کد خبر 226025
۱۷ آبان ۱۴۰۲ - ۱۳:۳۲

«حیات» گزارش می دهد؛

مردمی که هر روز در مترو له می شوند/ عمر مسافران به واگن های جدید قد می دهد؟

مردمی که هر روز در مترو له می شوند/ عمر مسافران به واگن های جدید قد می دهد؟

این روزها برای سوار شدن به مترو باید گلادیاتور باشی، آنقدر بجنگی و زنده بمانی که بتوانی از میان جمعیت انبوه منتظران قطار در ایستگاه عبور کنی و سوار واگن شوی، جمعیتی که دقایق طولانی در انتظار قطار مانده اند.

به گزارش خبرنگار اجتماعی حیات؛ این روزها که یک ماه از شروع سال تحصیلی می گذرد همچنان برای رفتن به محل کار و رسیدن به مقصد مدنظر باید از هفتخوان رستم رد شد. برای انتخاب نوع وسیله حمل و نقل علاوه بر جیب باید زمان و راحتی را در نظر گرفت اما شلوغی همیشگی تهران؛ راهی جز انتخاب وسایل حمل و نقل عمومی را پیش پای افراد نمی گذارد.

مترو انتخاب اول خیلی از کارمندان و محصلان است و من نهم مانند بقیه برای رهایی از ترافیک انتخاب اولم استفاده از مترو است. صبح امروز هم مثل همیشه وارد ایستگاه مترو می شوم، بعد از یک ربعی که منتظر رسیدن قطار هستم لحظه به لحظه به تعداد مسافران لبه سکو اضافه می شود. چهره مسافران در هم رفته و صدای اعتراض آنان بلند می شود. پیرزنی که کنارم ایستاده زیر لب غرولندی می کند و می گوید: «خدا خیرتان ندهد!»

دختری آن طرف تر همانطور که سر جایش ایستاده پایش را ریتم وار به زمین می کوبد؛ از ظاهرش مشخص است که دانشجوست. به دوست همکلاسی اش با لحن غمزده ای می گوید: «سما اگر امروز هم دیر برسم استاد حذفم می کنه».

حالا دیگر فروشنده های مترو از شلوغی جمعیت «ماست کیسه کرده اند»؛ در کنار این شلوغی ها وقتی که می بینند نمی توان داخل واگن جولان دهند گوشه کناری را انتخاب کرده و از این فرصت هم جور دیگری استفاده می کنند.

به ساعتم نگاه می کنم. درست چهل دقیقه دیگر به محل کار خواهم رسید. چهره مدیر را تصور می کنم که چه برخوردی خواهد داشت. دیروز هم دیر رسیدم. و تمام هفته قبل هم همینطور! در همین افکار هستم که بالاخره واگنی بعد از یک ربع وارد ایستگاه می شود.

درب واگن باز می شود. اما انقدر جمعیت داخل واگن ها زیاد است که به محض باز شدن درب چند نفری به بیرون پرت می شوند. تلاش می کنم وارد واگن شوم. اما زنی فریاد می زند که چه خبرتان است. دختری از ته واگن صدا می زند ظرف غذایم ریخت! دیگری با صدایی بلند آنچنان که بغضی در گلو دارد فریاد می زند تو روخدا بگذارید در بسته شود من دیرم شده است!

مردمی که هر روز در مترو له می شوند/ عمر مسافران به واگن های جدید قد می دهد؟

این قطار هم جایی برای سوار شدن ندارد! درب واگن بسته می شود. چهره مسافران برافروخته تر از قبل شد. دیگر روی سکوی مترو هم جایی برای ایستادن نیست. شرایط طوری است که برای سوار شدن به قطار بعدی باید مانند گلادیاتورها با شمشیر و نیزه بعد از جنگی تن به تن بتوانی سوار واگن شوی و خودت را به محل کار برسانی.

بازهم همان سناریوی تکراری هر روز تکرار می شود. دوست داشتم ساعت برنارد را روی دستم می بستم تا بتوانم قدری از استرسی که خودم و دیگر مسافرانی که هر کدام به اجبار، مترو را برای رسیدن به مقصد انتخاب کرده اند؛ با نگه داشتن زمان کم کنم.

ده دقیقه بعد قطار بعدی می رسد. در تمام طول مسیری که قطار طی کند تا به من برسد عزمم را جزم می کنم تا هر طور شده در این نبرد پیروز شوم و بتوانم به آن جایزه بزرگ؛ یعنی سوار شدن به واگن قطار برای رسیدن به محل کارم دست یابم. 

قطار نگه می دارد، درب واگن بار دیگر فرصت تازه ای را به رویم می گشاید تا بتواند یکبار دیگر تلاش کرده و بخت خود را امتحان کنم. این قطار نیز دست کمی از قطار قبلی ندارد؛ با باز شدن درب واگن چشمهای سواره ها به پیاده ها التماس میکنند که لطفا سوار نشوید.  اما التماس های چشمی آنان دیگر کارساز نیست و با تمام توان خودم را در این واگن جا می دهم. یک خانم میانسال که مرا یاد مادرم میندازد از پشت سر مرا هول می دهد تا «مانع بسته شدن درب قطار نشوم»! به لطف او از قطار دوم جانماندم اما خیلی ها جاماندند و عصبانی تر از گذشته در انتظار قطار بعدی ماندند.

هنوز از جدال قبل نفسم جا نیامده است؛ تا به خودم می آیم مسافری که روبرویم ایستاده است را آنقدر نزدیک خودم می بینم که حس می کنم حالا باید تنفسش را روی صورتم تحمل کنم. قطار در ایستگاه بعدی می ایستد. مسافرانی که عصبانی تر از ایستگاه قبلی هستند؛ اجازه خارج شدن دیگر مسافران را از واگن نداده و به زور حاصل از خشم و عصبانیت جاماندن از چند قطار می خواهند سوار واگن شوند. یکبار دیگر حس میکنم کمرم بر اثر فشار جمعیت در حال شکستن است. حالا دیگر من هم جزو آن مسافرانی هستم که به مسافران روی سکو نه تنها با چشمانم؛ بلکه با زبان هم! التماس می کنم که سوار نشوند اما می دانم که آنها نیز باید به مقصد برسند و بخاطر این تاخیرهای پر تکرار پاسخگوی مدیرانشان باشند. کمی خودم را با این افکار آرام می کنم و دست مسافری که لای درب گیر کرده را می کشم تا این بار من نجات دهنده باشم!

با سلام و صلوات درب واگن بسته می شود. چند دقیقه ای طول می کشد تا پس از بسته شدن درب، قطار حرکت کند. خدارا شکر می کنم که شرایط جسمی ام این قدرت را می دهد تا ادامه مسیر را در این سیل جمعیت تحمل کنم. چند ایستگاه بعد پیاده می شوم اما چگونه می توان با این حجم از خستگی از «جوانمرد قصاب» به «سعدی» رسید؟  

این ماجرا در تمام ایستگاه های بعد تکرار می شود البته با این تفاوت که به شدت فشار در هر ایستگاه افزوده می شود تا اینکه راهبر قطار اعلام میکند که «مسافران محترم این قطار در ایستگاه خیام توقف نخواهد داشت». حالا دیگر علاوه بر صدای خرد شدن استخوانهایمان بر اثر ازدحام جمعیت؛ صدای فریاد اعتراض افرادی که قصد داشتند در ایستگاه «خیام» پیاده شوند را هم باید تحمل کنیم.

به سر منزل مقصود می رسم. درب واگن باز می شود. اما اینبار برای پیاده شدن مشکل دارم. سدی آهنی از انسانهای عصبانی روبرویم ایستاده اند که نه می خواهند و نه می توانند خود را کنار بکشند تا بتوان از واگن پیاده شد. کیفم را بغل می کنم تا دوباره مانند دفعات قبل پاره نشود. تصور می کنم قهرمان داستان هستم. با تمام قوایی که دارم دیگران را کنار زده و از واگن خارج می شوم. در این مسیر هم چندباری لباسم در حد پارگی کشیده می شود، اما من تصمیمم را گرفته ام و بالاخره می توانم پیاده شوم. 

در بدنم حس کوفتگی خاصی احساس می کنم؛ جوری که فکر می کنم پس از این جدال سخت نیاز به استراحت دارم. نگاهی به پشت سرم می اندازم، صدای زنی شنیده می شود که ملتمسانه فریاد می زند «بذارید پیاده شم». درب واگن بسته و صدای آن زن محو می شود اما همچنان لبهایش که در در حال التماس است و دستانش که سعی می کند دیگران را کنار بزند می بینم. قطار می رود، در کنارم مردم بی گناهی را می بینم که هر روزشان با این قصه پر غصه گره خورده است؛ اما ظاهرا در این زمینه فریادرسی وجود ندارد. در خبرهای هفته های گذشته شهرداری مدام در خبر خوش خبر از خرید بیش از 1000 واگن جدید می داد اما برای یک سال بعد، آنهم بدون اینکه بگویند یکسال دیگر چندتا از این هزارتا به خط مترو اضافه می شود. پله های ایستگاه را که یکی یکی و نفس زنان بالا می آیم، همچنان که نگاهم به پله برقی خراب است فکر می کنم که آیا بدنم تا یکسال دیگر توان این همه فشار را دارد؟ آیا اصلا فردا یا فرداهای دیگر زنده از مترو خارج می شوم؟

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha