کد خبر 217228
۲۵ شهریور ۱۴۰۲ - ۰۲:۳۴

«حیات» گزارش می‌دهد؛

حسین (ع) همه زندگی‌ حسین بود

حسین (ع) همه زندگی‌ حسین بود

چند وقتی پیگیر اعزام به سوریه شد؛ اما شرایط جوری نشد که بتواند مدافع حرم شود. حسین عاشق امام حسین (ع) بود، دلداده‌ی کربلا.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، نامش حسینی بود. نگاهش نیز حسینی. شهادتش هم در ماه امام حسین(ع) بود. عشق به حسین (ع) و محبت به او همه کار می‌کند.

حسین از همان اول تعلقی به دنیا نداشت.هم آنجایی که کسب و کار خوبی داشت ولی همه را کنار گذاشت تا لباس پاسداری بپوشد. هم آنجایی که هر وقت یکی از رفقا به مشکلی بر می خورد حسین سریعا ورود می کرد تا مشکل را رفع کند. اوج رهایی حسین از این دنیا زمان روضه ها  بود. مخصوصا زمانی که روضه حضرت رقیه خوانده می شد.

حسین عاشق روضه سه ساله امام حسین(ع) بود، وصیت کرده بود اگر شهید شدم سر مزارم روضه حضرت رقیه(س) بخواند.

دوستش می‌گفت: «هر سال، محرم که می‌شد، با بچه‌های محل، در پارکینگ خانه شهید ولایتی تکیه‌ای برپا می‌کردیم. یک سال به خاطر یک‌سری از مشکلات نمی‌خواستیم تکیه را برپا کنیم.

بین جمع رفقا حسین می‌گفت: «هرطور شده باید این سیاهی‌ها نصب بشود. باید این روضه‌ها برقرار باشد.» حسینی که در خانه‌ی ارباب از جان و دل مایه می‌گذاشت و نمی‌خواست به هیچ شکلی کم بگذارد، وقتی دید کسی همراهیش نمی‌کند به خانه ما آمد، گفت: «من دلم نمی‌آید امسال تکیه نداشته باشیم.»

سیاهی‌ها و پرچم‌ها را از من گرفت و رفت. آن شب خودش تکیه را برپا کرده بود. تنهای تنها. شب را هم توی تکیه خوابیده بود. صبح روز بعد سراسیمه و با خوشحالی زنگ خانه‌مان را زد. به او گفتم: «چی شده حسین جان؟!»

گفت: «دیشب بعد از اینکه پرچم‌ها و سیاهی‌ها را نصب کردم همانجا خوابم برد. توی خواب دیدم امام حسین علیه‌السلام آمده توی پارکینگ خانه‌مان و به من گفت: «احسنت! چه تکیه قشنگی زدی! دستی به سیاهی‌ها کشید و به من خسته نباشید گفت.» وقتی حسین این جملات را می گفت اشک توی چشمانش حلقه زده بود.

می‌دیدم چقدر خوشحال است از اینکه کارش مورد قبول حضرت ارباب واقع شده است. آن سال تکیه‌مان حس و حال دیگری داشت».
چند وقتی پیگیر اعزام به سوریه شد؛ اما شرایط جوری نشد که بتواند مدافع حرم شود. حسین عاشق امام حسین (ع) بود، دلداده‌ی کربلا.

گفته بود می‌خواهم بروم برات کربلایم را از امام رضا بگیرم. رفت مشهد و ١۵ روز آنجا ماند. در این مدت لباس خادمی امام رضا (ع) را پوشید. اما محرم آن سال حسین حال هوای دیگری داشت، مخصوصا شب‌ سوم. شال مشکی معروفش را روی سرش انداخته بود و با صدای بلند گریه می کرد. آن قدر سوزناک اشک می ریخت و ناله می کرد که دیگران را هم به گریه می انداخت.

شب هفتم محرم، شهیدی گمنام مهمان هیئت بود، وقتی قرار شد تابوت را از آمبولانس به داخل حسینیه بیاورند، حسین یکی از کسانی بود که زیر تابوت را گرفت.

وقتی شهید گمنام را به داخل حسینیه آوردند، حسین دست خود را روی تابوت گذاشته بود و با صدای بلند گریه می کرد و اشک می ریخت.

هیچکس نفهمید حسین آن روز چه چیزی به آن شهید گمنام گفت، اما سرانجام روز ٣١ شهریور ماه ٩٧ (یعنی ۵ روز بعد) در حمله دشمنان بزدل نظام جمهوری اسلامی، حسین ولایتی فر در سن ٢٢ سالگی به شهادت رسید.

حسین که خود استاد کمین و ضد کمین بوده است، اگر می خواست در آن معرکه جان خود را حفظ کند امکان نداشت تیر بخورد.

وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و هیاهو همه می خوابند روی زمین، حسین جانبازی را می بیند که نمی تواند فرار کند و روی ویلچر گیر کرده، او به سمت آن جانباز می دود تا وی را عقب بیاورد و جان او را حفظ کند، که چندین تیر به سینه اش می خورد و حسین را آسمانی می کند.

پیکر مطهر پاسدار شهید حسین ولایتی‌فر در روز دوشنبه ٢ مهر ١٣٩٧  مصادف با ١۴ محرم١۴۴٠ (روز خاکسپاری شهدای کربلا ) در میان خیل عظیم مردم ولایی شهرستان دزفول تشییع و به خاک سپرده شد.

یاد و نام همه شهدای اسلام و راه حق گرامی باد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha