کد خبر 274332
۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۴۳

این شهید با پروانه‌های خرمشهر حرف می‌زد!

این شهید با پروانه‌های خرمشهر حرف می‌زد!

داخل سنگر تاریک بود و فقط یک روزنه دید داشت که نور از آن به داخل می‌آمد. سکوت خاصی داشت؛ فقط گاهی صدای تق تق تیراندازی می‌شنیدیم. گاهی می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم عرض کانال یا همان تونل‌های زیرزمینی فکر می‌کنم تا یک متر بود. بهروز روح شاعرانگی داشت.

به گزارش پایگاه خبری حیات به نقل از ایسنا، جواد عزیزی از مدافعان خرمشهری و از همرزمان شهید بهروز مرادی روایت می‌کند: بار اول و در برخورد اول با بهروز ممکن بود فکر کنی چندان راحت نمی‌شود با این آدم ارتباط برقرار کرد. نمی‌دانم چرا؛ شاید به دلیل رنگ چشم‌هایش بود یا جنس نگاه کردنش یا حالت حرف زدنش؛ اما به چند دقیقه نمی‌کشید که با رفتار خوب و صمیمیتی که داشت با او دوست می‌شدی.

من اهل خرمشهر هستم متولد بهمن ۱۳۳۸ آن ایام جوانی هجده نوزده ساله بودم. بهروز از من بزرگتر بود ۲۲ ساله و متولد ۱۳۳۵. ما ساکن خیابان نقدی بودیم. من همان جا به دنیا آمدم. با بهروز بچه محل بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم. همسایه بودیم نه فامیل. بهروز از بچه‌های مسجد اصفهانی‌ها بود. از بچه‌های خوب و باکلاس و باسواد و خوش اخلاق چشم‌هایش رنگی بود.

صورت کشیده‌ای داشت، موهایش روشن بود. نه مشکی بود و نه طلایی. قدش از من بلندتر بود. جنگ که شروع شد بچه‌ها همه چیز را رها کردند و وارد میدان نبرد شدند. در درگیری‌های خرمشهر با عراق من در گروه بهروز نبودم و با بچه‌های دیگر مشغول مبارزه و جنگ با عراقی‌ها بودیم. بعد از سقوط خرمشهر، کارم فرماندهی در کوت شیخ بود. آنجا بهروز را زیاد می‌دیدم. بعضی وقت‌ها با هم به سنگر دیدبانی می‌رفتیم ته سنگر کانالی کنده بودیم که از راه آن خانه‌ها به همدیگر وصل بودند.

به این شکل که از زیر زمین تونل‌هایی درست کرده بودیم و می‌شد در آنها رفت و آمد کنیم. کانال‌ها تاریک بودند و جاهایی روزنه‌هایی برای رسیدن نور ایجاد کرده بودیم ارتفاع کانال‌ها جوری بود که جاهایی باید قدری خم می‌شدیم و می‌رفتیم. کندن و درست کردن کانال‌ها با بیل‌های دستی و کلنگ‌های کوچک کار زمانبر و سختی بود.

موقع کندن کانال دست و صورت‌های‌مان خیس عرق می‌شد. روی سر و صورتمان خاک می‌نشست و ظاهرمان را خنده دار می‌کرد. من به سر و صورت بهروز اشاره می‌کردم و می‌خندیدم. بهروز هم گاهی به سر و صورت من اشاره می‌کرد، اما برای اینکه وقت‌مان تلف نشود، بهروز می‌گفت بی‌خیال باشیم و کارمان را انجام بدهیم. می‌خندیدیم و باز به کندن ادامه می‌دادیم.

داخل سنگر تاریک بود و فقط یک روزنه دید داشت که نور از آن به داخل می‌آمد. سکوت خاصی داشت؛ فقط گاهی صدای تق تق تیراندازی می‌شنیدیم. گاهی می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم عرض کانال یا همان تونل‌های زیرزمینی فکر می‌کنم تا یک متر بود. بهروز روح شاعرانگی داشت. دیده بودم که با گل‌ها حرف می‌زند. آنجا در حاشیه کانال‌ها سبزه‌هایی روییده بود و گل‌های کوچکی داشت که اسمش را نمی‌دانم این گل‌ها در فصل بهار در خرمشهر در می‌آیند.

یک بار بین صحبت‌هایمان بودیم پروانه‌ای آمد و آنجا نشست. بهروز سرش را برد جلوتر و از پروانه پرسید: «اینجا چه می‌کنی؟ چه کار داری؟ دلت برای کسی یا جایی تنگ شده؟» به پروانه گفت: «بلند شو برو اینجا جای تو نیست. خطرناکه!» رفت. بعد با دست مسیر رفتن را نشان داد حرفش که تمام شد پروانه پر زد و حضور بهروز حس خیلی خوبی به من می‌داد.

می‌ایستاد سلاحش را روی زمین می‌گذاشت و به کبوترها آب و دانه می‌داد. بهروز خطاط بود. هرجا می‌رسید چیزی می‌نوشت و اثری از خودش باقی می‌گذاشت. یک بار به او گفتم: «بهروز بیا این نوشته‌ها رو یه کاری بکنیم.» گفت: «یعنی چی؟» گفتم: «دعای وضو رو معمولاً کسی حفظ نمی‌کنه. وقتی وضو می‌گیرن، دستشون رو می‌شورن این ذکر رو بگن قرقره می‌کنن فلان چیز رو بگن صورتشون رو می‌شورن اون دعا رو بخونن. نوشته‌ها رو بزنیم جاهایی که بچه ها میخوان وضو بگیرن. هرکس دوست داشت می‌خونه.»بهروز گفت: اتفاقاً فکر خوبیه حتماً وقتی بیکار بشم، این کار رو انجام می‌دم.»

یک بار داشت روی یکی از ستون‌ها می‌نوشت: «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا.» هنوز کارش تمام نشده بود، یکی از بچه‌ها وارد شد و گفت: «دارین چی می‌نویسین؟» گفتیم: «آیه قرآن.» این شعار منافقینه پاکش کنین. بابا، جون مادرت آیه قرآنه، ایرادی نداره. حالا یکی آیه قرآن برداشته برای خودش جور دیگه استفاده می‌کنه که مال او نمیشه «فَضَّلَ اللهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا» یعنی خدا فضل می‌دهد، بزرگی می‌دهد به کسانی که مجاهد هستن. چون منتسب به اون‌هاست فردا هزار حرف و حدیث در میاد میگن بچه‌های سپاه خرمشهر این طوری هستن. بهروز فلان است. خلاصه نوشته را پاک کردیم.

انتهای پیام

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha