وقتی خبر شهادت همسرم را شنیدم، نماز شکر خواندم

همسر شهید مدافع حرم گفت: روزی که خبر شهادت همسرم را به من اعلام کردند، به پدرم گفتم لطفاً برویم آستان مقدس امامزاده ابراهیم تا دو رکعت نماز شکر بجای آورم، چون هم به آرزوش رسید و هم اینکه در مسیری قدم برداشت که راه اولیا الله است.
به گزارش خبرگزاری حیات، وصف حال این روزهای شهرمان خاص شده است. بابلسر میزبان پیکر بیجان فرزند برومند دیگری است. بوی خوش شهادت باز هم کوچه پس کوچههای شهر را معطر کرده و فاصله بین شام تا سرزمین عاشقان اهل بیت(ع) قدم به قدم پر شده از عطر پاک دلاوران مازنی.آری او هم مثل من و تو آرزوها داشت... جوان بود... ظاهری زیبا و آرام و محاسنی که نشان از آغاز جوانی بود، فرزند کوچکی داشت که دو سال از بهار زندگیاش میگذرد. درست مثل فرزندان خیلی از ماها... چشمها را لحظاتی کوتاه ببندیم... فارغ از تمام بازیهای روزگار... آنگاه با خود بگوییم، این فرشتگان زمینی چه در خود داشتند که برای تقدیم جان به جان آفرین اینچنین پر شتاب بودند...اینک شهید بزرگوار علیرضا بُریری که چند روزی از پروازش نمیگذرد دیگر به آرزویش رسیده است این را همسرش بهتر از هر کسی میداند... در جمع خانواده بُریری و پور رمضان جای علیرضا خالی ست، کودک دو ساله که شباهت زیادی به پدر دارد، نخستین کسی است که پیشوازمان آمد و سراغ پدرش را میگرفت، همسر شهید بغض عجیبی داشت و مادر بزرگوارش که توصیف حالش خارج از اراده و توان ما است. آنچه میخوانید درد و دلهای همسر شهید علیرضا بُریری است.همیشه پشت رهبر باشید، چیزی که علیرضا خیلی روی آن تأکید داشت، این بود که هرگز پشت رهبر را خالی نکنید. خوشحالم که علیرضا در این راه قدم برداشت. شهادت بزرگترین آرزوی علیرضا بود و به آرزویش رسید. آخرین باری که صدایش را شنیدم، یک هفته قبل از شهادتش بود. در آخرین تماساش به من قولی داد که هرگز به قولش عمل نکرد.چه قولی؟ گفت وقتی برگشتم با هم میریم مشهد. بهش گفتم خیلی مراقب خودت باش، گفت: دیدی داری میزنی زیر حرفات! تو باید برام دعا کنی تو باید خوشحال باشی که من در چنین راهی قدم برداشتم. اول دعا و دوم رسیدن به آرزو.چگونه مطلع شدید که همسرتان به درجه رفیع شهادت نائل آمد؟توی فضای مجازی خواندم و باورم نمیشد به هر کجا و هر کس زنگ می زدم اظهار بیاطلاعی میکرد. برخیها میگفتند ما خبری نداریم و حتماً مجروح شده، تا اینکه فرمانده سپاه بابلسر به اتفاق جمعی از همکاران و مسئولان به خانه پدر همسرم آمدند و خبر شهادت علیرضا را به من دادند.وقتی خبر شهادت را به طور رسمی به شما اعلام کردند چه حس و حالی به شما دست داد؟روزی که همه به دیدن ما اومدند تا خبر شهادت همسرم را به من اعلام کنند، به پدرم گفتم لطفاً برویم آستان مقدس امامزاده ابراهیم تا دو رکعت نماز شکر بجای آورم. وقتی اطمینان پیدا کردم که همسرم شهید شده خیلی خوشحال شدم به خاطراینکه هم به آرزوش رسید و هم اینکه در مسیری قدم برداشت که راه اولیا الله است.آیا اتفاق افتاده بود با رفتنش مخالفت کرده باشید؟بله، اوایل مخالف بودم، اما علیرضا خیلی ثابت قدم بودند، آدمی نبود که بتونه یک جا بند بشه خیلی پر جنب و جوش بود. ترس برای او معنا نداشت. وقتی که حرف سوریه پیش آمد علیرضا برای ثبت نام اقدام کرد تا اینکه پس از 9 ماه بعد از ثبت نام اسم علیرضا از میان اسامی داوطلبین بیرون اومد و تماس گرفتند که باید برای اعزام آماده شود و آنجا دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. چون هم به هدفش اعتقاد داشتم و هم به راهی که انتخاب کرده بود ایمان داشتم و اکنون نیز خوشحالم که در این مسیر قدم برداشت و به آرزویش رسید.یک روز به من گفت: فکر کن امروز روز عاشورا بود، تو نمیگذاشتی من برم! آن روز که نبودم لااقل الان بروم از حرم حضرت زینب(ع) دفاع کنم.مهمترین جملاتی که از شهید گرانقدر علیرضا بریری به یاد دارید را روایت کنیدعلیرضا همیشه میگفت آفت جامعه ما بی حجابی و بی ایمانی است. اون همیشه میگفت رهبر انقلاب را تنها نگذارید، پشت رهبری را خالی نکنید. همیشه به من میگفت: اول از همه حجابت را حفظ کن و هیچوقت یادت نرود همیشه نمازت را اول وقت بخوان.یادم میاد رفته بودیم بازار، ماشین رو یک کنار پارک کرد و رفت نماز بخونه، وقتی رفت نماز به پسرم گفتم بابایی ایندفعه بره دیگه برنمیگرده وقتی که برگشتیم منزل یک ساعت نشد که تماس گرفتند و گفتند اعزام دارید. هرگز یادم نمیره ایشون خیلی خوشحال بود و شور و شعف توی چهرهشون موج میزد.زیباترین خاطرهای که از شهید گرانقدر علیرضا بریری به یاد دارید؟یادم میاد رفته بودیم کربلا، موقع برگشت همه دعای وداع میخواندن، ولی او نمیخواند، الان میفهمم چرا دعای وداع نمیخواند، او میگفت: اگر دعای وداع بخوانم دیگه نمیتونم برم کربلا، اما اون اکنون کربلاست.منبع:تسنیمانتهای پیام/