کد خبر 248991
۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۱۶:۳۷

«حیات» گزارش می‌دهد؛

«سهراب سپهری»؛ شاعری به نرمی «صدای پای آب»

«سهراب سپهری»؛ شاعری به نرمی «صدای پای آب»

روی سنگش نوشته‌اند: «به سراغ من اگر می‌آئید، نرم و آهسته بیائید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من» و همه زیستنش، سلوک عارفانه و شعرهایش همینقدر نرم و لطیف بود؛ به نرمی «صدای پای آب» و به روانی و روشنی و جوشش «صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن».... امروز روزی است که «سهراب»، همسفر سنگ و ستاره و برگ و نسیم شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، اول اردیبهشت‌ماه هرسال، یادآور جاودانه شدن شاعری است که امروز 43 سال از سفرش به اعماق خلوت نور و برکه و باد می گذرد. شاعری که سخنش سرود مهر و مدارا بود و زمزمه معاشقه با آب و آفتاب و کلماتش منظر و منظومه‌ای از تفسیر عارفانه هستی.

به سراغ من اگر می‌آئید ...

 «من کاشی‌ام، اما در قم متولد شده‌ام. شناسنامه‌ام درست نیست. مادرم می‌داند که من روز چهاردهم‌ مهر درست سر ساعت ۱۲ به‌ دنیا آمده‌ام. مادرم صدای اذان را در لحظه تولد من می‌شنید...»

سهراب سپهری دوره ابتدایی خود را در دبستان خیام کاشان و دوره متوسطه خود را در دبیرستان پهلوی کاشان گذراند. او پس از به پایان رساندن دوره دبیرستان، در اداره فرهنگ کاشان مشغول به کار شد؛ اما هم‌زمان تحصیلات خود را نیز ادامه داد و پس از دریافت دیپلم در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران مشغول به تحصیل و موفق به اخذ نشان درجه اول علمی شد.

او در طی این دوران، مدتی به استخدام شرکت نفت درآمد؛ البته سرودن شعر و نقاشی را نیز ادامه داد. او به فرهنگ و آئین شرقی بسیار علاقه داشت، به‌همین خاطر به کشورهای مختلفی مانند هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین سفر کرد تا تجربه‌های جدیدی را به‌دست آورد و با فرهنگ و زبان‌های دیگر آشنا شود. او مدتی را در ژاپن زندگی کرد و هنر حکاکی روی چوب را هم در آنجا آموخت.

سهراب در مرداد سال ۱۳۳۶ به اروپا سفر کرد و در مدرسه هنرهای زیبای پاریس مشغول به تحصیل شد.

سهراب سپهری در سال ۱۳۵۵ تمام هشت دفتر و منظومه خود را در «هشت کتاب» گرد آورد که یکی از اثرگذارترین مجموعه‌ها در تاریخ شعر نو ایران به شمار می‌رود.

نقاشی یکی دیگر از فعالیت‌های سهراب در طول زندگی بود و در آن تبحر خاصی داشت. جالب است بدانید که او رکورددار بیشترین قیمت نقاشی مدرن ایرانی است.

«سهراب سپهری»؛ شاعری به نرمی «صدای پای آب»

باهم چند شعر مشهور این چهره درخشان شعر و نقاشی معاصر را مرور می‌کنیم:

پشت دریاها شهری است ...

قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به‌اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.

خانه دوست کجاست؟

خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت
به تاریکی شن‌ها بخشید و به انگشت
نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا
سبزتر است
و در آن عشق به‌اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه
که از پشت بلوغ سر به در می‌آرد
پس به‌سمت گل تنهایی می‌پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه نور
و از او می‌پرسی
خانه دوست کجاست؟

«سهراب سپهری»؛ شاعری به نرمی «صدای پای آب»

پشت هیچستانم....

به سراغ من اگر می‌آئید،
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان، رگ های هوا
پر قاصدهایی ست، که خبر می‌آرند،
از گل واشده‌ی دورترین بوته‌ی خاک
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می‌آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست
به سراغ من اگر می‌آئید،
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من...  

مرگ، پایان کبوتر نیست...

و سرانجام، شاعر صدای پای آب، شاعری که آشنا بود با طبیعت، مثل برگ با نسیم، در تاریخ اول اردیبهشت 1359 در بیمارستان پارس تهران درگذشت و در صحن امام‌زاده سلطان علی بن محمد باقر(ع) در روستای مشهد اردهال، واقع در اطراف کاشان به خاک سپرده شده است. اما حیات او پس از مرگ آغاز شد و در امتداد زمانه، شعرش با گذر روزگاران درخششی بیشتر یافت و زمزمه نسلها شد. سهراب در شعرش زیستن از سر گرفت و ریشه در روشنای نفس درخت و چشمه و کویر و دریا گسترد. شاعری که به نرمی «صدای پای آب» بود: زلال و زنده و جاری چون آب...

و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید
مرگ با خوشه‌ی انگور می‌آید به دهان
مرگ در حنجره‌ی سرخ گلو، می‌خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می‌چیند...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha