به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، نهم خردادماه سال 1360 روز آرامش ابدی انسانی است که در کوره انقلاب آبدیده شد، در مکتب جبهه و جهاد به تکامل رسید و عاقبت با شهادت، گمشده اش را یافت و شاهد تشرف بر ساحت جاودانگی شد. شهیدی که زندگی اش آیینه مبارزه در مکتب اخلاق و فضیلت و تجسم حقیقی طریقت جانفشانی و سلوک قیام لله و مظهر صبر و تقوا و توکل و خلوص و خداجویی بود: بمب دست ساز و نارنجک برای مبارزان می ساخت و در جای دیگر مشغول روشنگری و تبیین معارف دینی برای افسران و سربازان پادگان و جایی دیگر صحنه هایی از کمک به مردم محروم و بی بضاعت و کار با آنها در زمین های کشاورزی می آفرید. مسئول تبلیغات و انتشارات سپاه کردستان: شهید «محمود فقهی نجفآبادی»
از حجره طلبگی تا میدان مبارزه
آذر36 در خانوادهای متوسط و کشاورز در نجفآباد به دنیا آمد و بعد از اتمام مقطع ششم ابتدایی، وارد حوزۀ علمیه شد. علاقه او به کسب معارف دینی و مدارج معنوی و اخلاقی، او را به کسوت طلبگی درآورد.
هنوز چندسالی به پیروزی انقلاب باقی مانده بود که وارد گود مبارزات شد. از این پس فصل و فراز مهم و پرحادثه ای در زندگی او آغاز می شود. فصلی که شاهد خطرکردن ها و خستگی ناپذیری های جانی بیقرار است که همه هستی اش را وقف انقلاب کرده است. فصلی که انقدر پرماجراست، به قصه شبیه است!
کفن پوشان را آزاد کرد و همراهشان فراری شد!
به سن سربازی که رسید، با هدف آشنایی با سلاحهای مختلف و تبلیغ اصول انقلاب در بین سربازان، راهی خدمت نظاموظیفه در قزوین شد. در پادگان، کلاسهای عقیدتی را مخفیانه برای افسران و سربازان برگزار میکرد و روزی که تعدادی از کفنپوشان قزوین را دستگیر و به زندان پادگان آوردند، در نوبت نگهبانیاش، همه را آزاد و همراهشان فرار کرد!
دوبار تا مرز اعدام!
مدتی بعد، شناسایی و به جرم فراری دادن زندانیان و نداشتن اسلحه دستگیر شد و به زندان قزوین انتقال پیدا کرد ولی یکبار دیگر موفق به فرار شد. باز طاقت نیاورد و به امید رهایی دادن دوستانش از زندان قزوین، یکبار دیگر به این شهر بازگشت ولی نتوانست نقشهاش را عملی کند و دوباره دستگیر شد. یکبار دیگر در یکقدمی اعدام قرار گرفته بود ولی این دفعه نیز به کمک فرماندۀ سربازخانه، فراری داده شد.
ساخت و جاساز کردن بمب و نارنجک برای مبارزان
فعالیتهایش در حدی بود که اگر دستگیر میشد، حبس طولانیمدت یا اعدام، کمترین مجازاتش بود. شروع کرد به ساخت بمبهای دستساز و ارسال آنها برای مبارزان انقلابی در تهران و دیگر نقاط ایران. به مطالعۀ آثار دینی علاقۀ زیادی داشت و در کنار کارهای نظامی و مبارزاتی، به مسائل فرهنگی و سیاسی هم توجه داشت. در نجفآباد، مشغول زندگی مخفیانه شد و با کمک یک ریختهگر و تعدادی از دوستانش، شروع کردند به تولید نارنجکهای دستساز، جاسازی کردن در صندوقهای انار و ارسال برای مبارزان شهرهای مختلف.
طی همین فعالیت، حسین حجتی و محمدرضا هادی دو نفر از دوستانش بر اثر انفجار موادمنفجره به شهادت رسیدند. در این سالها سیمای یک مبارز تمام عیار را از او میبینیم؛ مبارزی که هم در جبهه روشنگری و جهاد تبیین بطور خستگی ناپذیر و خالصانه مشغول است و هم در فعالیتهای چریکی و مسلحانه با بالاترین ریسک و مخاطرات جانی که مرد میدان می طلبید و روحیه ای مجاهدانه، نترس و دلیرمردانه می خواست. کم کم روزهای انقلاب به اوج خود رسید. انقلاب پیروز شد و محمود، مهیا می شد تا آخرین فصل حیات خود را آغاز کند: فصل شهادت...
همراه انقلاب، همسایهی مردم
در این مقطع، او را می بینیم که از هر فرصتی برای تجلی بخشیدن به فضیلتهای اخلاقی و معنوی پیشقدم می شود؛ همانها که انقلاب را خاستگاه پرورش مردانی مرد از جنس او ساخته و مکتب شهیدپروری شده است. محمود فقهی باپیروزی انقلاب، دریافت که باید خلاءها را پرکرد و هرجا که نیازی به حضور است، برای خدمت خالصانه آماده بود و کار کرد: فرقی نمیکند آموزش بدهی یا درگیر حل مشکلات روزمره مردم باشی و یا در زمین کشاورزی پا به پای کشاورزان کار کنی.
این بود که به سرعت دست به کار شد: کلاسهای عقیدتی و نظامی را دایر کرد و در فرصتهای مختلف، کمکحال خانوادههای مستضعف بود و در حل مشکلات و اختلافات مردم، پیشقدم میشد. اخلاص، گشادهرویی، صبر و قناعت، او را به چهرهای محبوب برای همه تبدیل کرده بود.
محمود با همسر شهید محمدرضا هادی ازدواج کرد و سرپرستی کودک خردسال شهید را بر عهده گرفت. شهید محمدرضا هادی همان همرزم شهید اوست که در روزهای پیش از پیروزی انقلاب، در 22 آذر 57 در زادگاهش نجف آباد براثر انفجار ساک دستی حامل مواد منفجره، مجروح و در بیمارستان بستری شد. سپس او را به ساواک منتقل کردند و مدتی بعد زیر شکنجه های ساواک به شهادت رسید. سال60 با خانوادهاش راهی کردستان شد و در سنندج، مسئولیت نهضت سوادآموزی را به کمک همسرش بر عهده گرفت. همزمان، مسئولیت تبلیغات و انتشارات سپاه کردستان را هم برعهده داشت.
شهادت همراه با برادر، در یک لحظه و یک نقطه
اوایل خرداد ماه سال 60، دموکراتها به منطقهای غیرنظامی حمله و تعداد زیادی از شهروندان بیگناه را به شهادت رساندند. محمود تا صبح مشغول کمک به انتقال پیکر شهدا بود و بعد راهی دیواندره شد. در مسیر، برادرش محمدرضا را دید و سوار یکخودرو شدند. چندکیلومتر جلوتر، خودرویشان روی مین رفت و برادران فقهی همراه چند رزمندۀ دیگر در هشتمین روز خرداد 60 به شهادت رسیدند؛ محمود در 24 سالگی و محمدرضا در 33 سالگی. این اولینبار در نجفآباد بود که دو برادر، همزمان و در یکنقطه به شهادت میرسیدند.
از دوبار رفتن تا پای اعدام و افتادن به دست ساواک تا تولید و جاساز کردن بمب و نارنجک دستی و تا رقص خونین بر روی میدان مین که: «رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست»، راهی بود که محمود را «محمود» کرد و شایستهی کرامت و توفیق شهادت ساخت. به این ترتیب حیات بیتاب و پرالتهابی که در جریان مبارزه چون فولاد آبدیده شده بود با کیمیای عشق و اکسیر شهادت، زر ناب شد و موجی بیقرار و پرطپش و توفنده، بر ساحل دریای شهادت، به آرامش رسید و: «یک قطره ی آب بود با دریا شد...»
نظر شما