مرد هزار چهره، در آیینه تاریخ انقلاب

کبری سیل سه پور: به زودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد، از آن روز به بعد منتظر ظهور حضرت ولی عصر (عج) باشید، دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است.
به گزارش خبرگزاری حیات، شهید سید على اندرزگو در رمضان سال 1318 شمسى در بازارچه گمرک خیابان شوش تهران در یک خانواده متوسط متولد شد و در پایان تحصیلات ابتدایى به سبب مشکلات معیشتى ، ترک تحصیل نمود و در یک کارگاه نجارى مشغول به کار شد. وی در نوجوانى با شهید نواب صفوى آشنا شد و منش و شخصیت این روحانى مبارز در ذهن و ضمیر او اثرى ژرف برجای گذاشت و فرایند این تاثیر روحى ، آشنایى با تشکیلات فدائیان اسلام و راه مبارزاتى آنها بود.
قیام 15 خرداد و شهید سید على اندرزگو اندرزگو، در سن 18 سالگی گام به عرصه مبارزه نهاد و پس از واقعه 15 خرداد دستگیر و تحت شدیدترین شکنجه ها قرار گرفت. وی، پس از رهایى از زندان با شهید حاج صادق امانى و دیگر دوستانى که از سابق مى شناخت ارتباط برقرار کرد و تصمیم به مبارزه اى پیگیر و مسلحانه علیه رژیم شاهنشاهى گرفت و در راستاى این هدف وارد شاخه نظامى هیئت موتلفه اسلامى شد. ترور حسنعلی منصور اعدام انقلابى حسنعلى منصور با همکارى شهیدان محمد بخارائى ، رضا صفار هرندى ، مرتضى نیک نژاد و حاج صادق امانى جامه عمل پوشید و شهید اندرزگو که در آن زمان 19سال بیشتر نداشت، مسئولیت کند کردن حرکت اتومبیل منصور را در محدوده بهارستان بر عهده داشت و برای اطمینان از مرگ منصور، خود را به او رساند و گلوله دیگرى در مغزش خالى کرد و بسرعت متوارى شد. رژیم او را غیابا محاکمه و به اعدام محکوم کرد پس از مدتى او و دیگر همرزمانش، توسط ساواک شناسایى شدند. اما اندرزگو موفق به فرار شد و خود را مخفیانه به عراق رساند و از نعمات وجودى امام (ره) از نزدیک استفاده برد و در سال 1345 به ایران بازگشت و در قم سرگرم فعالیت هاى انقلابى شد و مجدداً مورد شناسایى قرار گرفت و ناگزیر به مهاجرت به تهران و سکنی در محله چیذر شد. اندرزگو در چیذر تحصیل علوم دینى و مبارزاتش را از نو آغاز کرد و در همین زمان بود که ازدواج کرد و در این مدت افراد زیادى به عنوان میهمان به منزل وى رفت و آمد مى کردند. فرار به افغانستان در سال 1351 شمسى ، یکى از دوستان شهید دستگیر، و در زیر شکنجه هاى طاقت فرسا به مواردى در رابطه با وی اعتراف می کند و ساواک با استفاده از سر نخ به دست آمده، در صدد دستگیرى وى برمی آید، اما او مثل همیشه از دست ساواک گریخته و به قم می رود و در قم مجددا با نام مستعار و با ظاهرى دیگر مشغول فعالیت می شود و بار دیگر ساواک موفق به شناسایى و محل زندگى او می شود و این بار نیز وقتى به اتاق او می ریزند وى از معرکه گریخته بود. اندرزگو اینبار با نامى دیگر و در لباسى مبدل ، خود را به مشهد می رساند و در آنجا با حجت الاسلام عباس واعظ طبسى تماس گرفته و با کمک ایشان همراه با همسرش و به طور پنهانى از طریق زابل و زاهدان به افغانستان می رود ولی تنها یک ماه دوام می آورد و روح بلندش نتوانست دور از مبارزه باشد، لذا تصمیم به بازگشت گرفت و مخفیانه خود را به مشهد رساند.
سفر به سوریه و لبنان در این دوران شهید اندرزگو، روزها با لباس مبدل و با نام هاى مستعار به شهرستان هاى مختلف مسافرت مى کرد و به فعالیت هاى تبلیغى مشغول مى شد و شب ها نیز در نزد ادیب نیشابورى به توسعه معلومات مى پرداخت و همزمان ، طلاب دیگر را نیز از اطلاعات علمى و مبارزاتى اش بهره مند مى ساخت . او در مشهد چندین خانه عوض کرد و به سفر حج مشرف شد و به دیدار امام (ره) رفت و پس از آن به سوریه و لبنان سفر کرد و بر تجربه هاى مبارزاتى خویش افزود.در لبنان با نماینده امام (ره) در سازمان الفتح تماس گرفت و ضمن دیدن تعلیمات نظامى طرز استفاده از سلاح هاى سنگین را فرا گرفت و مقدمات وارد کردن چنین اسلحه اى را به ایران تدارک دید. تصمیم برای ترور محمدرضاشاه اندرزگو پس از بازگشت به ایران همزمان با اوجگیرى انقلاب اسلامى تصمیم به نابودى شاه گرفت . لذا طی یک برنامه 6 ماهه ، رفت و آمدهاى شاه را تحت نظر گرفت تا بتواند با وارد کردن مواد منفجره از فلسطین ، هدف خود را پیاده کند، لیکن در این امر توفیق نیافت ، لذا دست به کار شد، تا به کمک شخصى در داخل کاخ سلطنتى به این مهم دست یابد. شهید اندرزگو در آخرین دیداری که با همسرش داشته به او می گوید : من میروم و ممکن است دیگر مرا نبینی اما دوست دارم فرزندانم را به گونه ای بزرگ کنی که جز به انجام رسالت و مسئولیت مکتبی به هیچ چیز دیگر فکر نکنند تا شایستگی ادامه راه را پیدا کنند . سر انجام ساواک پس از سالها تعقیب و گریز، با کنترل مکالمات تلفنی مناطق وسیعی از تهران، او را شناسایی نمود و دریافت که در 19 ماه مبارک رمضان مهمان یکی از دوستان خواهد بود. محل، مورد محاصره قرار گرفت و شهید که راه فرار نمیدید، اسنادی را که در جیب داشت به دهان برد و خورد تا به دست ساواک نیافتند. دژخیمان رژیم پس از درگیری که با او پیدا کردند، او را مجروح ساختند. با این حال، از این میترسیدند که اندرزگو، به خودش مواد منفجره بسته باشد. این شهید والامقام سرانجام، طی این درگیری در دوم شهریور 1357 با زبان روزه در 39 سالگی شربت شهادت نوشید و به آرزوی دیرینهاش دست یافت. حجتالاسلام سید مهدی اندرزگو(فرزند شهید) من در زمان مبارزات پدرم خیلی کوچک بودم و نکات چندانی در یادم نمانده است. هرچه میدانم، از مادرم یا از یاران پدر شنیدهام. منزل ما در مشهد با منزل حضرت آقا چند کوچه بیشتر فاصله نداشت. در خاطر دارم که شهید اندرزگو برای این عزیزان کلاس آموزش اسلحه گذاشته بود؛ برای حضرت آقا، شهید هاشمینژاد و آیتالله واعظ طبسی. البته من خاطراتی را در این مورد از زبان رهبر معظم انقلاب شنیدهام. حضرت آقا میفرمودند: شهید اندرزگو شبها دیروقت به منزل ما میآمدند و با هم جلسه داشتیم و در مورد مسائل مختلف با هم صحبت میکردیم. این خروسها تخمگذارند! یکی از خاطراتی که رهبر معظم انقلاب برایم تعریف کردند، این بود که بارها پدرم را در کوچه و خیابان دیده بودند و بعد از سلام و احوالپرسی متوجه شده بودند که در دست او زنبیلی پر از مهمات و اسلحه است و او با خونسردی کامل آنها را با خود جابهجا میکرد. پدرم بارها ما را هم هنگام جابهجایی مهمات با خود میبرد تا این عملیات شکلی عادیتر به خود بگیرد. البته ما اینها را بعدها از زبان حضرت آقا شنیدیم و آن زمان متوجه نمیشدیم. از حضرت آقا شنیدم که: یک روز آقای اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که با یک موتور گازی میآمد. موتور را که نگهداشت، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او دربارهی خروسها پرسیدم، جواب داد که این خروسها استثناییاند و تخم میگذارند! حضرت آقا فرمودند زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروسها پر از نارنجک و اسلحه است. خبر شهادت پدر را امام رحمهالله دادند به یاد دارم زمانی که در تهران و مدرسهی رفاه خدمت امام رسیدیم، ایشان دو برادر کوچکتر من را -یکی هفتماهه و دیگری دوساله- روی پاهای خودشان نشاندند و ما را مورد تفقد و مهربانی قرار دادند. ایشان پس از کمی مقدمهچینی خبر شهادت پدر را به ما دادند و گفتند "همان شبی که این روحانی مبارز به شهادت رسید، خبر شهادتش را برای من تلگراف کردند و من بهشدت از این موضوع ناراحت شدم و غصه خوردم که ما محروم ماندیم از نعمت بزرگی مانند شهید اندرزگو که تجربههای گرانبهایی در مبارزات داشت" و ما را به صبر و بردباری نصیحت فرمودند. سپس برای ما دعا کردند و من هنوز هم که هنوز است، تأثیرات دعای امام را در زندگی خودم میبینم. کبری سیلسی پور(همسر شهید) چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک ذغال گداخته را از روی قلیان برداشت و کف دستش گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟ سید لبخندی زد و گفت: این که هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت به زودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است؛ از آن روز به بعد منتظر ظهور حضرت ولی عصر عج باشید .بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟سید پاسخ داد خیر، من آن روز نیستم .بعد ذغال را آرام برگرداند و روی قلیان گذاشت ...