کد خبر 274036
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۱

آخرین پرواز خلبان رئیس‌جمهور + تصاویر

آخرین پرواز خلبان رئیس‌جمهور + تصاویر

شهید سید طاهر مصطفوی، در حادثه سقوط بالگرد حامل رئیس‌جمهور در ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ به شهادت رسید. در این گفت‌وگو، مهرانگیز سلطانی همسر و سیدفاطمه دختر این شهید، از زندگی در کنار مردی سخن می‌گویند که ایمان، تعهد و مهر، در وجودش جاری بود؛ مردی که پرواز آخرش را سال‌ها پیش در دل باور داشت.

به گزارش پایگاه خبری حیات، حادثه تلخ سقوط بالگرد رئیس‌جمهور، در منطقه کوهستانی شمال غرب کشور، اگرچه داغی بزرگ بر دل ایران گذاشت، اما نام‌های جاودانه‌ای را هم بر تارک این سرزمین حک کرد. شهید سید طاهر مصطفوی، یکی از آن خلبانانی بود که پرواز آخرش را با چنان ایمان و آرامشی پذیرفت که امروز خانواده‌اش با افتخار از او می‌گویند. در این گفت‌وگو، مهرانگیز سلطانی، همسر شهید، و سیدفاطمه مصطفوی، دختر او، از خاطراتی می‌گویند که پر از نور، عشق، خلوص و باور است. در ادامه گفتگو با همسر و فرزند ایشان را می خوانید.

خانم سلطانی، لطفاً از آغاز زندگی مشترک‌تان با شهید بگویید.
من مهرانگیز سلطانی، همسر شهید سید طاهر مصطفوی هستم. متولد ۱۳۵۴ هستم و در سال ۱۳۷۱ با سید طاهر ازدواج کردم. دختر دایی و پسر عمه بودیم. زندگی‌مان با مراسمی بسیار ساده آغاز شد. در آن زمان همسرم در چابهار خدمت می‌کرد. به خاطر اینکه من در شهر غریب تنها نباشم، یک سال در کنار خانواده همسرم زندگی کردم تا اینکه او به تهران منتقل شد.

آخرین پرواز شهید مصطفوی؛ روایت همسر و فرزند خلبان حادثه بالگرد رئیس جمهور

فرزندان‌تان چه زمانی به دنیا آمدند؟
در سال ۱۳۷۳ دخترمان، بهار، به دنیا آمد. وقتی او یک سال و نیمه شد، به شیراز منتقل شدیم. سید طاهر پیشنهاد داد که به خاطر کوچکی فرزندمان، من در تهران بمانم و پیش خانواده باشم، اما قبول نکردم. گفتم دلم می‌خواهد در همه سختی‌ها و شرایط کنارش باشم.

آخرین پرواز شهید مصطفوی؛ روایت همسر و فرزند خلبان حادثه بالگرد رئیس جمهور

زندگی در شیراز چطور بود؟
چهار سال در شیراز زندگی کردیم. من از روز اول می‌دانستم که او نظامی است و با این موضوع مشکلی نداشتم. چون می‌دانستم عاشق شغلش است. بسیار بااخلاق، وظیفه‌شناس و متعهد بود.

بعد از شیراز دوباره به تهران برگشتید؟
بله، بعد از شیراز به تهران منتقل شدیم و دو فرزند دیگرم آنجا به دنیا آمدند. ایشان هیچ‌وقت مسائل محل کار را به خانه نمی‌آورد. مأموریت‌ها را هم فقط به من می‌گفت، آن هم فقط اینکه به چه شهری می‌رود. درباره جزئیات هیچ‌وقت توضیح نمی‌داد. خیلی رازدار بود.

آخرین پرواز شهید مصطفوی؛ روایت همسر و فرزند خلبان حادثه بالگرد رئیس جمهور

از اخلاق و روحیات شهید برای‌مان بگویید.
در زندگی مشترک‌مان که حدود سی سال طول کشید، همیشه آرامش داشتیم. سید طاهر با بچه‌ها خیلی مهربان بود. هیچ‌وقت از آنان با زور مسئله ای را نمیخواست نمی‌گفت. وقتی می‌خواست مسئله‌ای تربیتی را یاد بدهد، با آیات قرآن و به صورت غیرمستقیم بهشان آموزش می‌داد. در خانواده و فامیل هم همیشه به او رجوع می‌کردند و به نوعی دستگیر و کمک‌ حال دیگران بود.

زیارت و معنویت چه جایگاهی در زندگی شهید داشت؟
عاشق زیارت بود، به‌ویژه زیارت ائمه. سال ۱۴۰۱ که به کربلا رفتیم، با اینکه پادرد داشت و حال جسمی خوبی نداشت، دائماً به زائران کمک می‌کرد، وسایل‌شان را جابه‌جا می‌کرد. می‌گفت: «من می‌خواهم با عشق به زوار امام حسین(ع) خدمت کنم.»

آخرین پرواز شهید مصطفوی؛ روایت همسر و فرزند خلبان حادثه بالگرد رئیس جمهور

ایشان در مورد شهادت حرفی می‌زدند؟
بله، همیشه از شهادت صحبت می‌کرد. می‌گفت: «دعا کنید شهید شوم.» من می‌گفتم: «این چه حرفی است؟ پس ما چه می‌شویم؟» جواب می‌داد: «شما خدا را دارید، او برای شما کافی‌ است.» در این عکس نیز از دخترم می خواهد تا از او عکس بگیرد و آرزو داشت تا مانند شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابوالمهندس به شهادت برسد.

آخرین پرواز شهید مصطفوی؛ روایت همسر و فرزند خلبان حادثه بالگرد رئیس جمهور

ماجرای روز شهادت

از روز حادثه چه خاطره‌ای دارید؟
روز ۳۰ اردیبهشت، من تبریز و در منزل مادرم بودم. چون پدر و مادر سید طاهر از دنیا رفته بودند، همیشه سفارش می‌کرد که در کنار خانواده‌ام باشم. شب قبلش تماس گرفت و گفت: «فردا می‌آیم تبریز، می‌خواهم شما را ببینم.» صبح ساعت ۸ هم با من تماس گرفت و قرار شد بعد از اتمام مأموریت، بیاید منزل مادرم.

آخرین پرواز شهید مصطفوی؛ روایت همسر و فرزند خلبان حادثه بالگرد رئیس جمهور

چه زمانی متوجه حادثه شدید؟
نزدیک ساعت ۱۴ دلشوره عجیبی گرفتم. تماس گرفتم ولی صدای ناله و آه می‌آمد. تصور کردم تماس اشتباه است یا در موقعیتی نیست که جواب بدهد. تا اینکه ساعت ۱۵ پسرم از تهران تماس گرفت و گفت: «مامان، تلویزیون اعلام کرده بالگرد رئیس‌جمهور سقوط کرده.» سریع بلیت گرفتم و به تهران برگشتم. آن شب تا صبح برایم مثل سال گذشت.

پذیرفتن شهادتش برای‌تان سخت نبود؟
اگر مرگش غیر از شهادت بود، واقعاً نمی‌توانستم تحمل کنم. نور از چهره‌اش می‌ریخت. بعد از شهادتش خیلی اذیت می‌شدم. از خودش کمک خواستم. بعدها دو بار خوابش را دیدم. در خواب گفتم: «مگر نمی‌گفتی دلتنگم می‌شوی، پس چرا برنمی‌گردی؟» گفت: «من جایی نرفته‌ام، من زنده‌ام.»

گفت‌وگو با سیدفاطمه مصطفوی، دختر شهید

سیدفاطمه جان، پدرت را چطور به یاد می‌آوری؟
پدرم همیشه در خانه خیلی خوش‌اخلاق و خنده‌رو بود. با ما مهربان بود و هیچ‌وقت دعوا نمی‌کرد.

خاطره‌ای هست که همیشه در ذهنت مانده باشد؟
بله، یک‌بار نماز پدرم قضا شد. همیشه با اذان و اقامه نماز می‌خواند، ولی آن روز دیدم عجله دارد. پرسیدم: «چرا این‌قدر سریع نماز می‌خوانی؟» گفت: «خجالت می‌کشم.» گفتم از کی؟ گفت: «از او»، و سرش را به آسمان گرفت. منظورش خدا بود. این رفتارش همیشه در ذهنم مانده است.

پدرت چطور با شما حرف می‌زد؟
هیچ‌وقت مستقیم نمی‌گفت این کار را بکن یا نکن. همیشه با روش‌های نرم، با قرآن و مهربانی، مسائل را به ما یاد می‌داد. پدری همراه و صمیمی بود.

منبع: نوید شاهد

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha