آسیه شیرودی، خواهر شهید که از ایشان کوچکتر است، حالا در راستای جهاد تبیین و ادامه راه شهیدش، سرگروهی برای تشکل «پیامآوران عاشورا» است که به همت سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس تشکیل شده تا فرهنگ ایثار و شهادت را در جامعه ترویج دهد و راه برادر شهیدش را ادامه دهد. او از ویژگیهای اخلاقی و خاطرات برادرش سخن گفت؛ از تربیت خانوادگی تا مجاهدتهایش در جبهه و پایبندیاش به ارزشهای دینی. این روایتها تصویری روشن از شخصیتی چندبعدی و استثنایی ترسیم میکند که امروز الگوی نسلهای جدید است در ادامه گفتگوی صمیمی خبرنگار نوید شاهد را با این خواهر شهید می خوانید.
لطفاً از پدرتان و خانوادهای که شهید شیرودی در آن رشد کرد، بگویید.
پدرم، محمدعلی قربان شیرودی، از کشاورزان زحمتکش منطقه ما بود که با تلاش در زمینهای شالی روزگار میگذراند. ایمان و التزام به نماز و قرآن جزء جداییناپذیر زندگیاش بود. با اینکه بسیاری از اطرافیان به این مسائل چندان پایبند نبودند، پدرم همیشه بر انجام درست عبادات اصرار داشت. هر روز صبح با صدای نماز پدر از خواب بیدار میشدیم. در آن روزگار، مسجد به فراوانی امروز نبود و دینداری معنای عمیقتری داشت.
یادم هست که زمانی برادر پدرم درگذشت و میراث قابل توجهی از او به جا ماند. برخی از بزرگان فامیل پیشنهاد داده بودند که تا زمانی که فرزندان او به سن رشد برسند، پدرم اداره اموال را برعهده بگیرد، اما او قاطعانه رد کرد و گفت: «نمیخواهم به مال یتیم نزدیک شوم، چون میترسم حقشان را ضایع کنم.» این دقت در رعایت حلال و حرام، پایه اصلی تربیت علی اکبر شد.
پدر به خواندن نماز اول وقت خیلی مقید بود، و زمانی که از کار کشاورزی برمیگشت اول نماز میخواند و سپس سفره پهن میشد و این روال همیشگی زندگی ما بود به نحوی که همگی با شوق پشت سر پدر نماز را به جماعت میخواندیم، منزلمان همیشه مأمن مسافران غریبه بود؛ هرکسی در روستا غریبهای میدید، ما را به عنوان خانوادهای مسلمان و مهماننواز معرفی میکرد. این روحیه مهماننوازی بعدها در رفتار اکبر هم به خوبی دیده میشد.
شهید شیرودی از نگاه خواهرشان چه ویژگیهایی داشتند؟
علی اکبر زمانی که 5 ساله بود مکتبخانه رفته و تعلیمات دینی را آموزش می دید. پدرم به این مسائل بسیار اهمیت می داد.
از کودکی ایشان چه چیزی در ذهنتان است؟
دلم می خواهد این را خاطره بگویم تا جوانها بدانند که شهدا چگونه به این مقام رسیدند. یادم می آید مدرسه علی اکبر از منزل ما دور بود و در مسیر او مجبور می شد از میان گل و لای عبور کند و برای اینکه کفشش گلی نشود آن را از پایش بیرون می آورد و با همان پای برهنه تا دم مدرسه می رفت مبادا پدر و مادرم مجبور شوند برای او دوباره کفشی تهیه کرده و به سختی بیفتند. این مهربانی او نسبت به پدر و مادرم هرگز فراموشم نمی شود.
من از اکبر کوچکتر بودم. از همان کودکی، جثهای قوی و روحیهای شاد و اجتماعی داشت. مادرم همیشه میگفت از دور که بچهها بازی میکردند، اکبر به خاطر قامت بلند و رفتار متفاوتش به راحتی قابل تشخیص بود. از همان دوران ابتدایی روحیه مسئولیتپذیری و شجاعت در او مشهود بود.
همیشه مبصر کلاس بود و اگر میدید دوستی در درس مشکل دارد، او را به خانه میآورد و کمکش میکرد. مدرسهاش هم فاصله زیادی داشت و در روزهای بارانی، دوستانش را همراه خودش به خانه میآورد. مادرم برای جمع زیادی از بچهها غذا درست میکرد و ما موظف بودیم در رفتارمان با این مهمانان کوچک رعایت ادب و احترام را داشته باشیم.
آیا شهید شیرودی هم به کار کشاورزی علاقه داشت؟
بله، علاقه زیادی داشت.در روستا معمولا خانمها کار کشاورزی هم انجام می دهند و روزهایی که ما روی زمین کار می کردیم به خواهرها می گفت شما شب شام درست نکنید من باید غذا درست کنم و حتی ظرفها را هم خودش می شست. حتی در زمان ازدواجش نیز به همین صورت بود و در کارهای منزل و خانه داری کمک همسرش بود و همه اینها از احساس مسئولیت او نشات می گرفت. این حس نسبت به همه اطرافیان بود. از دوران کودکی و زمانی که مدرسه ابتدایی درس می خواند کمک پدر بود. حتی زمانی که خلبان شده بود، هرگز گذشتهاش را فراموش نکرد. دوران مرخصیهایش را طوری تنظیم میکرد که در فصل برداشت برنج در کنار پدر کمک کند. از دوران کودکی عادت به کار داشت و کمک به خانواده را وظیفه خودش میدانست. با اینکه بعد از مدتی خلبان موفق و مشهوری شد، اما روحیه ساده و خاکیاش تغییر نکرد. یادم هست وقتی به خانه میآمد و میدید مادرم تنهاست، بلافاصله دست به کار میشد. با شوخیها و داستانهای خندهداری که تعریف میکرد، فضای خانه همیشه پر از خنده و شادی بود.
به نظر شما بارزترین ویژگی رفتاری شهید چه بود؟
شاید اگر بخواهم آن را بگویم بیش از هرچه مسئولیت پذیری او برایم نمود داشت این موضوع از کودکی در او بود حتی پس از شهادتش در منطقه ای که خدمت می کرد روستایی ها به ما از کمکهایی که ایشان به آنها می کرد می گفتندمرزنشینها می گفتند که چقدر با دوستانشان به کمک ما می آمدند و مشکلات ما را برطرف می کرده است ایشان با هلی کوپتر مجروحان را به پشت جبهه منتقل می کردند و با توجه به آنکه گروه خونی ایشان o منفی بوده است حتی یکبار سه مرتبه در روز خون دادند. در حدی که اسمش را بانک خون گذاشته بودند! .این موضوع را پرستاری که خودم در آن زمان با او صحبت کرده بودم برایم تعریف میکرد، یکی دیگر از ویژگیهای بارزش، حس تعلق خاطر به جمع و خانواده بود.
در واقع شهید شیرودی دایما در حال آگاه سازی مردم و بصیرت افزایی بود، روشنگری میکرد و مردم تنکابن و رامسر هنوز سخنرانی های ایشان را به یاد دارند که از خیانت بنی صدر میگفت از جنایات کوموله و دموکرات و منافقین برای مردم میگفت و حتی در کرمانشاه هم که بود امام جمعه کرمانشاه شهید اشرفی اصفهانی ار ایشان میخواستند که سخنران قبل از نماز باشند و حتی آخرین بار که ایشان میخواهد تا سخنرانی کند شهید شیرودی میگوید من تا هفته آینده زنده نیستم؛ در واقع ایشان از شهادتش هم با خبر بوده است. در نهایت چهارشنبه همان هفته یعنی ۸ اردیبهشت سال ۶۰ به شهادت میرسد.
ارتش شاهنشاهی تاثیری در اعتقادات مذهبیاش داشت؟
هرگز. حتی وقتی در تهران مشغول تحصیل و خدمت بود، در سحرها با نان و پنیر روزه میگرفت و به نماز و قرآن توجه ویژهای داشت. اعتقاد درونی او طوری ریشهدار بود که هیچ محیط و شرایطی نتوانست از اصولش دورش کند.
شهید شیرودی فردی چند وجهی بوده است، کمی برایمان از این موضوع حرف بزنید و اینکه در مقابل حرف زور چگونه عکس العملی داشت؟
شیرودی یک خلبان صرف نبود بلکه از نظر من شهید یک روحانی، یک بسیجی، یک سپاهی … بوده است. همیشه روی لباسش آرم سپاه بوده است،
بسیار قاطع بود. اگر کسی حرف ناروایی میزد، حتی اگر مهمان بود، بیپروا اعتراض میکرد. شهامتش در دفاع از حقیقت مثالزدنی بود.
از روزهای جنگ چیزی برایتان تعریف میکرد؟ خاطره ای از زمانهای مبارزات ایشان دارید؟
بله، بارها از مشکلات جبهه و خیانتهایی که برخی مسئولان وقت، مثل بنیصدر، مرتکب شده بودند، صحبت میکرد. با وجود مخالفت بعضی از اطرافیان، اکبر همیشه حقیقت را میگفت و بعدها که حقیقت روشن شد، همان افراد به بینش دقیق او ایمان آوردند. زمانی که شهید در کردستان بود زخمی شد و چند وقتی صبر کرده بود تا زخمهایش بهتر شود و بعد به منزل بیایید تا مادرم ناراحت نشود، زمانی که به خانه برگشت مادرم مانند پروانه سه بار دور برادرم چرخید و از حال رفت، علی اکبر خیلی از این موضوع نگران شد که مبادا مادر پس از شهادتش تاب فراق او را نداشته باشد.
عکس العمل مادر پس از شهادت شهید شیرودی چگونه بود؟
همین مادرم که اگر خار به پای علی اکبر می رفت حاضر بود جان بدهد، پس از شهادت ایشان چهل روز بعد حیاط منزلش را ستاد کمک رسانی به مناطق جنگی کرد، هر چند در آن چهل روز هم کسی قطرهای اشک از مادرم ندید، شش ماه بعد خودش به همراه تیم امداد رسانی به منازل شهدا سر میزد تا به آنان روحیه بدهد و بگوید نگران نباشید ما هستیم و کارمان تازه آغاز شده است.
حالا پس از گذشت سالها شما در گروه «پیامآوران عاشورا» همین کار را انجام میدهید، کمی برایمان شرح دهید.
در آن زمان که مادران ما زنده بودند ما مانند سرباز گمنام در کنار آنان بودیم و در مسیر شهدا قدم بر میداشتیم، اما حالا در کنار سایر مادران، همسران، فرزندان و خواهران شهدا هستیم و شهر به شهر شهدایمان را معرفی میکنیم و نمیکذاریم یاد و نام قهرمانان وطن و شهدایمان فراموش شود برای نمونه سال پیش با ۴۰ تن از خانواده شهدای شاخص راهی سبزوار شدیم و این خانواده ها ۱۵ مدرسه و ۲ دانشگاه به روایتگری پرداختند مه بازتاب خیلی خوبی داشت.
در این کارگروه کارهای زیادی انجام میشود، تشکیل گروه زینبیون در شبکه های اجتماعی و اتصال آنان از این طریق به خانواده شهدای کل کشور، کمکهای مالی به مردم سوریه، لبنان و غزه، موکب اربعین در مرز شلمچه، موکب زینبیون در تهران و روز عید غدیر، اردوهای فرهنگی و جهادی به مناطق محروم و تهیه جهیزیه برای زوجهای جوان و دیدار با خانواده شهدا و جانبازان از جمله کارهایی است که با حمایت پشتیبانی همه خانواده شهدا انجام میدهیم تا بتوانیم راه شهدایمان را ادامه داده و نگذاریم بیرق پدران، همسران، برادران و فرزندان شهیدمان بر زمین بماند و راه آنان را تا زمانی که زنده هستیم ادامه خواهیم داد.
منبع : نوید شاهد
انتهای پیام
نظر شما