کد خبر 212124
۱۹ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۱۰

گلستان جعفریان در گفتگو با «حیات»:

شرط رهایی از 18 سال اسارت، پنج دقیقه مصاحبه بود / شهیدلشگری در مدت اسارتش حافظ قرآن شده بود

شرط رهایی از 18 سال اسارت، پنج دقیقه مصاحبه بود / شهیدلشگری در مدت اسارتش حافظ قرآن شده بود

نویسنده کتاب «روزهای بی‌آینه» گفت: وقتی حسین لشگری اسیر می‌شود، دولت عراق ایشان را تحت فشار قرار می‌دهد که باید مصاحبه‌ای در شبکه‌های خبری جهانی بدهد و بگوید که قبل‌از شروع جنگ به خاک عراق آمده‌ است،تا هجده سال اسارت شهید حسین لشگری این خواسته عراقی ها تکرار شد ولی او نمی پذیرفت.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ گلستان جعفریان نویسنده کتاب «روزهای بی آینه» نزدیک به سه دهه است که که در حوزه ادبیات پایداری نویسندگی می‌کند؛ وی بیست عنوان کتاب چاپ شده دارد که دو عنوان کتابش به تازگی در دست چاپ قرار گرفته است.

یکی از کتاب های قابل توجه این نویسنده کتاب «روزهای بی‌آینه» می‌باشد که روایت زندگی مشترک شهید حسین لشگری با منیژه لشگری و 18 سال انتظار برای دیدارشان است.

جعفریان در گفتگو با خبرنگار فرهنگی ما می‌گوید: بیشتر موضوعاتی که در حوزه ادبیات پایداری پرداخته‌ام؛ متمرکز بر روی بحث اسرا و زنان بود؛ یعنی بحث ادبیات بازداشتگاهی برای من جذابیت‌های خود را دارد. این‌که یک اسیر وقتی از تمام زوایای زندگی مادی فاصله می‌گیرد تا چه حدودی تاب‌وتوان داردو چگونه می‌تواند این شرایط را مدیریت کند و ذهن و روح خود را از آسیب‌ها درامان نگه‌دارد.

وی افزود: موضوع ادبیات بازداشتگاهی برای من خیلی بحث مهمی است و آن را دوست دارم و تقریباً می‌توانم بگویم حوزه تخصصی کاری کاری‌ام دراین‌باره می‌باشد و همچنین به موضوع زنان و درگیری آن‌ها در جنگ نیزمی‌پردازم.

جعفریان ادامه داد: در کتاب روزهای بی‌آینه بحث ادبیات بازداشتگاهی مطرح بود که این موضوع بسیار برایم مهم است و حوزه تخصصی‌ام می‌باشد. راجع‌به این موضوع کار زیادی انجام داده‌ام، همچنین در این کتاب بحث اسارت و زنی که منتظر همسرش بود که از اسارت بازگردد، مطرح شده است.
 

مقدمه‌ای از کتاب روزهای بی آینه از زبان نویسنده کتاب

نویسنده کتاب «روزهای بی‌آینه» بیان داشت: کتاب روزهای بی آینه زندگی واقعی زنی را واکاوی می‌کند که با عشق و اشتیاق در هفده‌سالگی پای سفره عقد می‌نشیند، در هجده‌سالگی طعم مادر شدن را می‌چشد و همان سال، آغاز انتظار و چشم به راهی هجده‌ساله اوست. پس‌از اعلام اسارت همسر سه سال دیگر طول می‌کشد تا دیدار میسر شود.

وی ادامه داد: شکاف عمیق هجده‌ساله انتظار و دور افتادن از هم و تفاوت‌های شخصیتی به‌وجودآمده در گذر سال ها هر دو را وا می‌دارد تا برای شناخت یکدیگر دوباره تلاش کنند؛ حسین لشگری در آستانه چهل و شش سالگی می‌باشد و منیژه سی و شش سال دارد. احساس غریبگی، درد و رنج بر عشق و اشتیاق جوانی غالب است.

جعفریان گفت: زن و مردی که هجده سال است یکدیگر را ندیده‌اند و شاهد تغییرات فیزیکی و شخصیتی یکدیگر نبودند، حالا باید همه این هجده سال را بشناسند و عاشق شوند نظیر یکسال کنار یکدیگر زندگی کنند آنان بار دیگر زندگی مشترک‌شان را آغاز می‌کنند. این‌بار نه با شور و اشتیاق جوانی بلکه با درک رنج هجده سال انتظار برای رسیدن به یکدیگر.
 

اولین خلبان اسیر ایرانی چه کسی بود؟

نویسنده کتاب «روزهای بی‌آینه» گفت: شهیدحسین لشکری اولین خلبانی است که به خاک عراق پرواز کرد. او برای انهدام تانک‌هایی که مرزهای ما را مورد تهاجم قرار می‌داد و  رفته بود که هواپیمایش در آن منطقه سقوط می‌کند. ایشان اولین خلبانی می‌باشد که اسیر شد.

وی افزود: از حسین لشکری  یادداشت‌هایی خوانده‌ام که شگفت‌انگیز بود یعنی آدمی که چهل روز است در یک سلول قرار دارد و به او یک سیگار می‌دهند تا سیگار بکشد و با دود آن سیگار به یاد خیلی‌ از خاطراتی می‌افتد که چهل روز است از خاطرات خانواده و دوستانش بی‌خبر است و در بی‌خبری مطلق و در یک اتاق نگه‌داری می‌شود.

جعفریان بیان داشت: یادداشت‌هایی که شهید لشگری نوشته بود برایم حیرت‌انگیز بود. با خود فکر کردم چقدر دلم می‌خواهد راجع‌به این آدم بیشتر بدانم، طی پیگیری‌هایی که داشتم توانستم با منیژه لشگری همسر شهید لشگری ارتباط برقرار کنم.

نویسنده کتاب «روزهای بی‌آینه» با اشاره به شخصیت همسر شهید لشگری گفت:  نگاه من به زنان در ادبیات پایداری یک نگاه خاصی است و این نگاه از سه بعدمی‌باشد. این‌که زنانی معتقد بودند و نگاه ایدئولوژیک به جنگ داشتند و داوطلبانه می‌آمدند و وارد صحنه جنگ شدند یا زنانی که پشت جبهه بودند و همسران و فرزندانشان را از دست می‌دادند و غیرمستقیم درگیر جنگ می‌شدند؛ منیژه در این‌جا زنی بود که تفاوتش با این زنان این بود که با یک مردی که خلبان و در رفاه کامل بود ازدواج کرد، او تحصیلات عالیه داشت و با همدیگر نسبت فامیلی دوری داشتند و به‌شدت حسین عاشقانه منیژه را دوست داشت و قبل‌از انقلاب این ازدواج اتفاق افتاده بود. به قول منیژه او یک مرد همه‌چیزتمام را برای زندگی انتخاب کرده بود چه از لحاظ ویژگی‌های ظاهری و چه از لحاظ تحصیلات و موقعیت اجتماعی‌اش شهیدحسین لشگری برایش عالی بود.

وی افزود: منیژه دوست داشت که زندگی خوب و شادی داشته باشد، آن‌ها در اوایل ازدواجشان به پایگاه‌های وحدتی دزفول رفتند و آن‌جا در خانه ویلایی که به خلبان‌ها داده می‌شد زندگی خیلی مدرن، شیک و امروزی را شروع کردند. یک‌سال و نیم از زندگی آن زوج جوان که صاحب پسری نوزاد به نام علی اکبر بودند می‌گذشت که جنگ شروع شد.

جعفریان بیان داشت: این صحبت منیژه لشگری بود که وقتی پای گفتگو با او  نشستم می‌گفت: (جنگ مثل یک طوفان به زندگی من زد و در این اتفاق کسی نمی‌تواند جلوی طوفان را بگیرد؛ وقتی شخص خودش هیچ نوع دخالتی در آن اتفاق ندارد.)

نویسنده کتاب «روزهای بی‌آینه» گفت: منیژه زنی بود که بدون این‌که بخواهد و بدون هیچ آمادگی ذهنی درگیر جنگ شده بود و حالا رویکردش با زن‌هایی که تاکنون به آن‌ها پرداخته بودم خیلی متفاوت بود، چون آن‌ها درواقع خودشان انتخاب کرده بودند که در این بحث ورود پیدا کنند ولی منیژه همیشه می‌گفت؛ ناخواسته مثل یک طوفان زده و یا یک زلزله‌زده وارد جنگ شده است و حالا باید با آن روبرو می‌شد، این مورد موضوعی بود که در شخصیت او برایم جالب بود و با همین زیربنا مصاحبه‌هایم را با منیژه آغاز کردم.


