به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، ۳۰ خردادماه سال ۱۳۶۰، همان روزی است که تهران، خونینترین روز تاریخ انقلاب را تجربه کرد و منافقین، با سلاح سرد در خیابانهای مرکز شهر به جان مردم حزباللهی افتادند و با نظام، رسما و علنا اعلان جنگ کردند اما صدها کیلومتر دورتر از غوغای پایتخت، شهیدی جان خود را فدای پاکسازی جاده مهاباد و روستاهای اطرافش از شر گروههای تجزیه طلب و جنایت پیشه کرد که زیستنش هم شهادتگونه بود و مظهر اخلاص و ایمان سرشار و عاشقانه به معبود.
شهیدی که خدا، روز نیمه شعبان و همزمان با میلاد مولا و محبوبش، او را به نزد خود خواند... سردار شهید «مهدی امینی» قهرمان «دارلک» و «گوگ تپه»، خورشید خونین «مهاباد» و پرچم قدبرافراشته اسلام در کردستان که تا بود، خواب را به چشم ضد انقلاب، حرام کرده بود و در و دیوارها را پر کرده بودند از شعار: «مرگ بر امینی»! اما غافل بودند که خدایش به پاداش آنهمه خلوص، تقدیرش را«شهادت» رقم زده، نه «مرگ»...
مهندس «راه و ساختمان» یا «ستاره ای در آسمان»
سال ۱۳۳۲ در ارومیه و در خانوادهای که از لحاظ اقتصادی وضعیت مرفه و به سامانی داشت متولد شد، در حالیکه زندگی شخصی آن شهید برخلاف وضعیت خانوادگی بود و به مادیات دنیوی و ملزومات و علایق زندگی مادی، از همان اولین سالهای جوانی خود، کمترین اعتنایی نداشت؛ ساده پوشی و ساده زیستی را لازمه و شایسته حیات فردی خود میدانست.
سال ۱۳۵۰ وارد دانشگاه علم و صنعت تهران شد و در سال ۵۶ با موفقیت، تحصیل خود را به پایان رساند و مهندس راه و ساختمان شد. در تمام سالهای تحصیل از خودشناسی و تقوی و سلوک معنوی برای تکامل خود غافل نبود و بهموازات تحصیل علم و تهذیب نفس خویش، به صف مبارزان نیز پیوست و فعالیتهای انقلابی را سازماندهی میکرد.
یکی از دوستان دانشگاهی او چنین نقل میکند: «ایشان به درس و مطالعه، علاقه زیادی داشت و هیچگاه از مطالعه مداوم احساس ملالت و دل سیری نمیکرد. به قرآن و نهج البلاغه تعلق خاطری عمیق و عجیب داشت و فرازهایی از خطبه ۱۸۴ نهج البلاغه را که در وصف متقین است، در دفتری یادداشت میکرد و در رفتارهای فردی خود به کار میبست.»
شهید امینی در جریان انقلاب، به واسطه رابط بودن قم با شهرستانها و انتقال اسلحه به ارومیه و دیگر شهرها، سهم زیادی به خود اختصاص داد. وی در این سالها ارتباط تنگاتنگی با روحانیون انقلابی و بهویژه با عالم فقید، مرحوم آیتالله مشکینی داشت.
از ریاست «شرکت عمرانی نوید ارومیه» تا «فرماندهی سپاه ارومیه»
مهدی امینی، پس از پیروزی انقلاب، مدیر «شرکت خدمات عمرانی و ساختمانی نوید» در شهر خود ارومیه شد. اما دیری نگذشت که شیپور جنگ نواخته شد و مردان مرد را فراخوانی به فراخنای راه خون داد و شاهراهی به شکوه شهادت. مهندس مهدی امینی از ریاست شرکت و اشتغالات کاری خود استعفا داد و گمشده خود را پیدا کرد؛ روح بیقرارش راه خود را یافته بود...
عازم جبهه شد و پس از ماهها حضور در جبهه، اوایل سال ۱۳۶۰ با حکم شهید محلاتی، نماینده حضرت امام خمینی (ره) در سپاه پاسداران، مشغول انجام وظیفه در مسئولیت سنگین «فرماندهی عملیات سپاه ارومیه» شد.
کابوس ضد انقلاب و قهرمان پاکسازی کردستان از تجزیه طلبان
آنچه که منطقه حساس و راهبردی آذربایجان غربی و کردستان را از فهرست توطئهها و نقشههای خطرناک و تجزیه طلبانه دشمنان اسلام و ایران، برای همیشه خارج کرد، پایداری و فداکاری کسی چون سردار شهید مهدی امینی بود که برای حفظ امنیت و ثبات در این پاره از پیکر سرزمین عزیزش شب و روز و آرام و قرار نداشت و هدف اصلی تیرهای خصومت و کین توزی ضد انقلاب بود.
از جمله عملیاتهایی که تحت فرماندهی مهدی امینی برای پاکسازی این دو استان مهم و محوری کشورمان از لوث وجود گروهکهای ضدانقلاب در منطقه انجام گرفت، عملیاتهای: اطراف بند، جاده مهاباد، روستاهای دارلک و گوگ تپه بود.
ای کاش عمر من اندازه این عینک بود!
همسر شهید میگوید: «زندگی ساده و بیآلایش شهید امینی زبانزد همه دوستان و خانواده بود. شاید عینکی که به چشم داشتند، از چند جا شکسته بود و در صدد تهیه عینک جدید نبود و میگفت: ای کاش عمر من هم اندازه این عینک بود تا بتوانم خدمت بکنم...»
وی ادامه میدهد: «روزی که میخواستند بهعنوان خواستگاری به منزل ما بیایند، شاید یک جفت کفش به پا نداشتند و آنطور که من شنیدهام کفش یکی دیگر را به پا کرده بود! اینها همه بیانگر این است که این انسان از هرچه در این عالم وجود دارد، بریده و فقط به خدا پیوسته بود. راستش را بخواهید من مَهدی را از همان اول، شهید میدانستم و یقین داشتم رفتنی است. من او را فرشتهای زمینی میدانستم که برای هدایت من آمده است...»
شهید تهمت، زخمی جفای دشمن و دوست!
آخرین روزهای عمر این شهید، روزهای اوج تنهایی و مظلومیت او بود. روزهایی که حتی نزدیکترین کسانش هم صدای دشمن از دهانشان بیرون میآمد و در تهمت زدن به او با ضد انقلاب، همنوا شده و تحت جو مسموم و شایعهسازیها، او را متهم و مقصر میشمردند.
همسر شهید میگوید: «تشییع جنازه ۳۵ تن از شهدای دارلک و نیروهای تحت فرماندهی مهدی بود. دشمن از هر طرف سمپاشی را شروع کرده بود. ما از دوست و دشمن دشنام میشنیدیم. به یاد دارم که پدر یکی از شهدا به طرف مهدی هجوم برد و گفت تو پسرم را به کشتن دادی! اما ایشان با روحیه صبور و بردبار خود روی ماشین رفت و جریان را توضیح داد و خبر داد که پنجشنبه آینده در همین محل، جنازه مرا تشییع خواهید کرد!»
شعار «مرگ بر امینی» روی دیوارهای شهر!
... براساس همان سمی که در جو جامعه آن زمان رها کرده بودند، من آن روزها همیشه به یاد زینب (س) بودم. بعضی از مردم ارومیه هر دفعه یک زخمی به روی زخم ما میگذاشتند. شاید خواست خدا بود که ما هم با این مسائل آشنا بشویم و خودمان را بسازیم.
شهید امینی در طول چند روزی که با ایشان آشنا بودم، یک عبارت برای من یادگار گذاشتند که سعی کنید در راه خدا گام بردارید. این شالوده و اساس و بنیان زندگی شهید امینی بود و همینگونه زیست و این خواست خود او بود که در راهی برود که پیامبر و ائمه از او راضی باشند. هنوز بخاطر دارم شعارهای «مرگ بر امینی» بر خیابان امام و مناطق دیگر شهر را و از همان لحظه من خودم را برای این روزها آماده کرده بودم.»
میگفتند شهید نشده! از فشار عصبی خودکشی کرده!
... وقتی شهید امینی در این عملیات یک هفتهای، برای فقط دو ساعت به خانه ما آمده بود، قیافهاش به حدی عوض شده بود که من الان نمیتوانم آن را برای شما ترسیم کنم. من ایشان را نمیشناختم، گویا او مهدی ما نبود. انگار او در همان منطقه دارلک به شهادت رسیده بود و فقط جسم او بود که شاید برای درس دادن به من حقیر زنده بود.
مهدی آنروز استحمام کرد - غسل کرد- من دانستم که او غسل شهادت میکند. لباسهایش خونی بود. در محل مجروحان، خودش شخصا شرکت داشت، خداحافظی کرد و رفت و من میدانستم که دیگر او برگشتنی نیست و من همیشه خودم را آماده میکردم. چند روزی گذشت. روز پنجشنبه مصادف با ولادت آقا امام زمان ( عج ) به شهادت رسیدند اما مثل زندگیاش بسیار بسیار مظلومانه.
ما اصلا انتظار نداشتیم که بعد از شهادت ایشان اینهمه حرفهای نامربوط از مردم بشنویم. خدا را گواه میگیرم وقتی بر مزار شهید امینی حاضر میشدم، دوست و دشمن به من میگفت: «مهدی شهید نشده است، او از زور فشار عصبی به کشتن دادن نیروهایش، خودکشی کرده است!»
مستان، سبو شکستند...
و سرانجام این سردار پرافتخار، سرداری که خدا برایش مقدر کرده بود مظلومیت را در حد اعلای خود تجربه کند و روزی هزاربار شهید شود؛ شهید تیغ دشمن و خنجر جفا و تهمت دوست، به آرزوی خود رسید. به روایت همسر شهید، در روز تشییع سی و پنج شهید عملیات پرحماسه «دارلک»، که پدر شهیدی به او حملهور شده و او را مقصر شهادت فرزند خود خوانده بود، گفت: پنجشنبه آینده همینجا شاهد تشییع جنازه من خواهید بود... و همین شد!
بدخواهان و ضدانقلاب به دنبال رودرویی خانواده شهدا با فرماندهشان بودند ولی سخنان شهید امینی، بهقدری گیرا بود و بر دلها نشست که نشانی جز صداقت و صفا در آن دیده نمیشد. آن روز فرمانده در جمع خانواده شهدا چنین گفت: «من از خدا میخواهم با شهادت من به زودی، راستی و درستی سخنانم را به تمام مردم ثابت کند. دوستان رفتند و مرا در غربت دنیا تنها گذاشتند و اینک منم که باید سفر را تدارک ببینم و برای پیوستن به آنها، راهها ببرم که دل بیدوست، دلی غمگین است و خداوند به آنان که از ته دل بخوانندش و دیدارش را آرزو کنند بسیار نزدیک است و آنان را از مقربین خود قرار میدهد.»
بعد از عملیات دارلک و ناتمام ماندن آن، عملیات دیگری برای پاکسازی این روستا و روستای نزدیک آن (گوگ تپه) طراحی شد که شهید مهدی امینی در این عملیات و در سیام خردادماه مصادف با نیمه شعبان سال ۱۳۶۰، به یاران شهیدش پیوست و اسماعیلوار سر در راه حق فدا کرد و جان بر سر پیمان نهاد.
خونی داشتیم که باید بر خاک میریخت
آخرین یادداشت شخصی شهید، سند پاکباختگی این جان ز خود رسته و به دوست پیوسته است:
«تصمیم گرفته بودم بعد از رفتن «صفایی» و «بهداد» دیگر هرگز نخندم و شادی نکنم. از خدای تعالی نیز خواسته بودم که دیگر روی خوش این دنیا را به من نشان ندهد مگر به لقای حضرتش. اما امروز این تصمیم را شکستم و دارم با برادرها شوخی میکنم و خلاصه حسابی شاد و سرحالم. چرا که برای پیوستن به شهدا دارم بار و بنه سفر را میبندم.
دوست دارم این بار حسینوار بجنگم و حسین وار شهید شوم.
تا یادم نرفته بگویم که من و برادرم «جعفر طایفه باقرلو» وصیتنامهای ننوشتهایم. چرا که هم وقت نشد و هم مطلبی نداشتیم و در خود لیاقتی سراغ نداشتیم که بنویسیم. مطلب را هر چه بود، شهدا با خون خود بر صفحه تاریخ خونین نهضت حسینی ما نگاشتند. هرکس از ما پیامی و کلامی میخواهد، آن را در امام بجوید.
ما نه شاعریم و نه سخنران و نه نغمهخوان. وظیفهای داشتیم که میباید عمل میکردیم. خونی داشتیم که میباید در راه اسلام بر خاک میریختیم.
عرفان و اخلاص و تقوا و صفا و لقا در کنار راحت دنیا و در میان تریبونها و سمینارها و اجلاسیهها و مجالس اخلاق پیدا نمیشود. ای طالبان عرفان و اخلاص و ای دم زنندگان از لقا و وصال و ای شکوه کنندگان از فراق و غربت! خود را به این ظواهر و تجملات اخلاقی نفریبید و فریفته فریبندگانش نیز نشوید. هر کس هوای لقای مولا دارد، بسم الله! پای در میدان عمل گذارد و بیابد آن چه را که میخواهد. این گوی و این میدان.
جنازه ما حتماً در کنار برادرنمان در گلزار شهدای خوی دفن شود و مجلس عزاداری ما را هیچ یک از مساجد «خوی» حق ندارند برگزار کنند؛ به جز مسجد امین الله که حاج آقا امینی با عمری زحمت و پول حلال و نیت خالص برای خدای تعالی آن را ساختهاند.»
نظر شما