به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ پیکرش هرگز بازنگشت. تروریستهای جبهه النصره از پس دادن پیکرش امتناع کردند و برای همیشه یادمانی در قطعه 50 گلزار شهدا برایش بنا شد. درباره این شهید شاخص جامعه کارگری سال 1403 گفتنی ها زیاد است؛ اما همانقدر باید درباره او گفت که از کودکی وقتی که 14 سال داشت پای در راه مبارزه حق علیه باطل گذاشت و تا زمانی که صاحب مال و فرزند دنیا شد؛ حواسش بود که دل نبندد و سبک برود. حتی وقتی که شهید می شود فرزندش کوچکترین بی تابی نمی کند و در جواب می گوید پدرم به میهمانی اباعبدالله الحسین (ع) رفته است.
مهدی ابراهیمی برادر شهید جاویدالاثر اسدالله ابراهیمی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی حیات درباره این شهید بزرگوار گفت: اسدالله برادر کوچکترم بود و من پنج سالی از ایشان بزرگتر بودم؛ او در سال 1395 در دومین اعزامش به سوریه در اطراف استان حلب به شهادت رسید.
وی در ادامه افزود: او در 44 سالگی به شهادت رسید و در زمانی که به شهادت رسید؛ پسری 8 ساله و دختر 11 ماهه داشت. در ماههای آخر درست زمانی که دخترش به دنیا آمد آهنگ رفتن به سوریه را نواخت. در سال 94 و زمانی که دخترش به دنیا آمد، در پادگان و درگیر آموزش نظامی شده بود. او خیلی کم دخترش را دید. دوبار به سوریه اعزام شده بود؛ بار اولی که اعزام شد در شرایط سختی جنگید؛ او در محاصره ای افتاده بود که تمام نیروها عقب نشینی کرده بودند اما در آن شرایط به شهادت نرسید؛ خیلی ناراحت بود و دائما از خود می پرسید که چرا باوجود اینکه در چنین شرایطی محاصره شده بود به شهادت نرسیده است.
برادر شهید اظهار کرد: در واقع بار دوم با وجود هزار مشکلی که برایش به وجود آمد از جمله اینکه اعزامها از تهران به سوریه قطع شده بود با هزار سختی توانست اعزام شود و در نهایت پس از اعزام دوم به شهادت رسید.
ابراهیمی افزود: برادرم معتقد بود همانطور که داعش اعلام می کند و همه جا اقرار می کند که ما برای نابودی نسل شیعه آمده ایم؛ به همان نیت که آنان برای مبارزه با شیعه آمده اند، من نیز برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و دفاع از شیعه آمده و این را مدنظر قرار می دهم و در این راه هیچ چیز نباید جلودار ما باشد.
وی با اشاره به اینکه او کارگر کارخانه پارس خودرو بود، افزود: بارزترین ویژگی روحی و اخلاقی او خلق خوش و دستگیری از دیگران بود. همیشه اگر کاری از دستش برمیامد حتما برای دیگران انجام می داد؛ با توجه به اینکه خیلی از نظر درآمد در شرایط خوبی قرار نداشت، از خرجی زندگی میزد تا بتواند گره ای از زندگی کسی باز کند. در اعزام آخرش به لحاظ اینکه شاید من دلبستگی و وابستگی دنیایی داشته باشد و اینکه دخترش کوچک بود؛ در همان مرخصی آخر آموزشی به منزل نیامد، در پادگان ماند و پس از آن که همه از مرخصی برگشتند، اعزام شدند.
گفتنی است کتاب «بهار آخرین فصل» کتابی است که به خاطره گویی از پدر،مادر، همسر و همرزمان این شهید می پردازد. در برشی از کتاب آمده است: «فهمید گردان عقبنشینی کرده، اما کار از کار گذشته و او جامانده بود. مقاومت در مقابل آن حجم از آتش سخت و ناممکن شده بود، آماده عقبنشینی بود که دید فاصلهاش با برخی از تکفیریها به کمتر از بیستمتر رسیده است، جنگ رو در روی آنها شروع شد! چند نفرشان را به هلاکت رساند و به سمت جاده خروجی روستا عقبنشینی کرد. آنها هم امان ندادند و بیوقفه شلیک کردند. فهمید اتفاق عجیبی در حال رخدادن است! صدها تیر همزمان به طرفش شلیک میکردند، بدون اینکه حتی کوچکترین زخمی بردارد هنوز زنده بود و مقاومت میکرد. در عوض تلفات بسیاری از دشمن گرفت.
مراد برای دیدن اسدالله به مقر گردان احتیاط برگشت و متوجه شد گردان را برای انجام عملیات به منطقه اعزام کردهاند. چند دقیقه آن اطراف چرخی زد تا نیروهای گردان خستهوکوفته از عملیات برگشتند. هرچه چشم چرخاند اسدالله در میان جمعیت نبود فریاد زد :پس اسدالله کجاست؟»
نظر شما