 
شرط رهایی از اسارت پنج دقیقه مصاحبه بود / شهیدلشگری در مدت اسارتش حافظ قرآن شده بود

جعفریان بیان داشت: وقتی حسین لشگری اسیر می‌شود، دولت عراق ایشان را تحت فشار قرار می‌دهد که باید مصاحبه‌ای در شبکه‌های خبری جهانی بدهد و بگوید که قبل‌از شروع جنگ به خاک عراق آمده‌ است. دولت عراق می‌خواست به شکلی با ایشان مصاحبه شود که دیگران توجیه شوند که ایران متجاوز بود و اولین‌بار این هواپیمایی‌های ایرانی بودند که به خاک عراق آمدند و مرز را بمباران کردند.
وی افزود: حسین لشگری در یادداشت‌های خودش نوشته بود:«افسری که بارها و بارها که از من بازجویی می‌کرد ، از من می‌خواست که این مصاحبه تلویزیونی را بدهم و قبول نمی‌کردم»؛ تا هجده سال اسارت شهید حسین لشگری این خواسته عراقی ها تکرار شد ولی او نمی پذیرفت. به شهید لشگری وعده داده بودند که اگر مصاحبه کند از همان روز اول بعد از مصاحبه، همسر و پسرش را از ایران می آورند و حتی به او و خانواده اش اقامت انگلستان را  با امکانات کامل می‌دهند به قیمت اینکه پنج دقیقه مصاحبه کند.

نویسنده کتاب «روزهای بی‌آینه» بیان داشت: در یادداشت‌هایی که از حسین لشگری خواندم می‌گفت:«من به آن سرگرد عراقی گفتم اگر که یک خلبان عراقی در ایران اینچنین مصاحبه‌ای بدهد شما اسمش را چه می‌گذارید؟ آن سرگرد عراقی در جوابش گفت واقعیت را بگویم به او خائن می‌گوییم! به آن سرگرد گفتم پس چرا می‌خواهید از من یک خائن به وطن بسازید من هم این مصاحبه را نمی‌دهم.»

وی افزود: شهید لشگری تا مدت‌ها مفقودالأثر اعلام می‌شود و توسط صلیب سرخ جهانی عراقی‌ها اجازه ثبت‌نام او را نمی‌دهند و هفت سال وی در یک سلول انفرادی دو متر در یک متر نگه‌داری شد. خودش می‌گوید که در این مدت آفتاب را ندیده است و این خیلی حیرت‌انگیز است که یک انسان این‌همه سال در تنهایی به سر ببرد و از کمترین امکانات برخوردار باشند و باز هم از لحاظ روحی سلامت خودش را حفظ کند.

جعفریان بیان داشت: صحبت خود حسین است که می‌گوید: «بعد از هجده سال که آمریکایی‌ها به عراق حمله کردند و نماینده صلیب سرخ جهانی آمد و با من صحبت می‌کرد، خطاب به من گفت: چطور همچین چیزی امکان دارد که تو هجده سال اسارت کشیدی، هفت سال در یک سلول انفرادی بودی، بازهم عقلت کاملاً سالم است،قدرت انتخاب داری و حافظ تنها کتابی هستی که در اختیار تو بود ؟

وی گفت:  تنها کتابی که حسین لشگری در سلول خود داشت قرآن بود و او طی آن سال‌ها قرآن را حفظ کرد. می‌گفت این حالت من باعث شگفتی آن نماینده صلیب سرخ جهانی شده بود. می‌گفت بیشتر اسرایی که خیلی اسارت کمتری کشیدند، حالت جنون و دیوانگی به آن‌ها دست داده است. از این‌جهت حسین لشکری برای من بسیار اسطوره بود.


 

روایت 18 سال انتظار در کتاب روزهای بی آینه

نویسنده کتاب «روزهای بی‌آینه» گفت: وقتی به سراغ منیژه همسر شهید حسین لشگری رفتم می‌دانستم که حسین با چه رویکردی در واقع این مقاومت را کرده‌است، می‌خواستم ببینم منیژه ای که طوفان زده است با چه روحیه‌ای این هجده سال را منتظر حسین مانده است. خیلی مهم بود که من بتوانم این موضوع رو بفهمم و بدانم که این زن چگونه این سال ها رنج دوری را تحمل کرده‌است.

وی افزود: منیژه زنی بسیار پیچیده، خسته بود،  زنی که هجده سال انتظار  کشید و در نوزده‌سالگی همسر جوانش را از دست داد. ناملایماتی دیده بود، وقتی به سراغش رفتم به‌راحتی صحبت نمی‌کرد و تمایلی به صحبت کردن نداشت و  بازگو کردن این دردهای هجده سال را نداشت،حقیقتاً کار سخت و پیچیده‌ای بود اما نهایتاً وقتی‌که آن احساس امنیت را به او دادیم از او خواستیم که همان زنی که بوده را برایمان توضیح دهد و علت مقاومت و انتظاری  را که در طول این هجده سال داشت را  برایمان بازگو کند، پذیرفت.

جعفریان بیان داشت: منیژه خودش می‌گفت که خیلی‌ها به من گفتند:«تو نوزده‌ساله هستی، یک پسر دو ماهه داری برو و ازدواج کن. بنیاد شهید، پدر و مادر شهید لشگری و همه دور و اطرافیانش به او می‌گفتند دوباره ازدواج کند، اما منیژه می‌گفت که من حسین را با عشق انتخاب کرده بودم. در دلم ندایی بود که ایمان داشتم که حسین برمی‌گردد. به بچه کوچکم که نگاه می‌کردم می‌دیدم او سخت محتاج به من است و به من نیاز دارد.»

نویسنده کتاب «روزهای بی‌آینه» ادامه داد:  آن چیزی که من در وجود منیژه پیدا کردم، تفاوتش با زن‌های دیگری که خودشان انتخاب کرده و در مسیر جنگ قرار گرفتند، بود. زنانی که شاید همسرشان به آن‌ها گفته بود که ممکن است شهید یا جانباز شوند و  یک عمر مجبورند از یک آدم علیل مراقبت کنند. اما داستان منیژه فرق داشت، منیژه با یک خلبان ازدواج کرده بود و فکر می‌کرد سال‌های سال با خوشبختی کنار این آدم می‌تواند زندگی کند، حالا یک سونامی به زندگی‌اش زده بود.

وی افزود: او هجده سال را منتظر می‌ماند به عشق این‌که همسرش برگردد و کانون خانواده اش دوباره شکل بگیرد. این اتفاقات در زندگی منیژه خیلی عجیب بود. کتاب روزهای بی آینه روایت این هجده سال انتظار منیژه است، یعنی این‌که این هجده سال را چطور گذراند و این انتظار برایش چه رنگی داشت.


علت نامگذاری کتاب «روزهای بی آینه» چه بود؟


جعفریان گفت: خیلی‌ها از من سوال کردند علت نام‌گذاری کتاب چیست؟ حتی پسر ایشان که بسیار کم‌حرف و نجیب است تنها سؤالی که از من بعد از نگارش کتاب داشت این بود که چرا نام این کتاب «روزهای بی‌آینه» گذاشته ام. منیژه با این‌که زن سخت‌گیری بود کتاب را دوست داشت و می‌گفت:« این کتاب، کتاب من است و  زندگی ام را روایت می کند،  راجع‌به حسین خیلی اسطوره سازی شد و خیلی ها گفتند حسین هجده سال به اسارت کشیده شد. ولی راجع‌به من کسی چیزی نگفته بود.»

وی افزود: ما در کتاب «روزهای بی‌آینه» شهیدحسین لشگری را از منظر مرحوم منیژه می‌شناسیم، در این کتاب زندگی منیژه را می‌خوانیم و در سایه منیژه ،حسین شناخته می‌شود.

نویسنده کتاب «روزهای بی آینه» با اشاره به دلیل نامگزاری کتاب «روزهای بی آینه» بیان داشت: آن‌چه که من در زندگی منیژه دیدم او زنی زیبا که در یک خانواده متمول بزرگ شده بود و به قول خودش نازپرورده بود و پدر، مادر و برادرانش برای راحتی او کم نگذاشته بودند، چنین دختری که بسیار به ظاهرش نیز اهمیت می‌داد و عاشقانه زندگی مشترکشان را شروع کرده بودند، در اوج جوانی و در نوزده‌سالگی از همسرش بی خبر می‌شود و حسین لشگری مفقودالاثر اعلام می شود.

جعفریان ادامه داد: منیژه لشکری می‌گفت همسرش بسیار به او توجه می‌کرد و بسیار او را دوست داشت و حالا آن دختر در اوج جوانی همسرش مفقودالأثر می‌شود. آن چیزی که در وجود منیژه دیدم این بود که  بزرگ‌ترین درد در وجود منیژه رفتن عشق است. رفتن آن آدمی که هر روز به وجود منیژه عشق تزریق می کرد در آن برهه منیژه زنانگی‌اش را گم می‌کند و می‌گوید:« بعد از رفتن حسین تبدیل به یک مرد شده بودم؛ احساس نمی‌کردم یک زنم،خودم به‌دنبال کارهای خانه می‌رفتم درحالی‌که قبل‌از آن یک زنی بودم که تنها در خانه پادشاهی می‌کردم و هر روز از همسرم حرف‌های عاشقانه می‌شنیدم و حالا دیگر حسین نبود.»

نویسنده کتاب «روزهای بی آینه» گفت: وقتی دیدم که منیژه لشکری خودش را بعد از حسین گم کرد، احساس کردم که حسین لشگری آینه‌ای برای منیژه بود. یعنی منیژه اعتمادبه‌نفس خودش و تمام وجودش را در آینه‌ی حسین می‌دید، وقتی حسین می‌رود انگار که آینه‌ی وجود منیژه گم می‌شود و من به این دلیل اسم کتاب را روزهای بی‌آینده گذاشتم.

وی تصریح کرد: مرحوم منیژه لشکری بسیار این کتاب و نامش را دوست داشت و می‌گفت :«واقعاً همین‌طور است و من رنجی که می‌کشیدم این بود که آن احساس زنانگی ام را کاملاً از دست داده بودم.»

بعد از 14 سال بی خبری اولین نامه حسین به دست منیژه رسید

 جعفریان می‌گوید: مذهبی بودن منیژه و رویکردش درواقع خاص خودش بود. خودش می‌گفت وقتی بی‌تاب بود قرآن می‌خواند و وقتی نمازش را به‌موقع می‌خواند حال خیلی خوبی داشت. منیژه می‌گفت: «سال‌ها بود که به‌خاطر آن رنج و دردی که درون خودم داشتم و بی‌خبری که نسبت‌به همسرم داشتم و هیچ نامه‌ای از او نمی‌آمد، پریشان بودم. تمام اسرا آمده بودند تمام آن‌هایی که در شهرک مهرآباد همسرانشان منتظرشان بودند آمده بودند و من همچنان از حسین بی‌خبر بودم  و می‌گفت برایم خیلی دردآور بود.»

نویسنده کتاب روزهای بی آینه با اشاره به روایت همسر شهید لشگری درباره نذرش درماه محرم می‌گوید: در محرم سال 1374 روزی منیژه لشگری پابرهنه به هیئت‌های خیابانی  رفت و دلشکسته و خسته از امام حسین(ع) خواست که کمکش کند، او با خستگی تمام به خانه برگشت و شب خواب حضرت زینب را دید که می گوید صبر داشته باش.

وی افزود: چهاردهم یا پانزدهم خرداد ماه سال 1374 بود که اداره اسرا و مفقودین اعلام کرد که صلیب سرخ جهانی حسین لشگری را دید و به او اجازه نامه نوشتن داده است. همسر شهید لشگری باور نمی‌کرد و فکر می‌کند خبر کذب است، اما حسین لشگری بعد از چهارده سال توانست به همسرش نامه بنویسد. اولین نامه‌ی شهید لشگری به همسرش خیلی کوتاه بود تنها نوشته بود:«من زنده‌ام، نمی‌دانم شما کجا هستید از هیچ‌چیز خبر ندارم؛ نمی‌دانم به چه آدرسی باید نامه بنویسم. به‌خاطر همین نامه را به آدرس نیروی هوایی می‌نویسم» این هم در واقع اولین خبری است که منیژه بعداز چهارده سال از حسین لشگری به دست می‌آورد.
 


گفتنی است سرلشکر خلبان شهید حسین لشگری در سال  1331 در ضیاءآباد استان قزوین دیده به جهان گشود و در تیر ماه 1356 با درجه ستوان دومی خلبانی فارغ‌التحصیل شد و در یگان‌های نیروی هوایی دزفول، مشهد و تبریز دوره شکاری را تکمیل کرد.

وی با آغاز جنگ تحمیلی به خیل مدافعان کشور پیوست، پس از انجام 12 ماموریت، هواپیمای او مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و در خاک دشمن به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد.

شهید لشگری پس از سال‌ها تحمل رنج و آلام ایام اسارت بامداد روز دوشنبه نوزدهم مرداد 1388 در بیمارستان لاله تهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha