فرزند شهید« عبدالله اسکندری» در گفتگو با حیات: همیشه سایه پدر بالای سرم هست

علیرضا اسکندری، تنها پسر سردار شهید «عبدالله اسکندری»، مدیرکل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران فارس و شهید مدافع حرم استان در سالروز شهادت این شهید بزرگوار گفت: هنوز هم حس می کنم سایه پدر بالای سرم هست.
به گزارش خبرنگار حیات از فارس، یکم خرداد سالروز شهادت یکی از سرداران رشید اسلام، شهید مدافع حرم سردار عبدالله اسکندی است؛ در سومین سالگرد آسمانی شدن این شهید بزرگوار با فرزندش به گفتگو نشستیم، که در ادامه می خوانید:
خودتان را کامل معرفی بفرمایید؟
من علیرضا اسکندری، ۲۶ ساله و فرزند سردار شهید عبدالله اسکندری، یکی از شهدای مدافع حرم استان فارس هستم، ضمن اینکه من تنها فرزند پسر خانواده هستم.
امسال سومین سالی است که سایه پدر بالای سرتان نیست، در چنین روزی چه احساسی دارید؟
پدرم قبل از اینکه به شهادت برسند، مدتی رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران فارس بودند و به همین دلیل من هم به بنیاد زیاد رفت و آمد داشتم و فرزندان شهدا را از نزدیک میدیدم و با آنها مأنوس بودم؛ زمانی که خبر شهادت ایشان را دادند یکی از فرزندان شهدا که رفاقت خاصی بین ما بود، من را بغل کرد و گفت من برای دومین بار یتیم شدم.
او جملهای به من گفت که بعدها به آن رسیدم، چون اوایل فراق پدرم برای ما دشوار بود و آن جمله این بود که «اگر حضور فیزیکی پدرتان نیست، اما قطعاً و یقیناً حضور معنوی ایشان همیشه بالای سر شما هست و من به عنوان یک فرزند شهید، بارها این مسئله را در زندگی خود حس کردهام؛ شاید اکنون مقداری فراق ایشان برای شما سخت باشد، اما بعدها این مسئله را درک خواهید کرد» و واقعاً نیز چنین بود یعنی علیرغم اینکه ایشان دیگر حضور فیزیکی بین ما ندارند، اما ما حضور معنوی ایشان را همیشه حس میکنیم و من واقعاً احساس میکنم که هنوز هم یک پدر بالای سرم هست.
آیا هیچگاه گمان میکردید که روزی پدر شما هم آسمانی شود؟
کسانی که مانند ایشان به آن درجه از نزدیکی به خداوند میرسند که لایق مقام شهادت میشوند، قطعاً یکسری صفات بارزی در آنها وجود دارد؛ ایشان در جبهههای ۸ سال دفاع مقدس و بعد از آن در جبهههای جهاد سازندگی حضور داشتند و چند بار هم مجروح شده بودند و ما حس میکردیم که اتفاقی باید بیفتد که نیفتاده است؛ اما خواست و مشیت الهی این بود که ایشان در دوران دفاع مقدس علیرغم اینکه چندین بار زخمی شدند، به درجه رفیع شهادت نائل نشوند.
خواست خدا بود که پدرم ابتدا در بنیاد شهید و امور ایثارگران خدمت کند و این مسئله حس و حال شهادت ایشان را چندین برابر کرد. به طوری که همیشه با حسرت به فرزندان شهدا نگاه میکرد که پدر فلان فرزند شهید، همرزم من بود و بدین طریق به مقام همرزمان شهیدش غبطه میخورد که چرا در کنار آنان به شهادت نرسید.
همیشه یادم هست در ماههای رمضان که به اتفاق پدر و مادرم برای اقامه نماز مغرب و عشاء به مسجد میرفتیم، به ما میگفتند با زبان روزه دعای پدر فراموشتان نشود و میگفتند که آرزوی شهادت دارند.
شهادت، خواست پدرم بود و برای رسیدن به این هدف هم خیلی تلاش کرد تا اینکه بالاخره آن اتفاقی که سالهای سال به دنبال آن بود رخ داد و به هدف غایی خود رسید و در نهایت پدرم در اول خردادماه ۹۳ مصادف با سالروز ازدواجشان در سال ۶۰ به فوز عظیم شهادت دست یافت.
خاطرهای از سخنان و درخواستهای پدرتان به خاطر دارید؟
در آخرین اعتکاف پدرم، یکی از دوستانشان نقل میکردند که من به شهید گفتم بعد از اعتکاف برای زیارت امام حسین(ع) به کربلا مشرف شویم و ایشان هم خندیدند و گفتند که ای کاش همانند امام حسین(ع) شهید شویم؛ من با خنده به او گفتم که حاجی شما را میشناسند ما را که نمیشناسند، پس باید کارت ملی همراه بیاورم اما ایشان گفتند که آن کسی که بخواهد بشناسد، میشناسد.
از لحظاتی که متوجه شهادت پدر شدید، بگویید.
قبل از اینکه عکس سر بدون پیکر پدرم در فضای مجازی پخش شود، یکی از همرزمان ایشان به من اطلاع داده بودند اما به صراحت نگفته بودند که به شهادت رسیده است، تا اینکه با دیدن این عکس متوجه شهادت ایشان شدیم.
آخرین سئوال اینکه آیا دوست دارید راه پدر را ادامه دهید؟
صد درصد اگر لایقش باشم آن را ادامه خواهم داد ضمن اینکه شهادت آرزوی همه ماست؛ آن هم شهادت در راه خدا و امیدوارم که خداوند به من هم توفیقی به این شکل عطا کند.