به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، دوم اردیبهشتماه سال 1365 روز وصال عاشقی است که جبههها سرمست از سکر سماع جان شیدای اوست. سردار شهیدی از دیار دلاورخیر و پهلوان پرور مازندران همیشه سبز که حضورش در جبهه، تداعی شهامت و شجاعتی آمیخته با معنویت و محبت و سلوکی عارفانه بود: شهید حاج حسین بصیر از همان کیمیاهای کمیابی بود که در جبهه و جنگ، عیارش درخشید.
در تاریخ هشت ساله دفاع مقدس که به اندازهی قرنها معنویت، ایمان، عرفان، شهود و شیدایی بود، بسیار سرداران و سلحشورانی داشتهایم که جبههها را از عطر حضور عارفانه خویش عطرآگین کردند و سنگرها و میدانهای رزم را عرصه عشقورزی، سماع و سلوک سرمستی در طلب معراج سرخ ساختند اما در این میان حکایت «حاج حسین بصیر» قائم مقام لشکر 25 کربلا، حکایتی دیگر است.
«شام غریبان حسین» امشب است...
حسین بصیر در شب شام غریبان سال 1322 در فریدونکنار به دنیا آمد. وی در دوران کودکی و نوجوانی با جمع کردن کودکان و نوجوانان، مجالس عزاداری برگزار میکرد و در همان اوان کودکی از مرثیه سرایان خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) شد.
مادرش میگفت: «تولد او در غروب روز عاشورا (شب شام غریبان) بود و به خاطر همین ما نام او را حسین نهادیم و خدا میداند که محبت امام حسین (ع) در جان او خانه کرده بود و روی همین علاقه، از مداحان طراز اول شهر محسوب میشد و در دستههای سینهزنی روز عاشورا در همان ایام طاغوت، شعرهای او همهاش حماسی و انقلابی بود.»
در سنگر مبارزه با طاغوت
در دوم مردادماه سال ۱۳۵۰ در شرکت باطریسازی وزارت جنگ در تهران مشغول به کار شد ولی به علت فعالیتهای سیاسی در اول مهر ۱۳۵۳ اخراج شد. او در رژیم پهلوی بهطور گسترده و همه جانبه مبارزه میکرد، بههمین خاطر چند بار دستگیر و روانه زندان شد، در سال ۱۳۵۷ برنامه راهپیمایی فریدونکنار را با تظاهرات مردم در تهران هماهنگ میکرد و در شهر هسته مبارزه و راهپیمایی را سازمان داد.
وی زمانی که مردم مظلوم، بیدفاع و بیسلاح افغانستان مورد هجوم ارتش شوروی سابق قرار گرفتند، حسین بیتابانه به آن دیار سفر کرد تا تکلیف اسلامی خود را در قبال برادران همدرد و همدین خویش به انجام برساند و مدتی را در میان مجاهدان افغانی، به مبارزه علیه رژیم شوروی پرداخت.
همسنگر «چمران»، همراه «فدائیان اسلام»
وی همراه گروه شهید چمران و نیروهای فدائیان اسلام که فرمانده آن همسنگر شهید چمران سردار شهید«سیدمجتبی هاشمی» فرمانده نیروهای فدائیان اسلام بود، به منطقه سرپل ذهاب در غرب کشور رفت و پس از مدتی عزیمت به جنوب و شرکت در عملیات مهم «ثامنالائمه (ع)» آبادان را دوشادوش رزمندگان اسلام، از محاصره دشمن خارج کرد.
دوست دارم لباس رزمم، کفنم باشد
یکی از همرزمانش میگوید: به ندرت لباس فرم سپاه را میپوشید و اکثر وقتها لباس خاکی بسیجیان بر تن داشت. روزی در قرارگاه با فرماندهان عالی رتبه جنگ مانند محسن رضایی و علی شمخانی جلسه داشت. دیدم با همان لباس خاکی بسیج میرود تا در جلسه شرکت کند. گفتم بهتر نیست تا لباس فرم سپاه را بپوشید؟ گفت: من این لباس را دوست دارم و به آن افتخار میکنم و از خدا میخواهم که همین لباس را کفنم قرار دهد.
سعی در صفای مستی و طواف کعبه عشق
در مازندران و فریدونکنار شایع شد که حاج بصیر به شهادت رسیده است. مطرح شدن این موضوع در صبحگاه سپاه مازندران به این شایعه قوت بخشید. اما بسیجیان فریدونکنار در یک شب که برای اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد جامع شهر رفته بودند با خبر شدند که حاجی به فریدونکنار آمده است.
با سردادن شعارهای حماسی به سوی منزل حاجی حرکت می کنند. در بین راه عده ای از مردم نیز به آنها پیوستند تا به خانه حاجی رسیدند و شعار میدادند «حاجی سرت سلامت.» حاجی در حالی که قطرات اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «چرا شعار سرت سلامت میدهید. من خسته و تنها شدهام. دلم گرفته، دوستانم همه رفتند و عزیزانم مرا تنها گذاشتند. شما نمیگذارید که به آنان ملحق شوم. همین شعارها و دعاهای شماست که مرا از آنان جدا کرده است.»
حاج حسین بصیر قبل از هر عملیات موهای سر و صورت را اصلاح می کرد و گفت: «عملیات، سعی در صفای مستی و طواف کعبه عشق است.»
مادر! میدانی دعای من چه بود؟
نقل است که روزی حاج بصیر از مادرش خواست به وی اجازه دهد بر سجاده اش دو رکعت نماز حاجت بخواند و پس از نماز خواندن به دعایش آمین بگوید. مادرش با قبول این درخواست بر دعای او آمین میگوید.
حاجی بعد از دعا رو به مادرش کرده و پرسید مادر آیا میدانی دعایی که کردم چه بود؟ مادر گفت: «حتماً پیروزی رزمندگان.» جواب داد: «بله آن به جای خودش ولی من از خدا طلب شهادت کردم و چون میدانم دعایت مانع شهادتم میشود، امروز خواستم آمین تو را بر شهادتم بشنوم.»
مادر در جواب فرزند میگوید: «پسرم من به خدا از شهادت تو باک ندارم، همچنان که برادرت اصغر شهید شد و هادی در جبهه است. دوست دارم شما زنده بمانید و از امام و انقلاب دفاع کنید.»
«بصیر» جبههها آسمانی شد...
سال ۶۶ از راه رسید. «عملیات کربلای۱۰» در پیش بود و سردار خستگی ناپذیر برای فراهم کردن مقدمات کار، در ارتفاعات برفگیر «ماووت» به سر میبرد. او شب عملیات با اینکه سه شبانهروز پلکهایش خواب را لمس نکرده بود، از تلاش باز نمیایستاد بهطوریکه در شب عملیات وقتی فرمانده وقت لشکر(سردار قربانی) گفت: «حاجی امشب جلو نروید، چون آتش سنگین است.»
با لحنی که پرده از احساس وظیفهاش برمیداشت، گفت: «من فرمانده این محور و عملیاتم و باید در کنار بسیجیانم باشم تا از کار آنها و نحوه عملکردشان مطلع باشم تا انشاءالله مشکلی پیش نیاید.» آن شب حاج حسین با نیروها در قله ماند و گفت: «اگر مصلحت خدا باشد، ما دیگر رفتنی هستیم و شهید میشویم.»
عاقبت در شب عملیات کربلای 10 دوم اردیبهشتماه سال 1366 خمپارهای بر سنگر او فرود آمد و بصیر جبههها با بصیرت تمام بر قلههای ماووت اوج گرفت. شهادت حاج بصیر، شهر فریدونکنار و سراسر مازندران را تکان داد. جمعیتی انبوه به بدرقه پیکر شهید رشیدشان آمده بودند.
نظر شما