کد خبر 263359
۷ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۵

«حیات» گزارش می‌‎دهد؛

سردار شهید «محمود اخلاقی»: خدایا؛ ماندن بعد از جنگ را بر من حرام کن!...

سردار شهید «محمود اخلاقی»: خدایا؛ ماندن بعد از جنگ را بر من حرام کن!...

سر به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! قطعنامه هم پذیرفته شد و جنگ هم رو به اتمام؛ ولی ما هنوز زنده مانده‌ایم! خدایا! بدنم دیگر جای ترکش خوردن ندارد و از طرفی روی برگشت به شهر خود را ندارم. من چگونه به شهرم برگردم؟! خدایا ماندن پس از جنگ را بر من حرام کن!»... و در آخرین روزهای جنگ، مزد 91 ماه حضور در جبهه را با شهادت گرفت.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، هفتم مردادماه سال 1367، در آخرین معرکه حماسه‌آفرینی و جهاد، سرداری بال به ساق عرش خدا پیچید و با یاران و همرزمان شهیدش هم‌سفره و هم‌سفر شد، که سرتاسر دوران دفاع مقدس را در جبهه بود و از اولین روزهای جنگ در جبهه کردستان و از «بدر» و «بستان»، تا آخرین روزها در عملیات مرصاد، در طول 91 ماه تمام، حیاتش آیینه جهاد بود و سیر و سلوکش طلب شهادت. سردار شهید «حاج محمود اخلاقی» فرمانده عملیات لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) که در چنین روزی پاداش خود را گرفت و آسمانی شد. 

 از کار در مزرعه تا معلمی در روستا

«محمود اخلاقی» در سال ۱۳۳۵ در شهر «سمنان» و در خانواده مذهبی که سرشار از معنویت و عشق به ائمه اطهار علیهم السلام بود، متولد شد. در کار کشاورزی به پدر و در کارهای منزل به مادر کمک می‌کرد.

بعد از اخذ دیپلم توانست در رشته طراحی، در دانشگاه سمنان، مدرک فوق دیپلم بگیرد و با ذوق و باور روحی خود در روستای «چاشم» به شغل معلمی مشغول شود.

سردار شهید «محمود اخلاقی»: خدایا؛ ماندن بعد از جنگ را بر من حرام کن!...

همراه انقلاب، در مصاف با ضد انقلاب

از سال ۱۳۵۲ فعالیت و مبارزات سیاسی خود را برعلیه رژیم ستمشاهی آغاز کرد. در سال ۱۳۵۶ فعالیت های او در دانشگاه دو چندان شد. بعد از پیروزی انقلاب، محمود برای مبارزه با ضدانقلاب به کردستان رفت و از خود رشادت‌ها و دلاوری‌های زیادی نشان داد.

محمود سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران درآمد. بازهم روایت مادر شهید را بشنویم: «به محمود می گفتم: تو پدر سه فرزند هستی، زمان تولد هیچ کدامشان نبودی و دائم در جبهه هستی. می‌گفت: زن‌ها و بچه‌ها اگر خدای نکرده اسیر شوند، ما چه کنیم؟! اگر ما به جبهه نرویم مملکت از دست می‌رود.»

کلاس درس «آقا معلم» در جبهه‌ها!

محمود، بچه های محل را همراه خودش به جبهه می‌برد. تعدادی از شاگردهای محمود در گردان او بودند. او علاوه بر جبهه و فرماندهی، برای بچه ها کلاس درس تشکیل می‌داد تا از تحصیل عقب نمانند. او درس شجاعت و آزادگی به دانش آموزانش آموخت.»

از «قلاویزان» و «مهران» تا «شلمچه»؛ سرداری که معلم اخلاق بود

محمود از درگیری های اولیه کردستان تا پذیرش قطعنامه ۵۹۸ به صورت مستمر در جبهه های جنوب و غرب کشور حضور داشت و به عنوان معاون و بعد فرمانده گروهان در کامیاران، تکاب و گیلانغرب خدمت کرد. در سال ۱۳۶۴ به فرماندهی محور سوم لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) منصوب و در سال ۱۳۶۷ قائم مقام فرمانده این لشکر شد. کارکشتگی و استعداد نظامی اش سرآمد بود.

محمود به عنوان یک الگو و اسوه اخلاق، در دل رزمندگان لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) جا گرفته بود. در طول حضورش در معرکه نبرد بارها و بارها مجروح شد. در عملیات کربلای 1، یکی از چشم‌هایش به‌طور کامل تخلیه شد. باز هم در عملیات بدر به راحتی با زخم گلوله در ناحیه پا کنار آمد، اما حاضر به ترک منطقه نشد. در عملیات بستان و کربلای ۵ هم مجروح شد.

سردار شهید «محمود اخلاقی»: خدایا؛ ماندن بعد از جنگ را بر من حرام کن!...

خدایا! چگونه به شهرم برگردم؟!...

در طول حضورش در معرکه نبرد بار ها و بار ها مجروح شد. در عملیات کربلای یک یکی از چشم هایش به شدت آسیب دید و تخلیه شد. باز هم در عملیات بدر به راحتی با زخم گلوله در ناحیه پا کنار آمد، اما حاضر به ترک منطقه نشد. در عملیات بستان و کربلای ۵ مجروح شد. دوستانش می گویند در آخرین روز های حیاتش سر به آسمان بلند کرده و گفته بود: «خدایا، قطعنامه هم پذیرفته شد و جنگ هم رو به اتمام است، ولی من هنوز زنده ام! خدایا! بدنم دیگر جای ترکش خوردن ندارد و از طرفی روی برگشت به شهر خود را ندارم. من چگونه به شهرم برگردم و چگونه به چشمان پدران، مادران، همسران و فرزندان شهید نگاه کنم. خدایا ماندن پس از جنگ را بر من حرام گردان.» گویی خدا سوز ناله های عاشقانه اش را شنید و فرصتی دیگربه او داد تا او نیز آسمانی شود.

دیدار آخر: سه روز قبل از شهادت...

مادر شهید روایت می‌کند از آخرین دیدار: «پسرم محمد برای چهلمین روز وفات یکی از برادرهایش به سمنان آمده بود، به او گفتیم: حالا که برادرت تازه فوت شده است و برادر دیگرت هم که تازه شهید شده، من و پدرت گناه داریم دیگر جبهه نرو. گفت: الان به حضور ما در جبهه نیاز است، اگر از اتفاقاتی که در منطقه می‌افتد، برایتان بگویم مطمئنم که خواهرهایم هم همسرانشان را راهی جبهه می‌کنند. این آخرین دیدار ما بود و سه روز بعد به شهادت رسید.»

سردار شهید «محمود اخلاقی»: خدایا؛ ماندن بعد از جنگ را بر من حرام کن!...

روز وصلش می‌رسد، ایام هجران می‌رود...

سوم مرداد ماه ۱۳۶۷ که منافقین از غرب کشور وارد ایران شدند محمود همراه با بچه‌های سمنان راهی غرب کشور شد و همراه با آن ها در مرصاد شرکت کرد. روایت یکی از همرزمان شهید را بشنویم از «مقتل»: «عملیات مرصاد تمام شده بود و ما برای بازدید از منطقه رفته بودیم. گرم صحبت بودیم که یکدفعه صدای انفجار شدیدی بلند شد. یک گلوله آرپی جی خورده بود جلوی تویوتا. ماشین با تکان های شدید جلو می‌رفت و چرخ های جلو افتاد داخل یک گودال. حاجی خودش را از در سمت راننده بیرون کشید. با اینکه به شدت از او خون می رفت، می‌خواست منافقین را که موشک زده بودند، پیدا کند. هنوز چند قدمی از ماشین دور نشده بود که صدای تیربار منافقین بلند شد. وقتی بالای سرش رسیدم، هنوز زنده بود ولی قبل از آنکه اورژانس برسد به آرزوی دیرینه‌اش رسید. و سخن آخر از مادر شیرزن و شهیدپرور سردار شهید اخلاق و عرفان و عشق:

«آرزوی من این بود که محمود به خواسته اش برسد و طعم شهادت را بچشد. اگر بعد از این همه مجاهدت و حضور در جبهه، زنده می‌ماند، مطمئنم از غصه دق می‌کرد...»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha