک خرج خانواده بود و هم به فقرا کمک میکرد. بخشی از پولش را همیشه کتاب و نوار میخرید. مسعود به شدت اهل مطالعه و یک کتابخوان حرفهای بود. کتابهای مختلفی را مطالعه میکرد؛ از جمله کتابهای فلسفی و علمی. علاقه زیادی به کتب استاد شهید مرتضی مطهری نشان میداد.
از اولین نمایشگاه کتاب در بهبهان تا برقرسانی به روستاها
با پیروزی انقلاب اسلامی، انجمن اسلامی دانش آموزان هنرستان آیتالله سعیدی را شکل داد. به همین هم بسنده نکرد و اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزان شهرستان را نیز تأسیس کرد. در این اتحادیه، تلاش میکرد که بچهها از نظر فکری قوی شوند؛ به همین خاطر از افراد با سواد و شناخته شده سیاسی-مذهبی شهر دعوت میکرد و جلسههایی را، راه میانداخت تا جوانان در مقابل اندیشههای انحرافی که آن روزها بازارشان بسیار داغ بود، بتوانند مقاومت فکری کنند.
مسعود اولین نمایشگاه کتاب را پس از انقلاب در بهبهان برپا کرد. با توجه به پیروزی انقلاب، بلافاصله عملیاتهای عمرانی برای رسیدگی به وضعیت محرومان هم شروع شد، از جمله برق رسانی به روستاهای محروم که مسعود و بچههای انجمن اسلامی دست به کار شده و در این امر پیشقدم شدند. در تابستان، صبحها با زبان روزه همراه با جهاد سازندگی به روستاها میرفت و شبها هم در شهر پاسداری میداد و کار فرهنگی هم میکرد.
فرماندهی در اولین ماه شروع جنگ
با شروع جنگ تحمیلی، در مهرماه ۱۳۵۹ مسعود را فرمانده یک گروه ۲۲ نفره کردند. چندین ماه بدون وقفه و بدون هیچ چشم داشتی شبانه روز در بسیج فعالیت میکرد و کارهای انجمن اسلامی را هم تحت نظارت داشت. خیلی کم به خانه میرفت و تمام وقتش را در اختیار بسیج گذاشته بود؛ چرا که بسیج تازه تأسیس شده بود و احتیاج به انسانهای پرکاری همچون او داشت.
استعدادی عجیب و ارادهای محکم داشت. در کار با اسلحه سبک، تخصص ویژهای داشت تا جاییکه نظر مسئولان پادگان آموزشی را به خود جلب کرد و آنها هم از بسیج تقاضا کردند که مسعود را برای آموزش نیروها به آنجا بفرستند. مسعود عازم جبهههای نبرد شد و بعد از چند ماه حضور فعال در جبهه، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد.
سال ۱۳۶۰ در گُلف که مرکز فرماندهی جنگ در جنوب بود به نوعی مسعود را کشف کردند و پیبردند که از لحاظ هوش و تدبیر نظامی آدم بسیار لایقی است و برای گذارندن یک دوره فشرده طرح و عملیات انتخاب شد و پس از طی این دوره تا زمان شهادتش به عنوان مسئول طرح و عملیات قرارگاه نصر در کنار سردار شهید حسن باقری بود و تا لحظه شهادت هیچکس نمیدانست که مسعود در جنگ چه کاره است.
برو به «مسعود» اعتماد کن!
روایت سردار «امین شریعتی» از شهید «مسعود پیشبهار» بسیار خواندنی است: «در حال شناسایی و آمادهسازی برای عملیات طریقالقدس بودیم که یک روز صبح دیدم شهید حسن باقری به اتفاق یک فرد دیگری که او را نمیشناختم به محل سپاه سوسنگرد آمدند و حسن از من خواست که گزارشی از اقدامات صورت گرفته را ارائه دهم.
تمامی کارها را توضیح دادم. حسن باقری هم شوخ و هم بسیار باصراحت و تندی برخورد میکرد. وقتی من آنگونه گزارش دادم با حالت شوخی و جدی کلی حرف بار ما کرد و گفت: تو اینو نمیشناسی؟ این مسعود پیشبهاره، همشهریته، آره بهبهونیه، اینو فرستادم دوره عالی اطلاعات عملیات، حالا برگشته به ما کمک میکنه، حالا ما را سر کار نزار تمام شناساییها و معبرها را توضیح بده. ما شروع کردیم همه چی را توضیح دادن بهگونهای که در آخر شهید حسن گفت: بخاطر همشهریت همه رو خوب توضیح دادی.
وقتی به محل سپاه برگشتیم حسن به من گفت: تمام نقشهها و کالکها را بردار با ما باید به اهواز بیایی. من با تعجب گفتم: اهواز؟! اهواز کاری نداریم! حسن با حالت خیلی جدی به مسعود نگاهی کرد و گفت: طوری صحبت میکنه که اگر اینجا نباشه عراقیها میآیند بهبهانو تصرف میکنند.
ما وسائل را برداشتیم و به اتفاق شهیدان حسن باقری و مسعود پیشبهار به اهواز پادگان گلف آمدیم و به زیرزمین گلف رفتیم. در آنجا حسن گفت: چند روز دیگر آقا محسن و صیاد شیرازی که جدیداً فرمانده نیروی زمینی ارتش شده به اینجا میآیند و ما باید طرح عملیات شما را ارائه دهیم، لذا تو همه کارها را بهطور ریز و دقیق توضیح بده و مسعود همه را تبدیل به طرح عملیات میکنه و باید آماده بشه تا ارائه بدیم و تا تمام نشده حق خارج شدن از این زیرزمین را ندارید.
بعد از صحبتهای حسن با ما دو نفر، خصوصی با حسن صحبت کردم و با توجه به اینکه مسعود را نمیشناختم، نگران بودم که نتوانیم کار را درست تحویل دهیم و تأکید داشتم که در حضور خود حسن کار انجام شود. حسن به من گفت: مگه ما از روز اول برای این چیزها درست شده بودیم؟! برو به مسعود اعتماد کن. مطمئنم از پس این کار برمیاد.
آمدم و با مسعود شروع بهکار کردیم. لحظه به لحظه که پیش میرفتیم و اعتماد به نفس و خلاقیت مسعود را میدیدم، واقعاً شگفت زده میشدم بهگونهای که ساعتها بدون آب و غذا و خواب کار را انجام دادیم و حتی ایشان سوالاتی را طرح کردند که باعث شد شناساییها را دوباره چک کنیم.
بالاخره بعد از چند روز، مسعود پیشنویس طرح عملیات را بهعنوان طریقالقدس تهیه کرد و با تنظیم آن توسط فرماندهان عالی رتبه منطقه جنوب، تصویب هم شد و بعد از مدتی عملیات طریق القدس با موفقیت انجام شد و دقیقاً شهید پیشبهار در تهیه طرحهای عملیاتهای طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس نقش بسیار برجستهای داشت.»
«حسن» مرتب میگفت: پس «مسعود» کجاست؟!...
سرانجام جوانترین فرمانده دفاع مقدس پس از ۱۸ ماه حضور در جبههها، در مرحله سوم عملیات «الی بیت المقدس» در ظهر ۲۱ اردیبهشتماه سال ۱۳۶۱ در منطقه دارخوین با اصحاب عاشورایی سیدالشهدا همسفره و همسفر شد و جانش از کالبد خاک به وسعت افلاک بال گشود.
«سردار شریعتی» در خصوص شهادت مسعود پیشبهار اینگونه توضیح میدهد: «در عملیات بیتالمقدس، من فرمانده تیپ عاشورا بودم و بهدلیل پاتکهای زیادی که به یگان ما و تیپ حضرت رسول (ص) قبل از آزادسازی خرمشهر میشد، شهید مسعود از طرف قرارگاه نصر پیش ما آمد و قرار شد از طرف من و شهید احمد متوسلیان به قرارگاه برود و اوضاع منطقه ما را گزارش دهد تا مسئولان فکری کنند.
من به فرمانده قرارگاه نصر (شهید حسن باقری) با بیسیم تماس گرفتم و گفتم: مسعود آمد تا اوضاع ما را به شما گزارش دهد تا فکری برای ما کنید. خیلی وضعیت سختی بود. چندین بار حسن تماس گرفت و میگفت: پس مسعود کجاست؟ چرا نرسیده؟ من نگران شدم و یکی از دوستان را فرستادم تا ببیند چرا مسعود نرسیده تا اینکه پس از نیم ساعت با بیسیم خبر دادند که مسعود پیشبهار در مسیر رفتن به قرارگاه بشهادت رسیده است…»
نظر شما