به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ شهید داوود نریمیسا در بیست و دوم اردیبهشت ماه سال 1362 در اهواز دیده به جهان گشود. مادرش جمیله شهبازی و پدرش داریوش نام داشت، پدرش ارتشی و از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس بود، او هنگام تولد شهید نریمیسا اسم داوود را برایش انتخاب کرد زیرا دوست داشت که روزی پسرش ذاکر اهل بیت (ع) شود.
آرزوی پدر در همان سال های ابتدایی زندگی پسرش برآورده شد و داوود از همان دوران کودکی مداحی را شروع کرد و صدای دلنشینش اطرافیان را تحت تاثیر قرار داده بود و دائم تعریف او را از اطرافیان میشنیدند، وی مداحیاش را از سوم ابتدایی آغاز کرد و از همان زمان نیز در فضاهای مذهبی، هیئتها و مسجد محل زندگیشان به وفور شرکت داشت.
این شهید گرانقدر از همان دوران کودکی از هوش و شناخت و آگاهی بالایی برخوردار بود و از همان زمان به حلال و حرام خیلی توجه داشت. اگر کسی در حق او بدی میکرد به جای نفرین و تلافی، برایش دعا خیر میکرد.
مادرش میگوید: وقتی داوود دو ماهه شد ایام محرم بود و من وقتی صدای روضه و سوگواری امام حسین (ع) را شنیدم بی تاب شرکت در مراسم شدم؛ پسرم را در قنداق پیچیدم و به پشت دستههای عزاداری حرکت کردم وقتی گهواره حضرت علی اصغر (ع) را دیدم فرزندم را در آن گهواره قرار دادم و یاد حضرت علی اصغر (ع) افتادم و با دل شکسته خطاب به امام حسین (ع) گفتم: «یا امام حسین (ع) کاری کن که داوودم در راه تو قدم بردارد و فدایی تو باشد» سال ها از دعای مادر این شهید گرانقدر گذشت و داوود بزرگ شد.
او پس از خدمت سربازی در شرکت خطوط لوله و مخابرات نفت جنوب استخدام پیمانی شد و از سال 1383 وارد دفتر بسیج این شرکت شد. این شهید گرانقدر فعالیتهای فرهنگی و مداحی خود را در این شرکت ادامه داد. شرکت در فعالیتهای جهادی و اردوی راهیان نور، برگزاری مراسم آیینی و شعائر دینی، حمایت از خانواده های بی سرپرست، اصلاح روش اعزام کارکنان به زیارت مشهد الرضا (ع) از جمله فعالیتهایش تا زمان حضور در بسیج به شمار میرفت.
این شهید گرانقدر بسیار با عاطفه و با محبت بود و زائران را به خانه میآورد و خانواده خودش را به خانه بستگان میفرستاد.
مادر این شهید گرانقدر درباره اعزام شهید به جبهه و کسب رضایتش گفت: «یک روز مشغول رسیدگی به کارهایم بودم که داوود زنگ خانه را زد و با یک جعبه شیرینی وارد شد؛ زود دستهایم را شستم و کار را رها کرده نکرده نشستم کنارش و گرم صحبت شدیم. حرفهایش با همیشه فرق داشت؛ انگار میخواست یک خبری به من بدهد. از تلفن همراهش فیلمی نشانم داد که جگرم آتش گرفت.
وی افزود: فیلم راجع به صحبتهای رهبر عزیزم بود که میگفت شهر شیعهنشین نبلالزهرا بعد از چهار سال باید آزاد شود. وقتی دخترها را نشانم داد که چطور به اسارت گرفته میشدند و آنها را میفروختند، وقتی فهمیدم تمام جوانهای این دو شهر را کشتهاند، و وقتی دیدم بچه یتیمها علفها را در دیگ میجوشانند و به جای غذا آن را میخورند خیلی گریه کردم، احساس میکردم وقت آن رسیده که نذر سی و دو سال پیشم را ادا کنم»
شهید نریمیسا برای دفاع از مظلومین و حرم راهی سوریه شد؛ او که در عملیات آزادسازی شهرهای شیعهنشین نبل و الزهراء سوریه نقش داشت، در روز یکشنبه ۱۲ بهمن ماه سال ۱۳۹۴ به همراه تعدادی از رزمندگان اسلام در ۳۲ سالگی در منطقه باش کوی سوریه به فیض شهادت نائل آمد. حالا دیگر شهید نریمیسا هم آرزوی پدر و هم آرزوی مادرش را در این دنیا و آخرت برآورده به خیر کرد.
ابراهیم نظری یکی از همرزمان شهید نریمیسا درباره روز شهادت این شهید گرانقدر میگوید: «صبح روز دوازدهم بهمنماه نفربرمان راه را گم کرد و مجبور شدیم با پای پیاده جلو برویم، کمی بعد با راهنمایی احمد مجدی نسب متوجه شدیم که در نزدیکی دشمن قرار داریم.
وی افزود: ما از جمله کسانی بودیم که سریع به کانال رسیدیم کانالی که پر از شیارهای پیچدرپیچ بود، متأسفانه اطلاعات کاملی از این مسیر در دسترسمان نبود و آتش هر لحظه بیشتر بر سرمان فرود میآمد. در آن وانفسا تصمیمگیری سخت بود.درگیری تا بیخ گوشمان رسید و دشمن را از فاصلهی بیست متری مان میدیدیم؛ یک ساعتی در همینحال گذشت، احمد مجدی نسب مرتب درحال مبارزه بود که به یکباره متوجه شدیم علی حسینی کاهکش از ما عبور کرد و جلوتر رفت ولی بلافاصله تیر به سرش اصابت کرد و درجا با صورت به زمین افتاد .
نظری ادامه داد: همگی شوکه به او زل زده بودیم که در همین حین یک غلت خورد و به کمر شد؛ او هنوز جان داشت که داوود پشت سرش رفت با اضطراب گفتم :«داوود کجا میروی؟» گفت: میروم علی را بیاورم، داد زدم که اینجا تله است و ممکن است تو هم تیر بخوری اما او دلش طاقت نیاورد و جلوتر رفت (با علی سه متر فاصله داشتیم اما همانجا نقطه آزاد تلاقی تیرها بود.) او چند قدمی بیشتر برنداشته بود که تیری به بازویش خورد،عقبنشینی کرد و به من چسبید به بازویش نگاه کردم و گفتم از بازویت خون میریزد! بگذار برایت ببندمش اما اصلاً متوجه جراحتش نبود و گفت نیازی نیست.
وی گفت: بهمحض اینکه احمد مجدی نسب فریاد زد: «عقب بکشید تا با کلاش آنها را به رگبار بگیریم و بتوانیم سریع از اینجا برویم» دوباره داوود به سمت علی رفت و اینبار تیر به پشت سرش اصابت کرد طوریکه انگار استخوانی در بدنش نیست بهیکباره روی دو زانو فرود آمد و با صورت نقش بر زمین شد و درجا به شهادت رسید. علاوهبر علی کاهکش و داوود نریمیسا احمد مجدی نسب هم با زخم زیادی که برداشته بود در راه بازگشت از کانال و در حال انتقال به بیمارستان به شهادت رسید.»
از این شهید گرانقدر دو فرزند به نامهای فاطمه و محسن به یادگار مانده است.
لازم به ذکر است کتاب «بلاگردان» به قلم طاهره ولی پور درباره زندگی و مجاهدتهای شهید مدافع حرم داوود نریمیسا به رشته تحریر در آمده؛ در قسمتی از این کتاب نویسنده نوشته است: «شهید داوود نریمیسا آرزو داشت که بلاگردان دیگران شود و به آرزویش هم رسید. حال من هم آرزو می کنم که این کتاب هم به نمایش گذاشتن حداقل کمی از عظمت روح این شهید بزرگوار، بتواند بلاگردان زندگی دیگران به خصوص جوانان شود.»
گفتنی است آرامگاه این شهید بزرگوار در گلزار شهدای بهشت آباد اهواز قرار دارد.
نظر شما