به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، پانزدهم اردیبهشتماه سال ۱۳۶۱ در جاده اهواز- خرمشهر و در جریان عملیات بیتالمقدس برای آزادسازی خرمشهر خونین، شهیدی خون خود را نثار کرد که پیش از آنکه فرمانده گردان سلمان و فرمانده عملیات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) باشد، معجزهای شگفت از ایمان و اخلاص و جانفشانی مردانی بود که «نفس به یاد دم تیغ می زدند»....
سردار شهید «حسین قجهای»، شهیدی که مظلومانه با تمام نیروها و نفرات تحت فرماندهیاش جنگید، شهادت تک تکشان را به چشم دید، و سرانجام وقتی هیچکس برایش نمانده بود، به «همت» بیسیم زد: «حاجی من دیگر غیر از خدا یاری ندارم، همه یا شهید شدهاند یا مجروح» و خود آخرین آر پی جی را به طرف تانک دشمن شلیک کرد و به شهادت رسید. شهیدی که همه حالات و روحیاتش تجلی تربیت معنوی و طریقت عرفانی سربازان مکتب شهادت طلبی روحالله بود. شهیدی که فرمانده ی یک گردان، «شهید» بود!
متولد صبح عاشورا
صبح عاشورای سال ۱۳۳۷ حسینعلی در زرین شهر اصفهان در دستان خسته پدر کشاورزش جای گرفت و در سایه تربیت عالمانه پدر رشد کرد. در سن ۷ سالگی به مدرسه رفت و تا اخذ مدرک دیپلم تحصیل کرد.
از کودکی علاقه زیادی به ورزش کشتی داشت و به عنوان قهرمان اول شهرستان و استان اصفهان برای چند سال متوالی معرفی گشت و به مسابقات انتخابی تیم ملی راه یافت. سال ۱۳۵۳ وارد فعالیتهای سیاسی شد. سال ۱۳۵۶ به قم مهاجرت کرد و توسط مأموران ساواک دستگیر شد. چند مرتبه نیز به منظور فعالیتهای سیاسی به شیراز و قم سفر کرد.
بنیانگذار سپاه «زرین شهر»، فرمانده سپاه «مریوان»
با پیروزی انقلاب به استخدام کمیته درآمد. چندی بعد به همراه دوستانش سپاه پاسداران زرینشهر را بنیان نهاد و خود نیز سبزپوش این نهاد مقدس شد. شهید قجهای سپس به عنوان مسؤول یک گروه به سنندج رفت و چهارماه در این شهر خالصانه خدمت کرد. پس از بازگشت به زادگاهش مسئولیت عملیات سپاه پاسداران زرین شهر را به او سپردند.
برای مدتی نیز مسئولیت توپخانه سپاه مریوان و دزلی را پذیرفت. هنوز مدتی نگذشته بود که به عنوان مسئول عملیات سپاه مریوان و دزلی معرفی شد. حسین ماهها با ضدانقلاب جنگید و در عملیات محمد رسول الله (ص) با سمت فرمانده عملیات حاضر شد.
تا قبل از شهادت، فعالیتهایی شامل: فرماندهی شکست حصر باشگاه افسران سنندج در سال ۵۷، پاکسازی و آزادسازی دزلی و قلعه هادی از دست کومله و دموکرات، فرماندهی آزادسازی و پاکسازی تنگه چزابه در عملیات عملیات طریقالقدس و فرماندهی گردان سلمان در عملیات بیتالمقدس را برعهده داشت.
کوملهها برای سرش جایزه گذاشته بودند اما...
حسین در کردستان فرمانده محور دزلی بود، همیشه کوملهها را زیر نظر داشت، آنها از حسین ضربههای زیادی خورده و برای همین هم برای سرش جایزه گذاشته بودند. یک روز سر راه حسین کمین گذاشتند. او پیاده بود، وقتی متوجه کمین کوملهها شد، سریع روی زمین دراز کشید و سینه خیز و خیلی آهسته خودش را به پشت کمین کشید و فردی را که در کمینش بود، به اسارت درآورد.
به او گفت: «حالا من با تو چکار کنم؟» کومله در جواب گفت: «نمیدانم، من اسیر شما هستم.» حسین گفت: «اگر من اسیر بودم، با من چه میکردی؟» کومله گفت: «تو را تحویل دوستانم میدادم و ۲۰هزار تومان جایزه میگرفتم.» حسین گفت:«اما من تو را آزاد میکنم.» سپس اسلحه او را گرفته و آزادش کرد.
آن شخص، فردای آن روز حدود ۳۰ نفر از کوملهها را پیش حسین آورد و تسلیم کرد، آنها همه از یاران حسین در طول دفاع مقدس شدند.
گردان سلمان؛ «شاه کلید» فتح خرمشهر
در جریان عملیات آزادسازی خرمشهر، گردان سلمان فارسی به فرماندهی حسین قجهای موفق به دفع سومین پاتک سنگین دو تیپ زرهی و مکانیزه سپاه سوم نیروی زمینی عراق در جاده اهواز-خرمشهر شد.
به عقیده کارشناسان جنگ ایران و عراق، مقاومت شش روزه گردان سلمان فارسی که تا آخرین نفرشان شهید شدند، به فرماندهی حسین قجهای در جریان عملیات آزادسازی خرمشهر در محور جاده اهواز-خرمشهر کلید فتح خرمشهر بود.
حسین جان! باید برگردی عقب
جمعه دهم اردیبهشتماه ۱۳۶۱ مرحله اول عملیات بیتالمقدّس در این شب تیب ۲۷ محمد رسول الله با اعزام رزمندگان خط شکن «گردان سلمان» به سوی جاده «اهواز- خرمشهر» مرحله نخست عملیات بیتالمقدّس را شروع کردند. هدف تصرّف جاده استراتژیک «اهواز- خرمشهر» بود. زیرا با شکستن خط دشمن در این منطقه، نیروهای ما تانک و ادوات زرهی و مکانیزه خود را به سرعت روی جاده مستقر میکردند و به سوی خرمشهر به حرکت در میآوردند.
نیروهای «گردان سلمان» حوالی ساعت ده شب با عبور از رود کارون و رسیدن به جاده با دشمن درگیر شدند. آن هم در شرایطی که گردانهای دیگر پشت خط منتظر بودند تا با شکسته شدن خط توسط گردان تحت امر «حسین قجهای» بتوانند از سمت چپ و راست دشمن وارد عمل شوند. بچه های گردان سلمان در همان لحظات اول رسیدن به خط دشمن، حوالی ساعت یازده و نیم شب گرفتاره حلقه محاصره نیروهای عراقی شدند. ارتش عراق از حسّاسیت منطقه با خبر بود، به همین دلیل دو تیپ تقویت شده زرهی و مکانیزه را به منطقه درگیری فرستاد.
«حاجی جان ! خط را شکستیم ولی حالا افتادیم توی حلقه، دارن از پشت سرو روبرو بچههامونو میکوبند، مفهومه؟!….»
این صدای مضطرب، امّا محکم حسین بود که از پشت گوشی بیسیم «پی.آر.سی» به گوش «حاج همت» میرسید. حاجی لحظهای سکوت کرد، بعد بلافاصله با بیسیم روی کانال دو تیپ مجاور یعنی «نجف اشرف» و «عاشورا» رفت. با همانگی که حاج همّت با فرماندهان این دو تیپ انجام داد؛ گردانهای نجف و عاشورا هم از دو جناح به خط زدند و درگیر شدند ولی خط شکسته نشد، زیرا قلب دست دشمن بود و حرکتهای جناحی فایدهای نداشت.
از سوی دیگر بدلیل نزدیکی بیش از حدّ گردان سلمان با دو تیپّ محاصره کننده امکان استفاده از آتش پشتیانی نبود؛ زیرا احتمال زیر آتش گرفتن نیروهای خودی زیاد بود. این وضع تا ساعت دو و نیم شب ادامه داشت و اوضاع بسیار وخیم شد. کار به جایی کشید که حاج همت بعد از مشورت با حاج احمد متوسلیّان، تصمیم گرفت گردان تازه نفسی را به صحنه نبرد اعزام کند. منتهی قبل از این کار قرار شد گردان سلمان به هر قیمتی به عقب برگردد.
به همین دلیل حاج همّت روی کانال حسین قجهای رفت: همّت:« حسین جان!….باید برگردی عقب» و حسین پاسخ داد: «اگر من توان شکستن خط محاصره پشت سرم را داشتم، چرا برگردم عقب؟ خب، خط جلو را میشکنم و میروم طرف خرّمشهر!»
