کد خبر 262939
۴ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۵

گزارش «حیات» از حوادث اسارت کاروان آفتاب؛

کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب (س) نبود....

کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب (س) نبود....

کاروان همسفران عشق عاشورایی، کاروان یادگار بلاجویان دشت کربلایی، به کوفه که می رسد، زینب کبری (س) این «زبان علی (ع) در کام» نطق حسین (ع) می‌شود و پرچمی که از «گودی قتلگاه» و «تل زینبیه» بر دوش دارد، بر سر ستم و قساوت و بدعت می‌کوبد...

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، قافله میراث‌داران عشق عاشورایی، به قافله سالاری زینب کبری (س) این عقیله عرفان و شرف عصمت، به کوفه که می‌رسد، شور قیامت به‌پا می‌شود از خروش این دخت عدالت و یادگار خانه وحی... بر سر خوابزدگان و مردگان متحرک، نهیبی می زند حیدروار که: «بسیار بگریید و کم بخندید و چشمه اشکتان در چشم، خشک مباد که شایسته گریستنید!...»

ای زینب (س)! ای زبان علی (ع) در کام!

حکومت اموی، کوشید تا این شقاوت و قساوت هولناک تاریخی و در خیال خود، پیروزی به ظاهر بزرگ خود را در مهم‌ترین مراکز دنیای اسلام، یعنی کوفه و شام به رخ همگان بکشد و سرمست از این جنایت فراموش‌ناشدنی، انواع توهین و تحقیرها را در حق اهل بیت (ع) روا بدارد تا در نهایت به زعم خود نور خدا را خاموش کنند؛ غافل از آنکه خداوند همیشه در کمین ستمکاران است و از راهی که اهل باطل گمانش را نمی‌برند، حق را پیروز می‌گرداند.

در گام نخست حضرت زینب (س) در نخستین روز اسارت و در جمع کوفیان، لب به سخن گشود و ضمن معرفی خود، به عتاب و خطاب کوفیان پرداخت و آنان را به شدت محکوم و از عمق فاجعه‌ای که آنان شریکش بودند، آگاه کرد. در چنین شرایطی نطق تاریخی و کوبنده دخنر حیدر کرار (ع) کاخ خیالات شیاطین اموی را در کوفه و سپس شام بر سرشان خراب کرد.

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود...

«حَذلَم بن بشیر»، راوی حادثه می‌گوید: «در سال 61 هجری وارد کوفه شدم، در حالی ‌که علی بن حسین(ع) به همراه زنان از کربلا به کوفه باز می‌گشت. لشکریان آنان را احاطه کرده و مردم برای تماشای‌شان خارج شده بودند. در صحنه رویارویی مردم کوفه با اسرایی که سوار بر شتران بی‌جهاز بودند، زنان کوفه شروع به گریه و ندبه کردند.» راوی آن‌گاه، حال علی بن حسین(ع) را این‌چنین توصیف می‌کند: «بیماری او را رنجور و لاغر ساخته بود و غُل جامع در گردنش بود و دستش به گردنش بسته بود.

شنیدم که می‌گفت: این زنان می‌گریند، پس چه کسی ما را کشت؛ یعنی مگر کسی جز شوهران خودتان ما را کشته است؟!»

راوی پس از آن خطبه حضرت زینب(س) را بازگو می‌کند و پیش از آن دو ویژگی برای حضرت زینب(س) بر می‌شمارد و می‌گوید: «وَ رَأَیْتُ زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ(ع) وَ لَمْ أَرَ خَفِرَةً قَطُّ أَنْطَقَ مِنْهَا کَأَنَّهَا تُفْرِغُ عَنْ لِسَانِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ(ع)؛ زینب دختر علی(ع) را دیدم و زنی با این شدت حیا را ندیده‌ بودم که سخنورتر از او باشد؛ گویا از زبان امیرالمؤمنین(ع) سخن جاری می‌ساخت.»

زن مگو! مردآفرین روزگار...

حضرت زینب(س) در این خطبه، شخصیت کوفیان را تحلیل کرد و برخی نقاط ضعف آنان را برایشان این‌چنین برشمرد:

أَلَا وَ هَلْ فِیکُمْ إِلَّا الصَّلَفُ النَّطَفُ وَ الصَّدْرُ الشَّنَفُ خَوَّارُونَ‏ فِی اللِّقَاءِ عَاجِزُونَ عَنِ الْأَعْدَاءِ نَاکِثُونَ لِلْبَیْعَةِ مُضَیِّعُونَ لِلذِّمَّةِ، فَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَ فِی الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ؛

هان، آیا در شما چیزی جز لاف‌زنی و آلودگی به عیب و دشمنی است؟! در برخورد با دشمن ضعیف و از جهاد با دشمنان، ناتوان و بیعت‌شکن و تباه‌کننده عهد هستید. پس بد چیزی برای خودتان پیش فرستاده‌اید که خداوند بر شما خشم گرفته و در عذاب جاودانه‌اید.

بسیار بگریید و کم بخندید!

حضرت زینب (س) در فرازی دیگر از خطبه غرّای خود، بزرگی و زشتی جنایت کوفیان را تبیین می‌کند. بانوی بزرگ کربلا، ابتدا از گریه کوفیان اظهار تعجب می‌کند و می‌فرماید: «أَ تَبْکُونَ إِی وَ اللَّهِ فَابْکُوا کَثِیراً وَ اضْحَکُوا قَلِیلًا فَلَقَدْ فُزْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَارِهَا وَ لَنْ تَغْسِلُوا دَنَسَهَا عَنْکُمْ أَبَداً؛ آیا می‌گریید؟! آری؛ به خدا سوگند، بسیار بگریید و کم بخندید که به خدا سوگند، به ننگ و عار آن نائل شده‌اید و پلیدی آن را هرگز از خود نمی‌شویید.»

حضرت زینب(س) در پاسخ گریه مردم کوفه، گریه‌شان را ملامت می‌کند؛ زیرا گریه آنان برای جنایتی است که خود مرتکب شده‌اند؛ همچون برادران یوسف که خود برادرشان را در چاه انداختند و پس از آن شبانه نزد پدر گریه می‌کردند.

که را کشتید ای قوم تبهکار؟ این گل زهراست!...

حضرت زینب(س) در ادامه با بیان عظمت مقام امام حسین(ع)، به آنان یادآوری کرد که از یاری چه کسی دست کشیده‌ و برای جنگ با او همدستی کرده‌اند. آن حضرت فرمود: «فَسَلِیلَ خَاتَمِ الرِّسَالَةِ وَ سَیِّدَ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَلَاذَ خِیَرَتِکُمْ وَ مَفْزَعَ نَازِلَتِکُمْ وَ أَمَارَةَ مَحَجَّتِکُمْ وَ مَدْرَجَةَ حُجَّتِکُمْ خَذَلْتُمْ وَ لَهُ فَتَلْتُمْ؛ فرزند خاتم رسالت و سرور جوانان اهل بهشت و پناهگاه خوبان‌تان و پناهگاه بلاهای‌تان و نشانه راه‌تان و پلکان رشد در حجت‌هایتان را یاری نکردید و برای او به هم پیچیدید.»

وَیْلَکُمْ أَ تَدْرُونَ أَیَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَیْتُمْ‏ وَ أَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ وَ أَیَّ کَرِیمَةٍ لَهُ أَصَبْتُمْ‏ «لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا * تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا؛ وای بر شما، آیا می‌دانید چه جگرگوشه‌ای از محمد را پاره ‌پاره کردید و چه خونی از او را ریختید و به چه عضو شریفی از او دست یازیدید؟! به خدا سوگند، کار زشتی مرتکب شده‌اید که نزدیک است آسمان‌ها به سبب آن تکه ‌تکه و زمین شکافته شود و کوه‌ها فرو ریزد.»

راوی می‌گوید: «حضرت زینب(س) در همین‌جا خطبه را به پایان رساند و مردم کوفه که از شنیدن این سخنان حیران و سرگردان شده بودند، می‌گریستند و دست‌های خود را به دندان می‌گزیدند. در این لحظه پیرمردی که اشکِ چشمش جاری گشته و محاسنِ او را تر کرده بود، دست‌هایش را به سوی آسمان بالا برد و گفت: بزرگان شما بهترین پیران، زنان شما بهترین زنان، جوانان شما بهترین جوانان، نسل‌تان بهترین و کریم‌ترین نسل‌ها و فضیلت‌تان هم بهترین فضایل است.»

کربلا در کربلا می‌ماند، اگر زینب نبود...

سـرّ نی، در نیـنوا می‌ماند اگر زیـنب نبـود
کـربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نـبود ‏

چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا می‌ماند اگر زینب نبود

چشـمه فـریاد مظلـومـیت لـب‌تشـنـگان
در کویر تفته، جا می‌ماند اگر زینب نـبود

ذوالجناح دادخواهی، بـی‌سوار و بی‌لگام
در بیـابان‌ها رها می‌ماند اگر زینب نـبود

در عبور از بـستر تـاریخ، سـیل انقـلاب
پشت کوه فتنه‌ها می‌ماند اگر زینب نبـود

شاعر: قادر طهماسبی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha