به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، امدادگران و پرستاران در طول دوران دفاع مقدس در پشت جبهههای جنگ، تمام تلاش و مهارت خود را برای درمان رزمندگان مجروح به کار میگرفتند و از جان خود مایه میگذاشتند تا مجروحان را از مرگ نجات دهند.
آنها با ایثار و فداکاری در طول شبانهروز، با تمام توان خود به پرستاری از مجروحان جنگ تحمیلی میپرداختند تا ضمن نجات جانشان، شرایطی را فراهم کنند تا مجروحان جنگ تحمیلی به سلامت به آغوش خانواده خود برگردند؛ به همین دلیل بسیاری از مجروحان دوران دفاع مقدس، سلامتی امروز خود را مدیون خدمات گسترده این پرستاران و پزشکان دلسوز میدانند.
یکی از این امدادگران، «احمد حاجی تقی تهرانی» است که در پایگاه مالک اشتر واقع در خیابان خاوران دورههای امدادگری را پشت سرگذراند و یک ماه بعداز شروع جنگ به آبادان اعزام و درعملیات کربلای 8 ازناحیه کمر مجروح شد.
وی بهعنوان یکی از امدادگران دوران دفاع مقدس، از خاطرات خود در هشت ساله دفاع مقدس میگوید: «من مدیر مدرسه بودم، وقتی میخواستم به خط بروم، دانشآموزان برای رزمندگان نامه مینوشتند. من این نامهها را بهدست رزمندگان میرساندم و رزمندگان هم جواب این نامهها را میدادند که زمان بازگشت، جواب نامهها را سر صف برای دانشآموزان میخواندم.»
این امدادگر همچنان در مدرسه و کلاس درس حضور دارد و اینچنین در مورد نسل امروز میگوید: «نسل امروز بسیار مشتاق است که خاطرات جنگ را بشنوند، خاطرات آن روزها برای این نسل جذاب است.»
وی مشاهداتش در مورد جراحت مجروحان جنگ اینگونه تعریف کرد: «اگر امکان وصل کردن سرم به مجروحان بود، سرم وصل میکردیم. من بیشتر در اورژانس خط مقدم یا در امداد جبهه حضور داشتم و شاهد جراحتهای سخت بسیاری بودم. یکی از مجروحان، از ناحیه شکم به شدت مجروح و دل و رودهاش بیرون ریخته بود که با همکاری نیرویهای امداد سعی کردیم دل و روده مجروح را جمع کنیم و داخل شکم آن قرار دهیم، درحالیکه مجروح هوشیار بود و تمام این لحظات را میدید. در آن لحظات سخت، با همکاری یک امدادگر دیگر با باند توانستیم تا حدودی به وضعیتش رسیدگی کنیم.»
حاجی تقی تهرانی صحبتهایش را اینگونه ادامه داد: «برخی دیگر از مجروحان توسط موج انفجار مجروح شده بودند، یکی دیگر از آنها با موج انفجار پایش از زانو قطع شده بود و تمام تلاش ما این بود که این مجروح قطع عضو نشود. یکی از همین مجروحان در پست امداد در حین کنترل خونریزی به من گفت من هشت تا بچه دارم، نگذار من بمیرم، من هم گفتم نمیگذارم این اتفاق رخ دهد اما در حین کنترل خونریزی، متاسفانه به شهادت رسید.»
وی اضافه کرد: «یکی دیگر از صحنههای سختی که از مجروحان در پست امداد دیدم، نوجوانی بود که از شدت جراحت نمیتوانست به داخل بهداری بیاید، وقتی بالای سرش رسیدیم، مثل یک ماهی لبهایش را باز و بسته میکرد، شاید ۱۵ سالش بود که شهید شد. ظاهرا جراحتی نداشت جلیغه تنش بود، جلیغه را که کنار زدیم متوجه شدیم موج انفجار کمرش را از بین برده است...»
این امدادگر با اشاره به این مساله که پیکر برخی از شهدا را در ماشین اورژانس یا نفربر میگذاشتند تا پیکرشان را به خانوادههایشان تحویل دهند، تصریح کرد: «چهرهی یکی از مجروحان که هیچوقت آن را فراموشش نمیکنم، به قدری نورانی بود که همه مجذوبش میشدند. این مجروح هیچ ابراز دردی نمیکرد و تنها سقف را نگاه میکرد. بعد که شهید شد، پیکرش را در یک نفربر قرار دادند که خمپاره به این نفربر برخورد کرد و پیکرش سوخت... متاسفانه نیرویهای تعاون از برخی شهدا تنها چند استخوان به خانوادههایشان تحویل میدادند.»
سه راهی شهادت زیر آتش و بمباران
وی در ادامه یادآور شد: «در عملیات کربلای 5 در شلمچه، ما در پست امداد بودیم. در سه راهی شهادت، دشمن آمبولانس را زده و مسیر بسته شده بود. لازم بود با بولدوزر این آمبولانسها جابهجا شوند. سه راهی شهادت زیر آتش و بمباران بود، بعثیها کنار جادهها باتلاق ایجاد کرده بودند، روی این باتلاقها را آب فرا گرفته بود. مسئول بهداری چند داوطلب برای نجات این مجروحان در آمبولانس را فراخواند تا پیاده این مجروحان را برگردانند. او گفته بود امکان دارد شهید شوید...»
حاجی تقی تهرانی همچنین گفت: «این نفرات خودشان دل به دریا زدند اما در بمباران و آتش بسیار دشمن، لباسهایشان آتش گرفت. آنها از شدت آتشسوزی خودشان را در باتلاق که آب سطح آن را فرا گرفته، میانداختند و دست و پا میزدند؛ هرچه بیشتر دست و پا میزدند، متاسفانه بیشتر در باتلاق فرو میرفتند اما زیر آن بمباران وحشتناک، از دست کسی کمکی ساخته نبود. فقط شاهد فریاد زدن این نفرات بودیم...»
گفتگو: فاطمه بیرامی
نظر شما