کد خبر 261457
۲۵ تیر ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰

گزارش «حیات» از شب نهم محرم؛

شب «عباس بن علی (ع)»؛ رفت تا تشنگی‌اش آب کند دریا را...

شب «عباس بن علی (ع)»؛ رفت تا تشنگی‌اش آب کند دریا را...

و رسیدیم به شب نهم: شب «تاسوعا» که شب و روزش متبرک است به ماه بنی هاشم، عباس (ع) و دو دست بریده و مشک به خاک و خون افتاده‌اش... عباس، آفتاب ادب است و کهکشان حیا، که بر شریعه فرات، «رفت آب آورد، خودش آب حیات شد» و از ظهر عاشورا تا امروز، حرمش دروازه آستان عشق است و کلید کرامت کربلا: «رفت تا تشنگی‌اش آب کند دریا را»....

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، شب و روز نهم، از آن اباالفضل العباس، سالار و علمدار و سپهدار حسین (ع) و سقای تشنه لبان کربلاست. این چشمه آب حیات که «به دریا پا نهاد و خشک لب بیرون شد از دریا» اما تشنگی‌اش تمنای همه عطش‌کامی‌های عالم شد و مشک دریده اش، تصویر تمام مظلومیت اهل البیت (ع) و نامش قائم مقام عشق عاشوراییان تاریخ؛ حسرت آب آوردنش برای طفلان تشنه لب، باب الحوائج اتصال به دریای کرامت حسین (ع) شد و دو دست بریده‌اش، دست خدا بر سر بی کسی‌های انسان: «بیا به مجلسمان! روضه ی عمو داریم!»

مشک برداشت که سیراب کند دریا را...

حضرت عباس بن علی ابن ابی طالب (ع) مشهور به «ابوالفضل» و «قمر بنی هاشم»، پنجمین پسر امیر مومنان امام علی(ع) و اولین فرزند «فاطمه بنت حزام» معروف به «ام البنین» است. آن حضرت در سال 26 قمری در مدینه به دنیا آمد. مشهورترین کنیه عباس بن علی (ع)، ابوالفضل است. برای عباس(ع) القاب متعددی مانند باب الحوائج، قمربنی هاشم، قمر العشیره، سقا، ساقی العطاشی، الشهید، کبش الکتیبه، باب الحسین و... ذکر شده است.

ای بال کائنات، دو دست بریده‌ات...

بعد از تولد حضرت عباس، امیر مومنان (ع ) او را در آغوش گرفت و «عباس» نامید، در گوش هایش اذان و اقامه گفت، سپس بازوهایش را بوسید و گریه کرد و در پاسخ به ام البنین که دلیل گریه او را جویا شد، گفت دو بازوی عباس در راه کمک به حسین(ع) جدا می شود و خداوند در ازای دو دست بریده اش، دو بال در آخرت به او عطا می‌کند. از خاندان عصمت (ع) در فضیلت آن حضرت نقل شده است که فرموده اند: «زق العلم زقا»، یعنی همان طور که پرنده به جوجه خود مستقیماً غذا می‌دهد، اهل بیت (ع) نیز مستقیماً به آن حضرت، علوم و اسرار را آموختند.

خیمه‌ی دین را تویی پشت و پناه...

حضرت عباس در کنار امام علی (ع) در جنگ صفین حضور داشت. در یکی از روزهای جنگ، نوجوانی نقابدار از سپاه حق به میدان آمد. ترس و دلهره، اردوی معاویه رادربرگرفت. هر کس ازدیگری می‌پرسید این نوجوان کیست که این‌گونه شجاعانه پابه میدان نهاده است؟ از سپاه معاویه کسی جرأت نکرد پا به میدان بگذارد.

معاویه به سردار نامی خود، ابن شعثاء، دستور داد تا به جنگ این نوجوان برود؛ ابن شعثاء در جواب گفت: مرا حریف ده هزار نفر در جنگ می دانند، چگونه مرا به جنگ با کودکی می فرستی؟ بهتر است یکی ازپسرانم را برای کشتن او بفرستیم.

معاویه قبول کرد و ابن شعثاء فرزند بزرگ خود را برای جنگ بااین نوجوان به میدان فرستاد. امّا او دریک چشم به هم زدن به دست این نوجوان کشته شد. فرزند دوم و سرانجام خود ابن شعثاء به دنبال هم کشته شدند.

همه با تعجّب به این نوجوان شجاع نگاه می کردند. امام(ع) اورا پیش خود خواند و نقاب او را برداشت وپیشانی اورا بوسید. همه با تعجّب دیدند که او عباس پسر امیرالمؤمنین (ع) است.

شب «عباس بن علی (ع)»؛ رفت تا تشنگی‌اش آب کند دریا را...

رحم الله عمی العباس (ع)...

در شب عاشورا، وقتی لشکر دشمن در مقابل کاروان امام حسین (ع) حاضر شد و درراس آنها عمربن سعد شروع به داد و فریاد کرد، امام حسین (ع) به حضرت عباس (ع) فرمود:‌ برادر جان، جانم به فدایت، سوار مرکب شو و نزد این قوم برو و از ایشان سوال کن که به چه منظور آمده اند و چه می خواهند.»

همچنین امام زین العابدین (ع) در فضیلت عمویش فرمود:‌ «خداوند حضرت عباس (ع) را رحمت کند که به حق ایثار کرد و امتحان شد و جان خود را فدای برادرش کرد تا آنکه دو دستش قطع شد. خداوند عزوجل در عوض،‌ دو بال به او عطا کرد تا همراه ملائکه در بهشت پرواز کند، همان طور که به جعفر بن ابی طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقیق، حضرت عباس (ع) نزد پروردگار مقام و منزلتی دارد که روز قیامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه می خورند.»

از امام جعفر صادق (ع) نیز نقل است: «عموی ما عباس، بصیرتی نافذ داشت، ایمانی استوار داشت، همراه مقتدایش سیدالشهدا (ع) جنگید و از آزمون بلا سربلند بیرون آمد و توفیق شهادت یافت.»

والله ان قطعتموا یمینی....

اما عاشورا، تابلوی شکوه شجاعت و شهادت اباالفضل العباس (ع) است. حضرت عباس علیه السلام در روز عاشورا، مسؤولیت مهم پرچم داری سپاه حسینی و حفاظت از خیمه گاه اهل بیت را برعهده داشتند. حضرت ابوالفضل العباس (ع) وقتی برادران خود را به میدان فرستاد و به شهادت رسیدند و امام (ع) دیگر یار و یاوری نداشت، بخدمت برادر آمد و اجازه میدان خواست، امام (ع) فرمود: «انت حامل لوائی» :تو پرچمدار منی، اگر کشته شوی دشمن بر من چیره می شود. اباالفضل عرض کرد: برادر، سینه ام تنگ شده و از زندگی سیر گشته‌ام. امام فرمود: حال که عزم رفتن به میدان کارزار داری، قدری آب برای این اطفال که از شدت عطش فریادشان بلند است بیاور.

سقای کربلا مشک آب بدوش افکند و سوار بر اسب شد و در مقابل لشکر دشمن ایستاد و پس از نصیحت مردم، به ابن سعد خطاب کرد و فرمود: پسر سعد! این حسین و پسر دختر رسول خدا است که شما همه یاران و اهل بیت او را کشتید، زنان و فرزندانشان تشنه اند، آنها را آب بدهید که دلهای آنان از تشنگی می‌سوزد. همه سپاه در سکوت فرو رفتند، شمر ملعون صدا زد: پسر ابوتراب! اگر همه دنیا را آب بگیرد و در اختیار ما باشد یک قطره به شما نمی دهیم مگر آنکه بیعت یزید را بپذیرید.

در همین حال صدای «العطش العطش، الماء الماء» کودکان بلند شد. ابو الفضل نگاهی به چهره کودکان افکند، مشاهده کرد لبها از کثرت تشنگی خشک و چهره ها تغییر کرده آب بدنشان تمام شده و مشرف به مرگند. لذا بدون تاءملُ شتابان بسوی شریعه برگشت.

به دریا پا نهاد و خشک‌لب بیرون شد از دریا...

چهار هزار نفر از سپاه دشمن که بر فرات گمارده شده بودند او را محاصره کردند و هدف تیر قرار دادند. عباس آنها را پراکنده کرد و هشتاد نفر از آنها را کشت تا وارد فرات شد. وقتی خواست کفی آب بنوشد و اندکی رفع عطش کند و توانی بگیرد، یاد تشنگی حسین (ع) و اهل بیت و کودکانش او را از نوشیدن آب باز داشت. آب را ریخت و مشک را از آب پر کرد و بر شانه راست خود انداخت و راهی خیمه ها شد.

لشگر کوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره کردند. عباس با آنها پیکار می کرد. یکی از سپاهیان کوفه به نام «نوفل ازرق» دست راست او را از بدن جدا کرد. عباس (ع) مشک را بر دوش چپش نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت. پس از مدتی یکی از سپاهیان کوفه که در پشت درخت خرما کمین کرده بود، با شمشیر مچ دست چپ او را جدا کرد. عباس (ع) مشک را به سینه خود چسباند و مشک را به دندان گرفت. آن گاه تیری بر مشک خورد و آب های آن ریخت. اما پس از مدتی، تیری دیگر بر سینه مبارکش اصابت کرد. بعضی راویان گفته اند تیر بر چشمش نشست و برخی نوشته اند عمودی آهنین بر فرق مبارکش زدند که از اسب بر زمین افتاد و فریاد بر آورد و امام (ع) را صدا زد.

شب «عباس بن علی (ع)»؛ رفت تا تشنگی‌اش آب کند دریا را...

دو دست دادی و دست دو عالم است به سویت...

در میان کسانی که ابا عبدالله (ع) خود را به بالین آنها رسانید، هیچ کس وضعی دلخراش‌تر و جانسوزتر از برادرش ابوالفضل العباس برای او نداشت، برادری که حسین او را بسیار دوست می ‌دارد و یادگار شجاعت پدرش امیرالمؤمنین (ع) است.

در جایی نوشته ‌اند ابا عبدالله (ع) به او گفت: برادرم ‌«بنفسی انت‌» عباس جانم! جان من به قربان تو. و گفته ‌اند: «لما قتل العباس بانَ الانکسار فی وجه الحسین‌» عباس که کشته شد، دیدند چهره حسین شکسته شد.

خود حضرت هنگامی که به بالین حضرت عباس (ع) آمدند فرمودند: «الان انْکسَر ظَهری وَ قَلَّتْ حیلَتی»، الآن کمرم شکست و چاره ام از هم گسست.

مشک پاره به خیمه ها نرسید...

عشق مدیون مهربان ماه است
هست حتی خدا به او حساس
از زبان امام می گویم
«رَحِمَ‏ اللّه عَمّی الْعَبَّاس»

از شجاعت همین قدَر گویم
اسداللّه می شود پدرش
شیر، از چشمه ی ادب خورده
مادر ام البنین و او پسرش

مدح او را چگونه بنویسم
لَنگ مانده کُمیت این کلمات
من که باشم؟ حسین فرموده
ای اباالفضل! «جان من به فدات!»...

شیعه و ارمنی ندارد که
ما همه بر عطاش مسکینیم
یاد شرمندگیش می افتیم
هر کجا طفل تشنه می بینیم

این طرف خیمه منتظر که عمو
زود با مشک آب می آید
وای اگر قامتش نظر بخورد
چه به روز رباب می آید

آن سوی دشت بر جبین عمو
از شتاب عمود چین افتاد
تیر در چشم دارد و بی دست
ماه از آسمان زمین افتاد

تا صدا زد اخا مرا دریاب
طاقت از زانوی حسین ربود
جای «یا سیدی» اخایش خواند
شک ندارم که مادر آنجا بود

آنکه می رفت هر کجا از دشت
چشم می دید قد رعنایش
چه شده که حسین می گردد
تکه تکه بیابد اعضایش

دید بر روی خاک خون آلود
دست از تن جدای دلبر را
چند گام آن طرف کنار علم
غرق خون دید دست دیگر را

بوسه بر دست ساقی اش می‌زد
جان آقای خیمه بر لب بود
چونکه این دست‌های افتاده
دست‌های کفیل زینب بود

نه عبا مانده نه بنی هاشم
نیمه جان جانِ خیمه را چه کند؟
عده ای سمت خیمه ها رفتند
شاه با قوم بی حیا چه کند؟

علقمه شاهد است، شاه غریب
دست از جان کشید و راهی شد
من بمیرم که گریه های حسین
باعث خنده ی سپاهی شد

مشک پاره به خیمه ها نرسید
این خجالت برای ساقی ماند
روضه ی دست و دشت را خواندم
روضه ی رأس و تشت باقی ماند

 شاعر: مرضیه نعیم امینی

به نام آب... به نام فرات، نام شما...

به نام آب، به نام فرات نام شما
من آفریده شدم تا کنم سلام شما
نوشت اند به روی جبین ما دو نفر:
شما غلام حسین و منم غلام شما
خوشا به حال پرو بال این کبوترها
گهی به بام حسین و گهی به بام شما
تو آن همیشه امامی و ما همان مأموم
به قامتی که گرفتیم با قیام شما
تو ماه بودی و نزدیک آب ها که شدی
تمام علقمه پا شد به احترام شما
هزار باده، هزاران پیاله می روئید
همینکه تیر رسید و شکست جام شما
همینکه ناله‌ ی ادرک اخایتان پیچید
شکست قامت طوبائی امام شما
مسیر علقمه را بوی انکسار گرفت
چه حس بی رمقی بود در کلام شما
به حال و روز بلندای تو چه آوردند
تمام علقمه پر گشته از تمامِ شما

شاعر: علی اکبر لطیفیان

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha