به گزارش پایگاه خبری حیات، سیزدهم اردیبهشت 1371 وعده دیدار روایتگری از قافله راویان صادق فتح با خدای شهیدان بود. مهدی (بهروز) فلاحت پور، یکی از ستاره های آسمان روایت فتح است که با فیلمبرداری در دوران دفاع مقدس راه خود را یافت و سرانجام سرنوشتش هم به شهیدانی پیوند خورد که او از دریچه دوربین خود راوی حماسه ها و عظمت های روحشان بود. از سال 1364 در جبهه بود و وقف تصویربرداری جنگ. دوبار شیمیایی شد اما زنده ماند تا چندسال بعد از پایان جنگ، اولین شهید جبهه جهانی مقاومت باشد در عمق استراتژیک و خط مقدم مصاف با صهیونیسم و در خاک لبنان، بوسیله شقی ترین جانیان عصر، شهید شود آنهم شهیدی بی نشان و بی مزار که هیچ از پیکرش جز یک کارت شناسایی و تکه ای از تنش نماند.
انقلاب که شد در چشمهای مهدی، چیزی درخشید
مهدی فلاحت پور سال 1343 در ساوجبلاغ استان البرز بدنیا آمد. تحصیلات خود را با موفقیت طی کرد و از کودکی روحیاتی خاص داشت. دلسوز و دستگیر دیگران و غمخوار و کمک کار خانواده و اهل محاسبه نفس و خودسازی و عبادت و تقید به دین بود. پدر مهدی، (حاج منصور فلاحت) درباره او می گوید: «از کودکی، حال و هوای خاصی داشت. انقلاب که به پیروزی رسید، در چشمان مهدی چیزی درخشید.» جنگ که شروع شد او هم مثل هم سن و سالانش به جبهه رفت، از آنجا که شمّ هنری داشت، در واحد تبلیغات لشکر ۲۷ مشغول شد. فعالیت خود را در زمینه فیلمبرداری، از اوایل سال 1364 آغاز کرد؛ زمانی که گروهی از بسیجیان لشکر 27 محمد رسول الله (ص) در جبهه جنوب تصمیم گرفتند واحدی ایجاد کنند که اعضای آن، همراه با گردان های خط شکن، در شب عملیات در رزم شرکت کرده و تصاویر وقایع روی داده در ساعات اولیه عملیات را ثبت کنند. فلاحت پور پس از طی دوره های فشرده آموزش فیلمبرداری در مقر نجف، اولین کارهایش در زمینه فیلمبرداری را مقارن با عملیات کربلای یک و آزادسازی شهر مهران آغاز کرد. فیلمبرداری با دوربین های سوپر هشت و بدون صدا، این شیوه کار تا بعدها و در عملیاتی نظیر کربلای پنج و هشت نیز ادامه یافت. تابستان 1365، فلاحت پور ضمن شرکت در کلاس های آموزش بیان تصویری که ازسوی گروه روایت فتح برپا شده بود، با شهید آوینی آشنا شد. این آشنایی زمینه را برای همکاری با گروه روایت فتح و نیز شخص شهید آوینی درمقام کارگردان و مونتور فیلم های روایت فتح فراهم ساخت. اپیزود پایانی مستند «گلستان آتش» به همراه مجموعه سه قسمتی «دسته ایمان»، حاصل این همکاری بود. پس از پایان یافتن جنگ در دانشکده «هنرهای زیبای دانشگاه تهران» مشغول به تحصیل شد و در همین اثنا فعالیتهای خود را در حوزه هنری، روایت فتح و گروه تلویزیونی جهاد و صدا و سیما دنبال کرد. بعد از پایان جنگ که شهید آوینی فعالیت خود را متوجه بررسی تاثیرات ناشی از انقلاب اسلامی در دیگر کشورها کرد، فلاحت پور که به تازگی در رشته سینمای دانشگاه هنر پذیرفته شده بود، یکی از فیلمبرداران فعال روایت فتح بود. ماحصل تلاش های او در این دوره مجموعه «با من سخن بگو دوکوهه» با موضوع دفاع مقدس و فیلمبرداری قسمتهایی از مجموعه «سراب» بود.
مهدی فلاحتپور در سفری که برای تولید مجموعه «سه نسل آواره» از طرف موسسه روایت فتح به لبنان داشت، به هنگام تصویربرداری و در جریان تهاجم هواپیمای جنگنده اسرائیلی به منطقه بقاع غربی بر اثر اصابت گلوله مستقیم راکت در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۳۷۱ به شهادت رسید. بدین ترتیب او را باید نخستین شهید جبهه جهانی مقاومت ضد صهیونیستی در خط مقدم آزادی قدس و دفاع از مردم مظلوم فلسطین و لبنان شمرد که مستقیم بدست عوامل این رژیم تروریستی و جنایتکار به فیض شهادت نائل آمد. او برنده دیپلم افتخار و جایزه بهترین فیلم برداری برای مجموعه فیلم روایت فتح در سال ۱۳۷۱ شده است.
که حتی ندیدیم خاکسترت را....
پس از شهادت توسط عملیات تروریستی صهیونیستها، تنها تکهای از بدن شهید به همراه کارت شناسایی از او به جا ماند. به روایت «مصطفی دالایی» همکار و همسفر و همراه شهید در این ماموریت: «کار فیلمبرداری با اطرافیان شهید سید عباس موسوی تمام شد و ما به دنبال این بودیم که از رزمندگان حزب الله هم فیلم بگیریم. مطمئن بودیم که ستون پنجم اسرائیل در منطقهای که ما قرار داریم حضورخواهد داشت، به همین دلیل تصمیم گرفتیم که صبح زود حرکت کنیم؛ به دو گروه تقسیم شدیم. کار اکیپ اول تمام شد، اما من و شهید فلاحت پور مشغول فیلمبرداری بودیم؛ کار ما هم به اتمام رسید.
در ماشین مشغول استراحت بودم که ناگهان هواپیمای اسرائیلی وارد منطقه شد. فرار کردیم، من به سمت تپهای رفتم و خوابیدم روی زمین و مقدار زیادی خاک روی سرم ریخت؛ دو روز در بیمارستان بودم. به من گفتن که فلاحت پور چی شد؟ من کاملا بی اطلاع بودم و فقط بهیاد داشتم که ما آخرین دفعه با هم بودیم. شروع کردیم به جستجو در منطقه که تکه بدن شهید را به همراه کارت شناسایی او پیدا کردیم.»
به گفته یکی از یاران شهید: «یکی از دغدغههای شهید این بود که آیا در جایی که قرار دارد، میتواند به تکلیفش عمل کند؟ به همین خاطر تشخیص داد که وقایع جنگ را ثبت کند، و حضورش در همه مناطق از جنس تکلیف بود. هرکجا بود کاری را انجام میداد که مابقی افراد از آن غافل بودند، بهعنوان مثال وقتی به حلبچه رفتیم، شروع کرد به جمعآوری آدمهای بیپناه و از غذای خودمان به آنها داد. ما باید همچون شهید فلاحتپور به آن چیزی که احساس میکنیم تکلیفمان است عمل کنیم. این شهید به ما یاد داد که جبهه کار در راه خدا را از حلبچه و خرمشهر و ... باید بهسمت مقاومت حزبالله ببریم. ما امروز نیز موظف هستیم خاکریزهای خود را بهسمت مبارزه با دشمن ببریم. اگر شهید فلاحتپور امروز زنده بود تکلیف خودش میدانست که با تکفیریها و صهیونیستها بجنگد.»
و بشنویم روایت سید شهیدان اهل قلم؛ شهید «سیدمرتضی آوینی» را از شهادت یار و همراه گروه روایت فتح:
«برای چند لحظه، از شدت شگفتی، نفس در سینهام حبس شد و غمیشیرین در قلبم احساس کردم؛ و بعد خیلی زود خودم را باز یافتم چرا که خبر از شهادت بود نه مرگ: «یعنی هنوز هم ممکن است؟ بعد از آنکه باب شهادت بر ما مسدود شده است؟ و بعد از این سالها که از پایان جنگ میگذرد؟» و چون دیگرباره به درونم بازگشتم، مهدی را بسیار بزرگتر از آنچه میشناختم باز یافتم، و خودم را بسیار کوچکتر از آنچه میدانستم: «برای مرگ آمادهای؟ هم الان اگر ملکالموت سر رسد و تو را به عالم باقی فرا خواند، هر چند با شهادت، آمادهای؟» دیدم که نه؛ شهوت زیستن مرا به خاک بسته است، چنگ در خاک زده و ریشه دوانده است؛ و میدانستم که شهدا را پیش از آنکه مرگشان در رسد دعوت میکنند و آنان لبیک میگویند؛ و تا چنین نشود، اجل سر نمیرسد. این را به تجربه و حضور دریافته بودم. مهدی فلاحتپور عظمت یافت و من، حقیرتر از آنچه دربارهی خویش گمان میبردم، در حیرت فرو ماندم. از خودم ناامید شده بودم: «همین است که هست. شکر کن که یکبار دیگر چهرهی حقیقی خودت را در آینهی شهادت مهدی فلاحتپور باز یافتی. شاکر باش!» عجب نداشت و هر که چنین باشد عظمت مییابد و کرامت، هرچند دیگران در نیابند. نظام پنهان عالم بر این است که آدمهای فارغ از عجب و خودبینی، بزرگی مییابند و محبوب میشوند. بزرگانی چنین، در زمین گمنامند و در آسمان مشهور؛ و همین خصوصیت حقیقت وجود او را از ما پنهان داشته بود و اصلاً گمان نمیبردیم که چنین برگزیده شود و چنین زیبا به استقبال مرگ برود، آن هم در این روزگار که تجدید عهد دیگر به این سهولت نیست که خودت را به قطار تهران - خرمشهر برسانی و سر راه در پادگان دوکوهه پیاده شوی؛ و این برای مردان مرد که جان خویش را وامدار جانبازی مییابند و سر خویش را امانتی میدانند که باید در کربلا مسترد شود، سخت دشوار است. معلوم میشود که باب شهادت بر همه مسدود نشده و مهم این است که خداوند متاع وجود کسی را خریدنی بیابد. آنگاه راکتهای هواپیماهای اسرائیلی او را پیدا میکنند و مأموریت خود را به انجام میرسانند. سعادت بسیار میخواهد که آدم به دست شقیترین اشقیا یعنی غاصبان سرزمین معراج کشته شود و آن هم اینچنین. اگر آن جیب لباسش که کیف بغلی و کارتهای شناسایی او را در خود محفوظ میداشت پیدا نمیشد، هیچ نشانی از او بر جای نمانده بود؛ و برای مردانِ مرد کدام مرگ از این زیباتر؟ شهید، منتظر مرگ نمیماند؛ این اوست که مرگ را برمیگزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید به اختیار خویش میمیرد و لذت زیستن را نیز هم او مییابد، نه آن کس که دغدغهی مرگ حتی آنی به خود وا نمیگذاردش و خود را به ریسمان پوسیدهی غفلت میآویزد تا از دغدغهی مرگ برهد...»
مرده آن است که نصیبی از «حیات طیبه شهدا» ندارد!
متن کوتاهی که شهید مرتضی آوینی، تنها دو هفته پیش از شهادت خود و پیوستنش به کاروان شهیدان، بر سر مزار شهید فلاحت پور نوشته، یکی از ماندگارترین و تاثیرگذارترین نوشته ها در وصف مقام شهیدان است. «حسین عسکری» همراه آن روز شهید آوینی و شاهد پدید آمدن این متن تاریخی چنین روایت می کند: «سوم فروردین 72 به همراه جمعی که آقا مرتضی هم در میانشان بود، سر مزار شهید فلاحتپور رفتیم؛ در آنجا زیارت عاشورایی خوانده شد. آن زمان دبیر مقطع دبیرستان بودم؛ یادم هست شب قبل از آن، یکی از شاگردان به منزلمان آمد و گفت «فردا برنامه شما چیست؟» گفتم «فردا جمعه است و میخواهیم سر مزار شهید فلاحتپور در روستای «چندار» حوالی کرج برویم» قرار شد او هم با ما بیاید. در سر مزار شهید فلاحتپور زیارت عاشورا خوانده شد و دوستان به زیارت شهدای دیگر هم رفتند. ماشین ما پایین تپهای که شهدا دفن بودند، پارک بود. وقتی بچهها به سمت پایین برگشتند، بنده و آقای آوینی هنوز بعد از رفتن دوستان، سرمزار شهید فلاحتپور ایستاده بودیم. طبق معمول ایستاده بودم تا آقامرتضی را تماشا کنم. یکی دیگر از دوستان وقتی دید ما دو تا بر سر مزار تنها هستیم، یک کاغذی آورد و گفت «حسین، یک یادگاری بنویس» گفتم «این اداها برای دوران جنگ بود وقتی که هنوز میشد شهید شد، دیگه گذشت، دست از سر ما بردار» در این حال آقای آوینی آن دوستمان را صدا زد و گفت «مرتضی جان بده تا من برایت بنویسم» من در همان لحظه به حرفهایی که با دوستم زدم، فکر میکردم و پشیمان شدم که چرا ننوشتم. آن روز مرتضی نگذاشت مطلب شهید آوینی را بخوانم. هر چه اصرار کردم، گفت «تو ننوشتی، حقت هم نیست بدانی مرتضی چی نوشته.» بعد از شهادت آوینی آن متن منتشر شد که نوشته بود:
«عجب از ما واماندگان زمینگیر که در جستجوی شهدا به قبرستانها میآییم. این خود دلیلی است بر آنکه از حقیقت عالم هیچ نمیدانیم. مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه شهدا ندارد واگر چنین است از ما مرده تر کیست؟ شهدا شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و هم آنانند که به دیگران حیات می بخشند. پس به راستی این عجیب نیست که ما واماندگان در جستجوی شهدا به قبرستانها می آییم.»
منبع: نوید شاهد
انتهای پیام/
نظر شما