حاجی جان! برنمیگردم. یک کلام و والسلام!
مکالمه حاج همّت و حسین دقایقی طول کشید که سر انجام حسین در جواب اصرارهای بی امان حاج همّت، حرف آخرش را زد و گفت: «حاجی جان! یک کلام بر نمیگردم. شما هم هر کاری که دلتان خواست بکنید. والسّلام!».
حاج همّت هم قید این مکالمه بیفایده را زد و بلافاصله همراه تعدادی نیرو و دو بیسیمچی راهی خط شد. بامداد شنبه، یازدهم اردیبهشت بود که حاج همّت و همراهانش حلقه محاصره را بهطور معجزه آسایی شکستند و به محلّ استقرار گردان سلمان رسیدند. آنجا بود که حاج همّت دلیل اصرارهای حسین بر ماندن را فهمید؛ تعداد نیروی قادر به رزم گردان سلمان از سیصد و پنجاه نفر به سی و دو نفر رسیده بود، ما بقی نیروها یا شهید و یا مجروح در گوشهای افتاده بودند.
حتی یک نفر از گردان سلمان زنده نمانده بود!
حاج همّت زیر آن آتش سنگین همچنان به حسین اصرار میکرد بر گردد و حسین انکار میکرد... تا جایی که حاج همت برای اولین بار گفت: «من به تو دستور میدهم، برگردی!». ولی حسین حرف حاجی را دور زد و گفت: «گردانی را که بچههایش شهید و مجروح شدند در این قتلگاه رها کنم و برگردم عقب؟ نه حاجی شما برگرد عقب، ما به یاری خدا مقاومت میکنیم!». باز هم حاجی جلوی حسین کم آورد و دیگر حرفی برای گفتن نداشت.
بیسیم آخر: حاجی! من دیگر غیر از خدا یاری ندارم
حسین نهایتا در برابر اصرارهای مکرر حاج همت گفت: من و بچههای گردان دیشب هم قسم شدیم که یا همه با هم به خرمشهر میرسیم و یا اینکه تا آخرین قطره خونمان به وظیفهمان عمل میکنیم. حاج همت، حسین را در آغوش کشید، گریستند و لحظاتی در آن فضای روحانی شهادت یکدیگر را برانداز کردند، حاج همت دوباره از گوشهای بعد از شکستن موقت حلقه محاصره به سمت قرارگاه بازگشت.
حالا دیگر حسین نیز قبضه آر پی جی در دست به شکار تانک رو آورده بود. بچههای گردان سلمان خسته و مجروح در اطراف خاکریز همچنان مقاومت میکردند. آمار شهدا نیز بیشتر از دیشب شده بود. حسین با آرپی جی به شکار تانکها ادامه میداد ولی تانکهای مدرن تی ۷۲ شکارشان بسیار مشکل است گلولهها کمانه میکردند.
در عین حال حسین با تمام توان سعی خودش را میکرد، با شلیک حسین یک تانک منهدم شد و همه خوشحال شدند و آماده شد برای یک شلیک دیگر که یکباره موج انفجار حسین را به گوشهای پرت کرد. مقاومت همچنان ادامه داشت. صدای بیسیم برای بار آخر به گوش رسید و اینبار حسین گفت: «حاجی! من دیگر غیر از خدا یاری ندارم، همه یا شهید شدهاند یا مجروح»... برای آخرین بار گلوله آرپی جی را آماده شلیک کرد. به روی خاکریز رفت ولی اینبار تانک پیش دستی کرد و حسین قجهای با اصابت گلولهای به سرش به دیدار حق شتافت.
گردانی که تمام افرادش شهید شدند
تا آن لحظه حسین قجهای و معدود نیروهای قادر به رزم او توانسته بودند به مقاومت مومنانه و نابرابر خویش، مقابل یورشهای پی در پی دو تیپ دشمن ادامه دهند. وقتی نیروهای دیگر گردانها به بچههای «گردان سلمان» رسیدند؛ حتی یک نفر از آنها هم زنده نمانده بود. خود حسین هم در آخرین لحظات بهطور مظلومانهای شهید شده بود.
نظر شما