به گزارش گروه فرهنگی حیات، مجتبی شاکری عضو چهارمین دوره شورای شهر تهران و جانباز سرافزار جبهههای جنگ حق علیه باطل، یادداشتی را در خصوص زندگی جانباز شهید «احد ترشیچی» در اختیار پایگاه خبری حیات قرار داده است که متن کامل این یادداشت را در زیر میخوانید:
جانباز شهید احد ترشیچی از چهرههای مبارز دوران ستمشاهی در تشکیلات گروه توحیدی صف و متولد ۱۳۳۶ شهرتهران بود. او با بنیانگذار این گروه، محمد بروجردی کار مبارزاتی خود را توسعه داد و در پر مخاطرهترین لایههای کار تشکیلاتی، تدارک نیاز تیمهای عملیاتی را پشت صحنه عهدهدار بود. برادرانی از این دست همچون هوشنگ مصلحی، روحالله جعفرزاده، ناصر رحیمی نیز این مهم را دنبال میکردند.
احد با برادرانی از سازمان فجر اسلام نیز که بیشتر مسئولیت انتشار پیامهای حضرت امام را عهدهدار بودند، همکاری داشت و در این مسیر همسرش سرکار خانم معرفت، پابهپای او عهدهدار تکمیل مسئولیتهای همسرش بود. وی پس از ۱ نوبت مجروحیت در دوران مبارزه، ۳ نوبت جانبازی در دفاع مقدس و تحمل ۱۴ سال رنج و جراحات جانبازی در ۱۵ فروردین ۱۳۷۵ (۱۴ ذی القعده ۱۴۱۶) به خیل یاران شهیدش پیوست.
آنچه در پی میآید، بیان این عبارت نغز است که : «آب دریا را اگر نتوان کشید - هم به قدر تشنگی باید چشید»:
حسین مظفر از اعضای شاخه ورامین گروه توحیدی صف درباره ماجرای نخستین ارتباطش با محمد بروجردی میگوید: «رابط این آشنایی احد ترشیچی بود. زمانی که من پیش از انقلاب در محله اتابک معلم بودم، زمان بازگشت از مدرسه به ورامین، در مینی بوس با این شخصیت آشنا شدم؛ محمد قمی از دانش آموزان فعال مدرسه هم همراهم بود. گفتگوی کوتاه ولی دلنشین من با احد این چهره ساده و بیآلایش و پیشنهاد او برای فروش کتابهایش، قرار ملاقات ما را به منزل محقر او در مامازن ورامین کشید. دیدن کتابهای تاریخی، معارفی و سیاسی و خرید آنها باب رفت و آمد و گفتگویمان را گستردهتر کرد و ابعاد جدیدی از شخصیت و اندیشه احد برایمان آشکارتر شد. احد، خود، همسر، خانه و زندگیاش را وقف مبارزه کرده بود. او برای تامین هزینههای مبارزه از فروش کتابهایش هم ابایی نداشت.»
مظفر ادامه داد: «در گذر زمان و ارتباطهای بعدی با اطمینان یافتن احد، آشنایی با محمد بروجردی با نام مستعار محمود رقم خورد وکار من و ایشان را به ارتباط تشکیلاتی با بخشی از گرو توحیدی صف کشید. رفتن به کوه، تمرین خودسازی در شرایط سخت، آموزش اسلحه، تاکتیک، تهیه و تولید مواد برای ساخت بمبهای انفجاری رابطه ما را محکمتر کرد.»
مظفر ماجرای خرید مواد شیمیایی با ترفند تجهیز آزمایشگاه مدرسهای که در آن تدریس میکرد را توضیح داد و پیشنهاد بروجردی برای انجام عملیات در محل تجمع آمریکاییها در کافه خوانسالار را مطرح کرد. او از نقطه آغاز آشنایی با احد تا مطرح شدن بهعنوان گزینه عمل کننده در انفجار مرکز عیش و عشرت مستشاران آمریکایی را بیان کرد و گفت: «توفیق انجام این عملیات از بنده سلب شد و برادران عباسعلی احمدی و علی تحیری (مصطفی) از مسئولان ارشد نظامی گروه توحیدی صف عهده دار این ماموریت شدند. در این عملیات عباسعلی احمدی به شهادت رسید.»
خانم معرفت، همسر و همرزم مبارز شهید احد ترشیچی میگوید: «ازدواج ما با احد سال ۵۲ اتفاق افتاد، هر دو ترک زبان بودیم و بچه یک محل. احد اصالتا اهل آذربایجان شرقی بود. مهدی نخستین فرزند ما در محله فقیرنشین مامازن بود. ارتباط احد با محمد بروجردی و گروه توحیدی صف بابی از فعالیتهای تشکیلاتی و مخفیانه را در زندگی ما وارد کرد . شخصیت مبارزاتی و مطالعاتی احد همواره برای من جذاب بود و گذران هرگونه سختی در کنار او برایم آسان بود. خرید خانه در مامازند و ساخت دو اتاق دوازده و نه متری محلی برای قرارهای احد و بخشی از بچههای گروه توحیدی صف و فجر اسلام بود. در مقطعی از مبارزه پیش از انقلاب خانواده ما و محمد بروجردی مدت نه ماه در همان منزل مامازن هم خانه بودیم. آنها در اتاق نه متری و ما در اتاق دوازده متری. قرارهای تشکیلاتی، آمادهسازی مواد انفجاری و تکثیر اعلامیههای حضرت امام (ره) در همان خانه صورت میگرفت. مرحله توزیع اعلامیههای تکثیر شده به عهده تیمهای دیگری بود که سعی میکردیم آنها را نشناسیم.»
خانم معرفت میگوید: «انجام سیر مطالعاتی و تمرینهای سخت برای خودسازی، با رفتن به کوه بویژه مسیر امامزاده داود در برف سرمای شدید زمستان، بخشهایی از آمادگیهای مبارزاتی و کار تشکیلاتی بود. من و همسر محمد بروجردی همراه تیمی از برادران در این تمرینها حضور داشتیم.»
همسر شهید با اشاره به خاطرات پس از بهمن ۵۷ اظهار کرد: «با پیروزی انقلاب و مسولیت یافتن برادران گروه توحیدی صف در تشکیلات کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران برای مقابله با عناصر ساواک و گروهکهای ضد انقلاب در مناطق تهران و جای جای کشور، احد گزینهای بود که از طرف کمیته مرکزی به آستارا، برای مسئولیت اداره سپاه آن شهر ماموریت پیدا کرد، و به این ترتیب فصل جدیدی از فعالیتهای احد و زندگی خانواده ما رقم خورد. احد در ماموریتی با تنی چند از اعضای سپاه آستارا برای انتقال سلاح و مهمات از سپاه رشت به آستارا مورد شناسایی گروهک های ضدانقلاب قرار گرفتند و در راه بازگشت از رشت، با طراحی آنان کامیونی آنها را تعقیب و هدف ترور قرار داد. آوار شدن کامیون بر خودرو آنان موجب مجروحیت سخت احد از ناحیه دست و پا و شکستگی مهره ششم گردن وی شد و در حالت فلج کامل قرار گرفت.»
خانم معرفت در بیان وقایع پس از مجروحیت همسرشان بیان داشت: «انتقال از آستارا به بیمارستان نجمیه تهران و حضور شبانهروزی من در کنار تخت احد طی ۴ ماه، با وجود مراحل درمان اولیه، آثار بهبودی در او ظاهر نمیشد و حقیقتا تغییر وضعیت فلج و بیتحرکی وی جز با دعای دوستان و توسل عمیق احد به حضرت صدیقه کبری (س) بهبود نیافت. در ادامه حسب تدبیر پزشکان و بنیاد شهید، سه نوبت سفر به انگلستان برای ما رقم خورد تا پزشکان با جاگذاری قطعهای از استخوان لگن، به جای مهره ششم، وضعیت او را بهبود بخشند. ۸ ماه ثابت نگه داشتن سر او با تمهیدات و تجهیزات پزشکی، مشکل هماهنگی گردن با ستون فقرات برای تحرک و انجام کارهای شخصی را مرتفع کرد.»
روح بیقرار احد بعد از فرآیند معالجاتی که مجموعا یک سال بهطول انجامید، حال او را با دیدن صحنههای اعزامهای جبهه و جنگ بیقرارتر کرد.
همسر احد میگوید: «به هیچوجه نمیتوانستم مانع رفتن او برای مناطق جنگی شوم تا جاییکه رفتن به کردستان و تجربه تیر خوردن از ناحیه زانو را هم با خود به همراه آورد. عملیات گسترده رمضان مصادف با ۲۱ رمضان سال ۱۳۶۱ در موقعیت شلمچه و پاسگاه زید، احد و دوستان دوره مبارزهاش برادران مجتبی اکبری، صلح جو، محمد سارباننژاد را راهی منطقه کرد. عملیاتی که خود داستانها دارد. صحنه مجروحیت جدید احد، در جریان ماموریت اطلاعات عملیات، با انفجار گلوله توپی در جمع هفت نفره آنان اتفاق افتاد، سه تن از آن جمع به شهادت رسیدند و چهار تن با مجروحیت موج گرفتگی شدید بر زمین کوبیده شدند و فصل جدیدی از مجروحیت و دردهای ناشی از اختلال عصبی او را در بر گرفت که تحمل این دردهای بیسابقه با گذر زمان حتی با مصرف ۱۵ قرص پنادول در هر روز و تزریق سه نوبت مرفین، آرام بخش دردهای او نبود.»
ایشان اظهار کرد: «حسب نظر پزشکان متخصص، پروفسور سمیعی چهره شناخته شده جراح مغز و اعصاب در آلمان میتوانست جراحی مغز احد را عهدهدار شود. من در شرایط داشتن فرزندانم مهدی و میثم در تهران، با تنها دخترم کوثر (طهورا) در آلمان، احد را همراهی کردم. تلاش تحسین برانگیز پروفسور سمیعی برای کاستن از دردهای غیر قابل تحمل احد، با انجام عملی روی تالاموس مغز، بیقراریهای عصبی او را نسبتا قابل تحمل کرد. ولی بهتدریج عوارض پنهان مانده مجروحیت شیمیایی ناشی از عملیات ۲۱ رمضان در دستگاه تنفسی او خود را نشان داد.»
خانم معرفت گوشهای از همراهی ۱۴ ساله دوران جانبازی احد را به این ترتیب بیان کرد که: «مهدی و میثم نمی توانستند با واکنش پدرشان نسبت به صداها تلویزیون را تماشا کنند و فقط تصویر آن را میدیدند. به هم ریختگی عصبی پدر اجازه استفاده از صدای تلویزیون را به آنان نمیداد. حتی صداهای ناشی از بازیهای کودکانه و صدایی که از کاغذ در زمان نوشتن مشق ایجاد میشد، آستانه تحمل احد را بهم میزد و حیاط منزل، زیر زمین و بیرون منزل محلی برای نوشتن مشق و حتی بازی آنها بود. به فضلالهی عنایتی خداوند به من کرده بود که با صبوری کامل خودم را با وضعیت احد هماهنگ میکردم بالاتر از من توصیههای مادرم بود که میگفت اگر احساس خستگی کردی حق نداری کمتر از گل بگویی، بیا من خودم مادری او را میکنم. آرام بخش احد در بیقراریهای عصبی، کشیدن پیپ با توتون کاپیتان بلک بود و دوستانش هم به دلیل شرایطش بر او سخت نمیگرفتند.»
همسر معزز شهید در بیان روزهای پایانی حیات مبارک ایشان اظهار کرد: «هشتم فروردین ۱۳۷۵ در ایام ولادت امام رضا (ع) وضعیت احد دچار تنگی نفس و بحران ریه شد و با وجود تزریق آرام بخشی که همیشه خودم برایش انجام میدادم، تنفسش التیام نیافت. خبر کردن اورژانس، انتقال او به بیمارستان بقیهالله، تلاش پزشکان و تیم درمانی نتوانست وضعیت بحرانی او را به حال عادی برگرداند. او در شرایط سخت به شماره افتادن نفس و ضربان قلب، از من خواست تا پیپ اش را برایش روشن کنم. من از یکسو ممنوعیت استفاده از پیپ و از طرف دیگر از التماسهای بیسابقه احد دچار تحیر بودم. گفت تو را به جان مادرت... ، زیر بار نرفتم. گفت تو را بجان زهرا (س)، دیگر نتوانستم مقاومت کنم. روشن کردن پیپ را مهارت نداشتم ولی به هر سختی روشن کردم. قادر نبود آن را کنار دهان ببرد و نکشید. وابستگی احد به حضرت صدیقه کبری (س) و مهر ورزیدن به نام مقدس ایشان، زبان او را در لحظات سخت مرگ و زندگی گویا کرد و میشنیدم که در حال و هوای خودش میگفت «یا زهرا ... یازهرا ... میبینمت ... یازهرا ...» و شرایطی که هرگز انتظارش را نمی بردم پیش چشمم قرار گرفت. نبضش را گرفتم بسیار ضعیف و رو به توقف بود، مراحل احیا را که بارها تجربه کرده بودم به کار بستم ولی افاقه نکرد. با خبر کردن دکتر و پرستاران، تلاش آنان هم بینتیجه ماند و احد به کما رفت.»
وی ادامه داد: «از آن روز تا ۱۴ فروردینماه، احد در وضعیت کما بود، رفت و آمد دوستان و همرزمان سپاهی در شرایط ناهشیاری او برقرار بود و من چشمم به دستگاه نمایشگر ضربان قلب او بود. تا اینکه نمایشگر منحنی ضربان قلب احد را به خط ثابت برد. ساعت ۴ بعداز ظهر بود. تلاش تیم پزشکی دیگر نتوانست با شیوههای احیا او را از این وضعیت برگرداند، لحظههای پایانی زندگی احد برای عروج و پیوستن به دوستان شهیدش بود. من درخواستی را از پرستاران کردم تا اجازه بدهند چسبها و وسایل متصل به پیکر احد را خودم از او جدا کنم، آنها میدانستند که در اتاق سیسییو رعایت حال بیماران را میکنم و این ظرفیت را نشان داده بودم که تحمل شرایط سخت را دارم. شیون، بدحالی و گریه من را کسی ندیده بود. گفتم این حق من است که بعد از ۱۴ سال همراهی با مجروحیت احد با دستهای خودم این وسایل را از او جداکنم. مهربانی کردند و انجام شد. زمانی که پایم را از اتاق بیرون گذاشتم دیگر چیزی نفهمیدم.»
خانم معرفت روایت را با آخرین صحنه دفن شهید احد ترشیچی در حلقه دوستان و همرزمان و با حضور حضرت آیتالله موحدی کرمانی در قطعه ۲۹ بهشت زهرا (س) به پایان برد و گفت: «شهید احد هیچگاه در پی نام و نشان نبود و اگر اصرار تاکید مقام معظم رهبری برای گفتن خاطرات شهدا نبود امروز هم شما نشانی از او نمییافتید.»
نظر شما