کد خبر 119098
۵ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۰:۰۰

زندگی به سبکِ بانوی ایستادگی

زندگی به سبکِ بانوی ایستادگی

زندگی به سبکِ بانوی ایستادگی

 سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه وجود گذاشتى اى نفر ششم پنج تنبیش از هر کس ، حسین (ع) از آمدنت خوشحال شد . دوید به سوى پدر و با خوشحالى فریاد کشید : پدر جان ! خدا یک خواهر به من داده است .زهراى مرضیه (س) گفت : على جان ! اسم دخترمان را چه بگذاریم ؟حضرت مرتضى (ع) پاسخ داد : نامگذارى فرزندانمان شایسته پدر شماست . من سبقت نمى گیرم از پیامبر (ص) در نامگذارى این دختر .پیامبر(ص) در سفر بود . وقتى که بازگشت ، به خانه زهرا (س)وارد شد ، حتى پیش از ستردن گرد و غبار سفر از دست و پا و صورت و سر پدر و مادرت گفتند که براى نامگذارى عزیزمان چشم انتظار بازگشت شما بوده‌ایم . پیامبر (ص) تو را چون جان شیرین در آغوش فشرد ، بر گوشه لب هاى خندانت بوسه زد و گفت : نامگذارى این عزیز ، کار خود خداست . من چشم انتظار اسم آسمانى او مى مانم .بلافاصله جبرئیل آمد و در حالی که اشک در چشم هایش حلقه زده بود ، اسم زینب را براى تو از آسمان آورد ، اى زینت پدر! اى درخت زیباى معطر! پیامبر (ص) از جبرئیل سوال کرد که دلیل این غصه و گریه چیست؟ جبرئیل عرضه داشت : همه عمر در اندوه این دختر مى گریم که در همه عمر جز مصیبت و اندوه نخواهد دید .پیامبر (ص) گریست . زهرا (س) و على (ع) گریستند . دو برادرت حسن (ع) و حسین (ع) گریه کردند و تو هم بغض کردى و لب برچیدی .سلام بر خداوندگارِ عاطفه و عاطفه خداوند ، قبله مروّت و قله فتوّت ، قافله سالار عشق و صبر و معرفت ، معلّم مردانِ عالم ، آفتاب در حجاب ، روشنی بخشِ خورشید ، زهرای کربلا ، حسین در آیینه تأنیث ، بانوی بانوان جهان ، عقیله بنی هاشم ، عقیله عرب ، عقیله عالم ، صدیقه صغری و زینب کبری . سلام خدا بـر او بــاد .روایت هایی از زندگی حضرت زینب کبری (س) ؛ بهترین خواهر دنیابعضی آدم‌ها مهربانند بعضی‌ها مهربان تر ، بعضی‌ها خوبند ، بعضی‌های دیگر خوب تر خوبی‌های آدم‌ها به خاطر محبتشان به دیگران است ، به خاطر حسی که به آدم‌های دیگر دارند . هر قدر این آدم‌های دیگر بزرگ تر و ارزشمندتر باشند ، او هم عزیز تر و مهربان تر می‌شود . مثل همان شرف المکان بالمکین ، این بار شرف العاشق بالمعشوق است لابد! حالا توی همین وادی عشق و دوست داشتن ، خواهر‌ها انتهای مهربانی هستند ، خواهرانگی یعنی همه محبت و حمایت . خواهری را می‌شناسیم که همیشه همراه برادرش بود ، اصلا آمده بود تا جای پدر بزرگ و پدر و مادر و برادر را برایش پر کند ، آمده بود تا کنار برادرش بماند ، در همه سختی‌ها و آسانی ها ، در همه لحظات ، حتی وقتی برادرش نباشد . همه خواهرها برادرهای شان را دوست دارند ، محبت زینب (س) نسبت به حسینش بیشتر از همه بود ، همیشه دوست داشت کنار برادر باشد ، به او نگاه می‌کرد و با او آرام می‌گرفت . مادر هم از این همه محبت تعجب می‌کرد . یکی از روزها از پیامبر (ص) راز محبت بین زینب (س) و حسین (ع) را پرسید : چرا زینب لحظه‌ای بدون حسین (ع) آرام و قرار ندارد؟ پیامبر(ص) آه کشید و به دخترش فرمود : نور چشمم! این دختر همراه حسین (ع) به کربلا مى رود و در رنج‌ها و مصائب حسین (ع) شریک خواهد بود .می گفت مدت‌ها در مدینه همسایه علی (ع) بودیم و در یک محله زندگی می‌کردیم . خانه ام کنار خانه زینب (س) دختر علی (ع) بود ولی حتی یک بار هم زینب را ندیدم و صدایش را نشنیدم . فقط شب‌ها به زیارت جد بزرگوارش می‌رفت ، در حالی که پدرش علی (ع) جلو و برادرانش حسن و حسین (علیهما السلام) اطراف او بودند. پدرش شمع‌های اطراف قبر را خاموش می‌کرد ؛ یک شب حسن (ع) پرسید چرا چراغ‌ها را خاموش می‌کنید؟ علی(ع)گفت : اَخشی اَن یَنظُر اَحَد اِلی شَخصِ اُختِکَ زَینَبَ ؛ از آن می‌ترسم که کسی (در روشنی) خواهرت زینب را ببیند .عقیله خاندان بود ، بانوی خردمند . زن‌ها می‌رفتند به خانه اش تا تفسیر قرآن و احکام یاد بگیرند ، مردان زیادی هم هستند که روایات را از همان بانو نقل می‌کنند ، عبدالله بن عباس می‌گوید : بانوی خردمند ما ، حضرت زینب بنت علی (ع) چنین روایت می‌کند .فقط نمی‌گفتند زینب ، می‌گفتند عقیله بنی هاشم ، عقیلة الطالبین ، کریمه‌ای که ارج و قرب دارد ، عاقل و خردمند است و مسائل را حل و فصل می‌کند . گاهی هم باید صبوری کند ، این صبر ذخیره روزهای دور بود ، روزهای کربلاییقرار بر ازدواج بود . زینب (س) با عبدالله بن جعفر ازدواج می‌کرد و شرطی ضمن عقد داشت . شرطش این بود هر وقت زینب خواست با برادرش به سفر برود ، از آن منع نشود و پذیرفته بودند . وقتش که رسید ، عبدالله بن جعفر از امام حسین(ع) خواست نرود و بماند ، قبول نکرد . پس پسرانش را هم همراه مادرشان فرستاد تا کنارش باشند .بعضی مادرها بودند ، بعضی‌های دیگر نبودند . می‌گویند لیلا نبود ، نبود که علی اکبرش را ببیند . ولی به جای همه مادرها عمه‌ای بود که از خیمه‌ای به خیمه دیگر سرک می‌کشید . به دشت می‌رفت و فریاد می‌زد : یا حبیباه! یابن اخاه .روزگاری بانوی همین شهر بود و زنان شهر صف به صف می‌آمدند تا در جلسه درس و تفسیر قرآنش شرکت کنند . حالا دوباره به این شهر آمده بود و همه زنان کوفه هم آمده و صف به صف ایستاده بودند تا اسیری اش را تماشا کنند .خسته است ، گرسنه است ، تشنه است ، اسیر است ، داغدار و آواره است ، همه این‌ها هست اما باید حرفی بزند ، آن هم زیر نگاه‌های مردم کوفه و زیر خاک‌ها و سنگ هایی که بر سر و صورت شان می‌بارد . صدایش به گوش می‌رسد: اى مردم کوفه ! اى نیرنگ بازان و بى وفایان ؛ حرف‌های زینب است که وجدان‌ها را بیدار می‌کند و زن و مرد و پیر و جوان و بچه به خود می‌آیند و گریه می‌کنند ، بر خودشان و بر کاری که با خاندان کرامت کرده اند .خزیم اسدی می‌گوید : قسم می‌خورم زنى سخنران را دیدم که سر تا پا شرم و حیا بود . انگار کوفه یک بار دیگر وقار و جذبه و خطابه‌های‌ علی (ع) را تجربه می‌کرد...زندگی به سبکِ زینب کبری(س)ما شبیه آرزوهای‌مان هستیم . بعضی‌ها پول دوست دارند ، شبیه پول خرج می‌شوند . بعضی‌ها زندگی دوست دارند ، شبیه زندگی تمام شدنی هستند . بعضی‌ها آرزو دارند شبیه کسی باشند ، حتی اگر همان شکلی که دوست دارند نشوند ؛ نزدیکش می‌شوند ، دنبالش می‌دوند و پای‌شان را جای پایش می‌گذارند . دخترها و زن‌های زیادی هستند که دوست دارند شبیه زینب باشند ، پای‌شان را بگذارند جای پای بانو . این هم ردِ پاهایی از عقیله بنی هاشمپرستار بود روزهای سختی برای حضرت زهرا (س) بود . دردهایی را پشت سر گذاشته بود ، بیمار بود ، نود روز بستری بود ، پرستار می‌خواست ، زینب فقط پنج سال داشت ولی پرستار خوبی برای مادرش بود .باهوش بود راویان خطبه حضرت زهرا (س) در مسجد‌النبی (ص) ، ماجرای فدک و ولایت حضرت علی (ع) را از زبان زینب (س) نقل می‌کنند و می‌گویند :حدثتنى عقیلتنا زینب بنت على علیهاالسّلام...! در حالی که آن روزها زینب فقط پنج شش سال داشت .باحیا بود عفت و پاکدامنى ، برازنده‏‌ترین زینت زنان است . زینب(س) درس عفت را به خوبى در مکتب پدر آموخت ، آن جا که فرمود :ما المجاهد الشهید فى سبیل الله باعظم اجراً ممن قدر فعف یکاد العفیف ان یکون ملکا من الملائکة ؛ مجاهد و شهید در راه خدا ، اجرش بیشتر از کسى نیست که قدرت دارد اما عفت مى‏ورزد . یعنی قدرت انجام گناه را دارد ولی از آن دوری می‌کند . نزدیک است که انسانِ عفیف ، فرشته‏اى از فرشتگان خدا باشد .دانشمند بود از حضرت امام سجاد (ع) نقل شده است که خطاب به حضرت زینب (س) فرمود: أنتِ بحمدالله عالمة غیرمعلّمة فَهِِمة ؛‌ ای‌ عمه جان! شما دانشمندی هستی که از کسی نیاموخته‌ای و دانا و فهمیده‌ای هستی که از کسی یاد نگرفته‌ای .همراه‌امامش بود درجه محبت زینب (س) به امام حسین (ع) به‌اندازه‌ای بود که هر روز چندین بار به دیدار حسین (ع) مى‌رفت . در روز عاشورا دو نوجوانش محمد و عون را نزد حسین (ع) آورد و عرض کرد : جدم ابراهیم خلیل (ع) از درگاه خدا قربانى را قبول فرمود ، تو نیز این قربانى را از من بپذیر . اگر جهاد و جنگ برای بانوان روا بود ، هر لحظه هزار جان فداى جانان مى‌کردم و هر ساعت هزار بار شهادت مى‌طلبیدم .عزیز خداوند بود امام حسین (ع) که خودش معصوم و واسطه فیض الهى است ، زمان وداع به خواهرش مى‏فرماید : یا اختاه لا تنسینى فى نافلة‌اللیل ؛ خواهر جان ! مرا در نماز شب فراموش نکن .صبور بود عبیدالله گفت : ببین خدا با خانواده‌ات چه کرد ؟ زینب (س) فرمود : ما رأیت الاّ جمیلا ؛ غیر از زیبایی چیزی ندیدم. مطمئن باش که به زودی خداوند میان آنان (شهدا) و تو قضاوت خواهد کرد .شجاع بود بعد از عاشورا در لحظه هجوم دشمنان به خیمه‏ها ، شمر تصمیم گرفت امام سجاد (ع) را به شهادت برساند . ولى زینب (ع) فریاد زد : تا من زنده هستم نمى‏گذارم جان زین العابدین (ع) به خطر بیفتد . اگر مى‏خواهید او را بکشید ، اول مرا بکشید و دشمن با دیدن این شرایط ، از قتل امام صرف نظر کرد .آرام بود تسلى بخش دل امام سجاد (ع) بود ، آن جا که مى‏گفت :لا یجزعنک ما ترى ، فوالله ان ذلک لعهد من رسول الله الى جدک وابیک وعمک ؛ اى پسر برادرم! آن چه مى‏بینى (شهادت پدر) تو را بى تاب نسازد . به خدا سوگند این عهد رسول خدا با جد ، پدر و عمویت است .مومن بود امام سجاد (ع) فرمود : عمه‏ام زینب در مسیر کوفه تا شام همه نمازهاى واجب و مستحب را اقامه می‌کرد و در بعضى منازل از شدت گرسنگى و ضعف ، نشسته نماز می‌گزارد .سخنور بود وقتی اسرا در مجلس یزید هستند ، حضرت زینب (س) شروع به صحبت می‌کند ، حرف‌هایی که دستگاه حکومت را می‌لرزاند :به خدا قسم اى یزید ، هر چه کردى بازگشت آن به سوى خودت خواهد بود ، چرا که تو جز پوست خود نشکافتى و جز گوشت خود ندریدی . اى یزید! در آن روزى که خداوند بدن‌هاى پاک شهیدان‌مان را حاضر می‌کند تا حقوق خود را از ستمگر بستاند ، تو بر رسول خدا (ص) وارد خواهى شد ، امّا می‌دانى در چه حالى؟ در حالی‌که خون عزیزان او را ریخته و حرمت ذرّیه او را از بین برده‌اى . از این پیروزى ظاهرى که به دست آورده‌اى غرق شادى مشو و آن عزیزان را که در کربلا به خاک و خون کشیده‌اى ، مغلوب و مرده مپندار . که خداوند می‌فرماید : کسانى را که در راه خدا شهید شده‌اند مرده مپندارید بلکه آنان زنده‌اند و در نزد خداى خود روزى می‌خورند

برچسب‌ها