کد خبر 244568
۲۳ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۴:۴۶

گزارش «حیات» از سالگرد شهادت فرمانده تیپ 15 امام‌حسن (ع):

«شهید حسن درویش»؛ جز پاره‌ای از عشق، دگر هیچ نداشت....

«شهید حسن درویش»؛ جز پاره‌ای از عشق، دگر هیچ نداشت....

«یک روز نامه‌ای از سپاه آوردند که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای آن را به خط خود نوشته و امضاء کرده بود به این مضمون که شما به فرماندهی لشکر منصوب می‌شوید و تکلیف کرده بود که باید این مسئولیت را بپذیری. وقتی نامه را به حسن دادم، آن را کتمان کرد و گفت من اصلا کاره‌ای نیستم» این را پدر شهید حسن درویش گفته بود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، بیست و سوم اسفند 1363، شهیدی در بحبوحه عملیات بزرگ بدر، به خدا پیوست که کارنامه حیاتش کوله بار هجرت و جهاد و تقوی بود و مومنانه زیستن و مخلصانه و عارفانه در راه دوست، جان را سپر بلا کردن؛ شهیدی که کشاورزی می‌کرد، وزنه‌بردار بود، فرمانده شد، و سرانجام کیمیای «شهادت»، جانش را از جنس جاودانگی کرد: «شهید حسن درویش»...

از کشاورزی تا وزنه‌برداری

در سال ۱۳۴۱ هجری شمسی در روستای جعفر آباد از توابع شهرستان شوش دانیال در یک خانواده کشاورز و مذهبی چشم به جهان گشود. دوران تحصیلات ابتدایی خود را در شوش گذراند. به‌دلیل ظلم رژیم ستمشاهی به بهانه تقسیم اراضی، زمین‌های کشاورزی را از آنان می‌گیرند و لذا مجبور به ترک روستا و خانه و کاشانه خود می‌شوند. ابتدا به دزفول مهاجرت کرده و سپس بعد از گذشت سه سال و با پایان دوره تحصیلات متوسطه، خانواده او به شهر شوش باز می‌گردند.

مادرش می‌گوید: «طاغوت زمین و زندگی را تصاحب کرد و منزل‌مان را در روستا با خاک یکسان کرد. ناچار به دزفول رفتیم و خانه‌ای را کرایه کردیم، آنجا حسن کلاس هشتم را در دزفول خواند.» بعد از، از دست دادن زمین‌های کشاورزی، وضعیت اقتصادی خانواده در شرایط سختی قرار می‌گیرد. شهید، آستین همت و غیرت را بالا زده و در کنار برادرش مشغول به کار شد. تا از این طریق بتواند بخشی از مشکلات اقتصادی خانواده اش را سبک‌تر کند. وی گمشده‌اش را در مسجد و محراب یافت و همین امر سبب شد که شب‌ها جهت فراگیری قرآن در همان سنین نوجوانی در مجالس قرآن شرکت کند. این شهید بزرگوار به ورزش وزنه‌برداری علاقه زیادی داشت و هنوز هم وزنه‌هایش در خانه به یادگار مانده است.

مردی که در معرکه جهاد، اسوه شد

با شروع انقلاب در راهپیمایی‌ها حضوری فعال داشت. اعلامیه‌ها و عکس‌های امام را پخش می‌کرد. با پیروزی انقلاب، از اولین کسانی بود که در کمیته انقلاب اسلامی، مشغول به حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب شد و با تشکیل سپاه پاسداران به عضویت آن نهاد مقدس در آمد. به محض شروع جنگ وارد جبهه شد. با گسترش جبهه شوش و نیاز به بکارگیری سلاح های سنگین، او به ارتش مأمور می‌شود و ظرف مدت کوتاهی استفاده از سلاح‌های سنگین از جمله خمپاره را فرا گرفته و بعد از برگشت، خود شروع به آموزش نیروهای بسیجی و سپاهی کرد و واحد قبضه‌های خمپاره انداز جبهه شوش را تشکیل داد.

در حین عملیات رمضان، از سوی قرارگاه کربلا به سردار حسن درویش فرماندهی تیپ ۱۷ قم که بعدها به لشکر تبدیل، و لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) نام گرفت، ابلاغ شد که تیپ ۱۷ قم را به شهید مهدی زین‌الدین تحویل دهد. فرماندهان قرارگاه کربلا وقتی توانمندی و پشتکار او را در تأسیس تیپ ۱۷ قم-شوش می‌بینند، بار دیگر لیاقت و شایستگی او را در تشکیل و سازماندهی تیپ دیگری به کار می‌گیرند.

او نیز ابلاغ دستور فرماندهی کل را اجرا و با بهره‌گیری از تجارب همرزمان خود، سردارانی چون: شهید عبدالعلی بهروزی، شهید حبیب‌الله شمائلی، شهید خداداد اندامی و سردار حسن‌زاده، تیپ بعثت را پایه‌گذاری می‌کند. اما از آنجایی که شهید درویش و همرزمانش ارادت خاصی به امامان معصوم داشتند، با مشورت و همفکری آنان نام تیپ 15 امام حسن مجتبی (ع) را به فرماندهی کل سپاه پیشنهاد می‌کنند که پس از تایید، تیپ بعثت به تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی (ع) تغییر نام می‌دهد. بدین ترتیب از سال ۶۱ تا پایان آذر ماه ۶۵، تیپ به رزمندگان استان کهکیلویه و بویر احمد تحویل داده شد و آنها نیز تیپ را از ۱۵ امام حسن مجتبی (ع)، به ۴۸ فتح تغییر نام دادند.

ماجرای آن نامه

بهمن‌ماه 1361 ساعت 2 بعد از ظهر، زنگ خانه به صدا در می‌آید. پدر که نزدیکترین نفر به درب است، آن را باز می‌کند. خودرویی و دو نفر که متواضعانه سلام می‌کنند، کادر چشم‌هایش را پر می‌کنند؛ یکی از آنها در حالی که لبخندی صمیمی بر لب دارد، با دو دست نامه‌ای تقدیم می‌کند. آنگاه آنها خداحافظی می‌کنند و می‌روند. آنقدر غرق‌ن امه می‌شود که رفتن آنها را متوجه نمی‌شود. چرخی می‌خورد و به درون خانه می‌رود.

چیزی غریب در دلش و التهابی شدید از جستجو در درونش شعله می‌زند. نامه از طرف ریاست جمهور، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای است و او در نهایت تعجب، پشت و روی پاکت نامه را خوب نگاه می‌کند. با خودش می‌گوید: رئیس جمهور کجا و منزل ما کجا؟! اشتباه نشده؟ شاید نامه مال کسی دیگر است و آنها اشتباهی آن را آورده‌اند، ولی آدرس دقیقا درست است؛ نامه مربوط به پسرش حسن است، اما او بی‌آنکه متوجه باشد، حریصانه نامه را باز می‌کند و... می‌خواند:

بسمه تعالی

برادر حسن درویش فرمانده لشکر 15 امام حسن (ع)

شهادت پاسداران عزیز و سرافراز و سرخ رویان دنیا و آخرت، برادران حسن باقری و مجید بقایی و برادران شهید همراه آنان را به شما همسنگر مقاومشان تبریک و تسلیت می‌گوییم و یاد همه کبوتران خونین بال انقلاب اسلامی را گرامی می‌داریم.

امیدوار به رحمت خدا و مطمئن به پیروزی نهایی، راه آن عزیزان را تا پایان ادامه دهید. «و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین»

سیدعلی خامنه‌ای

 رئیس جمهوری اسلامی ایران

امضای حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پایین نامه برق شادی را در چشمان پدر به همراه می‌آورد. ولی متعجبانه هنوز به عنوان نامه خیره شده است. همانجایی که نوشته شده: برادر حسن درویش، فرمانده لشکر 15 امام حسن (ع)

پدر با خود می‌گوید: آیا درست نوشته‌اند؟ حسن پسرم فرمانده لشکر است؟ ولی چرا هر وقت می‌پرسیدم در جبهه چه کار ای هیچ وقت جواب درستی به من نمی‌داد و فقط می‌گفت: مثل همه بسیجی‌ها پست می‌دهم. روی به آسمان می‌کند و در حالی که همچنان خوشحال است، زیر لب می‌گوید: خدایا شکر که پسرم فرمانده لشکر توست و بعد به تندی مثل بچه‌ای که ناشیگرانه بخواهد خطایش را بپوشاند، در نامه را می‌بندد و در حیاط خانه، نامه را به حسن می‌دهد. حسن نگاهی مشکوک به نامه می‌کند. آن را باز می‌کند و می خواند.

متعجبانه می‌پرسد: پدر؛ در نامه باز بود؟، پدر می‌گوید: نه بسته بود. و او دوباره می‌پرسد: پس کی آن را باز کرد؟ پدر با شرمساری می‌گوید: ببخش فرزندم. من آن را باز کردم.

مثل کسی که دوست نداشته باشد، جواب مثبت بشنود، می‌پرسد: حتما آن را هم خوانده‌ای؟ پدر با همان لحن شرمساری می‌گوید: بله فرزندم و فهمیدم که تو فرمانده‌ای؛ چیزی که همیشه از من پنهان کرده بودی.

حسن عقب عقب می‌رود و به جایی تکیه می‌دهد و می‌گوید: من فقط برای اسلام و اجرای احکام قرآن به سپاه رفته‌ام. به من فرمانده نگویید. من خاک پای بسیجیانم، من فقط یک خدمتگزارم. حضرت امام با آن عظمت روحی‌اش می‌گوید: به من رهبر نگویید، خدمتگزار بگویید و من که خاک پای اویم به خودم لقب فرمانده بدهم؟

ولی پدر با لبخند رضایت بخشی مثل کسی که قند در دلش آب کرده باشند، همچنان به حسن می‌نگرد؛ نگریستنی که هیچ شباهتی با نگاه‌های قبلی‌اش ندارد.

«شهید حسن درویش»؛ جز پاره‌ای از عشق، دگر هیچ نداشت....

از جبهه «لبنان» تا معراجگاه «بدر»

پس از مدتی، حسن درویش به جبهه لبنان اعزام می‌شود و امور نظامی و سازماندهی را در محور جهانی مقاومت برابر رژیم صهیونیستی به‌عهده می‌گیرد. بعد از بازگشت در لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) مشغول به خدمت شد و در ادامه به تیپ امام حسن (ع) بازگشت و در عملیات‌های مختلف شرکت کرد. سرانجام حسن درویش در عملیات بدر در کنار بسیجیان، پس از انهدام چندین پاسگاه دریایی دشمن، از ناحیه سر مورد اصابت تیر قرار گرفت و جاودانه شد و به مراد و مرشدش شهید مجید بقایی پیوست.

دلداده ی «امام»، عاشق «بچه بسیجی»ها

سردار رئوفی فرمانده لشکر 7 ولیعصر(عج) از عشق حسن درویش به امام و فرزندان بسیجی روح‌الله، روایتی شنیدنی دارد:

«ایشان یکی از برادران ایثارگر، متقی و مخلصی بود که در طول جنگ از کناره شوش، از غرب کرخه، آن فعالیت‌ها و دفاع بی امان خودش را از اسلام و انقلاب ادامه داد و مخلصانه جنگید و ایثارگرانه جهاد کرد تا این که در عملیات بدر به لقاء الله پیوست. ایشان دارای ویژگی‌ها و ابعاد معنوی بسیار گسترده‌ای بود. آن چنان این ابعاد معنوی‌اش گیرایی و جذابیت داشت که هر کسی که با ایشان در هر رابطه‌ای تماس می‌گرفت یا در ارتباط مسائل کاری با ایشان برخورد می‌کرد، آن جذابیت در همان برخوردهای اول آشکار می‌شد و آن چنان جذب کننده بود که هر یک از برادران شیفته آن برخوردهای معنوی ایشان می‌شد.

شاید از خاطرات مهمی که از ایشان داشته باشم، آن علاقه و عشقش به نیروهای بسیجی بود. ایشان آنچنان عشقی به نیروهای بسیجی داشت، آنچنان احترام و ارزش و اعتباری برای برادران بسیجی قائل بود که دقیقا خاطرم هست در عملیات والفجر مقدماتی، از پایان عملیات تا شاید روزها بعد از عملیات، دائم از آن مسائل و مشکلاتی که برای ایشان پیش آمده بود، نسبت به نیروهای بسیجی یگانش، چندروزی مدام و بی وقفه گریه می کرد و اشک می ریخت و حتی از همین نگرانی ها و حساسیت ها نسبت به بچه های بسیجی و آن عشق و علاقه ای که به این عزیزان داشت، مدت ها شاید سری به خانواده خودش هم به عنوان استراحت یا مرخصی نزده بود.

از دیگر خاطرات مهم‌تر از اینکه از ایشان دارم، عشق و علاقه این سردار رشید و این فرمانده مقتدر نسبت به امام امت بود. ایشان آنچنان عشق و علاقه‌ای به حضرت امام داشتند که چه در حرکاتش، چه در عملکردهایش، آنچنان تابع دستورات امام و آنچنان شیفته فرامین ایشان بود و آنچنان عشقی به این بنده صالح خدا و بت شکن تاریخ می‌ورزید که زمانی که خداوند نوزادی به ایشان عنایت فرموده بود، ایشان حتی اسم نوزادش را هم می‌خواست از امام سؤال کند، آن اسمی که امام انتخاب می‌کند، ایشان بر نوزاد خودش بگذارد.

در ملاقاتی که خدمت امام بودیم، اصرار داشت که با امام صحبت بکند و در گوشی به امام این قضیه را بگوید که امام اسمی را به ایشان پیشنهاد بکند. یادم هست که امام به ایشان گفته بود که اسم پسرش را عبدالله بگذارد و الان هم عبدالله اسم پسر کوچکش است و این نشان دهنده و گویای آن ارزش و اعتبار و عشق و علاقه‌ای بود که نسبت به امام داشت. احساس می‌کرد که در این عملیات بدر آنچنان شور و حالی ایجاد شده که باید به هر وسیله‌ای دشمن را خوار و زبون کرد. به عنوان یک نفر که یک سلاحی را به دست گرفته بود، در عملیات بدر شرکت کرده بود و خداوند ایشان را به بالاترین درجه و مقامات معنوی واصل کرد.»

ای «امام»!....

نگاهی به وصیتنامه شهید حسن درویش و خطاب او با امامش نشان از عمق این پیوند عاشقانه، معرفت روحی و سلوک معنوی دارد که از مردان رزم و حماسه، عاشقترین زندگان تاریخ را آفرید و این معجزه مکتب روح خدا (ره) بود. با هم بخشی از وصیتنامه شهید را می‌خوانیم:

اللَّهُمَّ إِنِّی أَتَوَجَّهُ إِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن

سلام و صلوات خداوند بر شهدای اسلام عزیز از صدر تا کنون ؛ سلام بر صالحان که صراط مستقیم را پیشه راه خود کردند و ندای حسین گونه روح الله را لبیک گفتند و سر از پای نمی شناسند در راه خدا.

وصیت نامه‌ام را چنان آغاز می‌کنم که ای امام! ای فرزند پاک رسول الله ! ای فرزند حضرت امیر! که همچون امیرالمومنین در میان از خدا بی خبران به تنهایی از حق و دین خدا و سنت رسول الله و اسلام عزیز دفاع می کنی. ای امام عزیز! ای امام مؤمنم! ای امام شجاع‌ام؛ ای امامی که از تمام هستی خویش همچون رسول خدا گذشتی!

ای امام! به جان رسول الله قسم اگر شمه‌ای از صفات مؤمنین در ضمیر سربازانت وجود دارد، آن را از دریای بیکران وجود خدادادی تو کسب کرده‌اند. خدایا! تو را به حق قرآنت و به حق رسولانت و به حق مقربانت، امام، این حافظ اسلام عزیز را در پناه خویش تا ظهور حضرت ولی عصر روحی فداه حفظ فرما۔

دنیای بی‌کفایت بداند که روح اللهیان آمدند تا عرصه زمین را برای ورود حضرت ولی عصر از آلودگی ها تطهیر نمایند و ان‌شاء‌الله با نصرت خدای رحمن دست آنان را از این همه خیانت و ظلم که در حق بندگان بی پناه خدا انجام میدهند، کوتاه کنند. چه می‌اندیشند؟! آیا تصور می‌کنند می‌توانند یک بار دیگر در سرزمین‌های اسلامی قد علم کنند؟! اگر در این تصور آرزوهای شیطانی را پرورش می‌دهند، آرزویشان را به گور خواهند برد.

ای دشمنان اسلام بدانید و آنهایی که در ظاهر، آدم و در باطن، حیوانید! شما هم بدانید: این انقلاب شکست نخورده و نمی‌خورد که گفته روح الله است، چرا که او بود که گردنکشی های شما را با توکل بر خدا و عشق به اسلام کوتاه کرد و در دنیا خوار و ذلیل‌تان نمود. امت اسلام! بدانید که تنها راه تداوم این حرکت خدایی، توکل به خدای رحمن است؛ توکل کنید. و امام عزیز را همچون گذشته نگاهبان باشید.

چند جمله‌ای را با خانواده‌ام در میان می‌گذارم. اگر فرزندتان را در راه خدا دادید، او را در راه خدا داده‌اید؛ بر کسی خدای ناکرده منت نگذارید. پدر و مادرم! شیون مکنید. همسرم! زینب وار استقامت کن که رضای خداوند در همین است. و شما فرزندانم عبدالله و زینب! بدانید که پدرتان راه حسین(ع) را رفت...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha