کد خبر 152392
۱ مرداد ۱۴۰۱ - ۰۹:۵۵

گفت‌وگو با همسر شهید وحید زمانی‌نیا عضو تیم حفاظت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی:

آقا وحید به قولش عمل کرد و به زیارت امام رضا(ع) رفتیم/ تنها خواسته آقا وحید از من پذیرفتن کارش بود

آقا وحید به قولش عمل کرد و به زیارت امام رضا(ع) رفتیم/ تنها خواسته آقا وحید از من پذیرفتن کارش بود

زهرا غفاری گفت: تنها خواسته آقا وحید از من پذیرفتن کارشان بود زیرا علاقه زیادی به شغلش داشت و من زمانی که علاقه و اشتیاق همسرم نسبت به کارش را می‌دیدم نمی‌توانستم مخالفتی با او کنم و همیشه با تصمیماتش موافقت می‌کردم.

وحید زمانی‌‎نیا از جمله شهدای دهه هفتادی است که در حمله تروریستی آمریکایی در کنار سپهبد شهید قاسم سلیمانی در تروری ناجوانمردانه در بغداد به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
تازه دامادی که در دوسال آخر حیات حاج قاسم همراه و محافظ ایشان بود. مدافع حرمی که به خواست حاج قاسم محافظ او و حریم‌ها شد. آنچه در ادامه می‌خوانید ماحصل گفت‌وگو با زهرا غفاری همسر شهید والامقام وحید زمانی‌نیا است: 


لطفا درباره اولین دیدار و آشنایی خود با شهید زمانی‌نیا بفرمایید؟

اولین بار من و آقا وحید به همراه مادرهایمان در حرم حضرت عبدالعظیم قرار ملاقات گذاشتیم. همسرم زمانی که به مادرم زنگ زد و صحبت کردند مادرم گفت زهرا چقدر آقای زمانی‌نیا با ادب با من حرف زد معلوم است خیلی پسر با شخصیت و مودبی است و من هم به شوخی به مادرم گفتم هنوز او را ندیده‌ای  عاشقش شده‌ای. دیدارمان اواسط تیرماه بود و هوا خیلی گرم بود، مادرم پیشنهاد داد که برای صحبت کردن به شبستان امام خمینی(ره) برویم. هنگامی که با هم صحبت کردیم آقا وحید ابتدا خودشان را معرفی کردند و بعد گفت کار من با حاج قاسم است و محافظ او هستم اما با کسی راجع به شغلم صحبت نکنید و اگر دوست داشتید فقط به مادرتان بگویید. تنها خواسته آقا وحید این بود که من کارشان را بپذیرم، زیرا خیلی به  کارشان علاقه داشتند و برایش مهم بود. بعد در مورد شغل‌شان پرسیدم و اینکه آیا کار شما خطرناک است و گفتن کار من خطرناک نیست اما امنیتی است. 

تمام مدتی که با هم حرف زدیم  به چهره من نگاه هم نمی‌کرد و یک معصومیت و مظلومیت خاصی در چهره‌شان وجود داشت و خیلی از رفتار و اخلاقش خوشم آمد. وقتی که به خانه برگشتم با خود گفتم قرار است با شخصی ازدواج کنی که کارش یکسری سختی‌هایی به دنبال دارد اما در کنار این سختی‌ها فردی با حیا، با ایمان و با شخصیت است و ازدواج با چنین مردی ارزش سختی ‌ها را دارد.

از ماموریت‌های آقا وحید برایمان بگویید؟

بعد از عقد ماموریت‌های سنگین آقا وحید شروع شد و زیاد به ماموریت می‌رفتند و معمولا بعد از چند روز باز می‌گشتند. در اوایل محرمیت‌مان چون ماه محرم بود حاج قاسم خیلی ماموریت و مسافرت نمی‌رفتند و بیشتر داخل شهر بودند. تیم آنها محدود بود و آقا وحید می‌گفت نمی‌توانیم افراد زیادی را اضافه کنیم.  در کل چهار یا پنج نفر بودند که با حاج قاسم به سفر می‌رفتند و بخاطر همین بیشتر اوقات در زمان استراحت باید به سرکار می‌رفتند و همیشه می‌گفت من این کار را با عشق و علاقه انتخاب کردم و خود را موظف می‌دانم که به وظیفه‌ام عمل کنم.

یک خاطره که ایشان از حاج قاسم برایتان صحبت کردند بفرمایید؟ 

آقا وحید می‌گفت یک شب ساعت یک شب حاج قاسم را به منزلشان رساندیم و ساعت 4 یا 5 صبح بود که به ما گفتند که باید دوباره به سرکار برویم و گفتم حاج قاسم کی وقت کرده است که استراحت کند و الان دوباره به سرکار برود. 

زمانی که آقا وحید به ماموریت می‌رفتند دلتنگ یا نگران او نمی‌شدید؟

بیشتر دلتنگ او می‌شدم اما هیچ‌وقت به شهادت او فکر نمی‌کردم و مأموریت رفتن‌های آقا وحید و دیر به دیر دیدنشان، خیلی برایم شیرین  بود  چون می‌دانستم با تمام دل و جان به سرکار می‌روند و خیلی به کارش علاقه دارد. اولین شب یلدای بعد از عقدمان بود که آقا وحید با من تماس گرفتند، از همان سلام اول و صحبت‌شان متوجه شدم که دوباره ماموریت در پیش دارند و بعد گفتم آقا وحید دوباره قرار است به ماموریت بروید که مهربون صحبت می‌کنید و او با خنده گفت من که همیشه با شما مهربان هستم. ماموریت را باید بروم ولی شما خیالتان راحت باشد که وقتی برگشتم تمام مراسمات را به طور کامل و مفصل‌تر برای شما برگزار می‌کنم. 

شما از اینکه در زمان استراحت هم باید به سرکار می‌رفتند ناراحت نمی‌شدید؟ 

زمانی که علاقه و اشتیاق همسرم نسبت به کارش را می‌دیدم نمی‌توانستم مخالفتی با او کنم و همیشه با تصمیماتش موافقت می‌کردم. فقط از او پرسیدم کارتان چقدر طول می‌کشد زود برمی‌گردید؟  گفت انشاا... کارم زود تمام می‌شود و برمی‌گردم. آقا وحید آن ماموریت را رفت و برگشت، تقریبا فکر کنم یک روز بود که برگشت و دوباره به سرکار رفت. آن شب خیلی کارشان طول کشید چون با حاج قاسم قم رفته بودند. دوباره با من تماس گرفتند و گفتند زهرا خانم اشکالی ندارد که من به جای امشب فردا شب منزل شما بیایم و گفتم اشکالی ندارد پیش می‌آید.  او به قولش عمل کرد و دوشنبه شب با هدایایی که برای من آماده کردند به منزل‌مان آمدند و همه چی به خوبی پیش رفت. آن شب به من نگفت که قرار است دوباره به ماموریت بروند و نمی‌دانستم ماموریت آخرشان است. آقا وحید خیلی ناراحت بود زیرا من تمام کارهای مشهد را انجام داده بودم که  با هم از طرف دانشگاه به مشهد برویم و بابت این موضوع خیلی ناراحت بود چون چند بار به من قول دادند که زهرا خانم این ماموریت تمام شود دیگر با هم به مشهد می‌رویم. من دیگر مطمئمن شده بودم که بعد از این ماموریت به سفر می‌رویم و آقا وحید گفتن خیلی ناراحتم هر طور شده دفعه بعد با شما به سفر دانشجویی مشهد می‌روم.

ماموریت آخر چقدر طول کشید؟

برای ماموریت آخر گفت احتمالا زودتر برمی‌گردم و واقعا هم این اتفاق افتاد و زودتر از همیشه تمام شد چون شنبه که راهی شدند ما جمعه خبر شهادت همسرم را شنیدیم. آقا وحید به قولش عمل کرد و من برای تشییع او به مشهد رفتم‌. همیشه من و همسرم آرزو داشتیم که با حلقه‌هایمان در مشهد عکس بگیریم اما هیچ‌وقت این اتفاق نیافتاد. 

زمانی که تابوتش را آوردند از همان دور بهش گفتم خیلی بی‌معرفتی اما من هنوز هم دوست دارم و هنوز همان وحیدی هستی که همیشه به قولش عمل می‌کند. او همیشه به من می‌گفت حتما این نبودن‌ها و سختی‌هایی که تحمل کردی را جبران می‌کنم.

انتهای پیام/

برچسب‌ها