کد خبر 152526
۲۳ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۱:۳۷

سالروز شهادت شهید مدافع وطن محمد اسماعیل دلاور/ دلنوشته فرزند شهید

سالروز شهادت شهید مدافع وطن محمد اسماعیل دلاور/ دلنوشته فرزند شهید

شهید مدافع وطن محمد اسماعیل دلاور فرزند حسنقلی در سحرگاه 1333/7/6 در شهر خشت در خانواده ای مؤمن و متعهد دیده به دنیا گشود. شهید با رسیدن به سن 6 سالگی وارد دبستان گردید . دوران ابتدایی را با موفقیت به اتمام رسانید . مقطع راهنمایی را نیز با موفقیت به پایان رسانید . از آنجائیکه شهید علاقه به شغل نظامی داشت ، رضایت والدین را کسب و در تاریخ 1351/12/3 به استخدام شهربانی درآمد .پس از اتمام دوره آموزشی در شهربانی استانهای تهران ، فارس و بوشهر انجام وظیفه می نمود. با ادغام نیروهای 3 گانه ناجا در کلانتریهای شهر بوشهر خدمت می نمود و از سال 1372 به فرماندهی انتظامی شهرستان کنگان انتقال یافت . شهید دلاور در تمام مأموریت ها و گشت های کلانتری و فرماندهی یکی از نیروهای فعال شهرستان بود که در مأموریت های دستگیری قاتلین و اشرار مسلح همیشه پیشقدم بود. سرانجام در ساعت 2300 مورخه1373/5/24 در یک درگیری با اشرار مسلح که اقدام به راهزنی در گردنه های روستای دوراهک می کردند به همراه فرمانده شهرستان به نیروهای کمکی  با اشرار درگیر که در این عملیات به درجه رفیع شهادت نائل گردید

پایگاه خبری حیات در آستانه سالروز شهادت این شهید والامقام  دلنوشته ای ناب از فرزند این شهید والامقام را منتشر می کند:
دلنوشته ای به مناسبت بیست و هشتمین سالگرد شهادت عزیزتراز جانم پدرعزیزم شهید محمد اسماعیل دلاور  عالیه دلاور دختر شهید محمد اسماعیل دلاور
مردادماه 1401

سلام پدر شهیدم؛ 

اڪَر قلمم یارے ڪند و اشڪ لحظه‌اے امانم دهد مےخواهم همسفرم باشے و ڪودڪی‌ام را با من قدم بزنے.‌‌
ڪوچه خاطره‌هایم منتهے به روزهایے است ڪه در انتـظار تو گـذشت. خاطرم هست ڪه شبے بند پوتین‌هایت را محڪم بستے، تفنڪَت را برداشتے و همچون مولایمان امام حسـین(علیه السلام) به پاے عقیده‌ات همسفر غریبی شدے و به مهمانے خـدا رفتے.
پدر جانم؛ من همان دختر 5سـاله‌ات بودم ڪه روزها، ڪوچه‌هاے غربت و تنهایے‌ام را به دنبال تو ڪَشتم. به همان سن ڪودڪے‌ام بودم ڪه بازے سخت انتظار را یاد ڪَرفتم. ساعت‌ها نشستن به انتظار دیدن حتے شباهتے به تو.
ڪَرچه نبودے دخترت را به آغـوش مهرت بـڪَیرے من اما اینجا، قاب عکست را هر روز به آغوش میڪشیدم. برایت بگویم از مادرم، ڪه زینبے‌وار و صبورانه، یڪه و تنها، بـار سختے زندڪَی و دلتنڪَی یتیمانت را به دوش ڪشید. رفتے پدر، مادرم اما، سال‌هاست ڪه به رسم مهر و وفا،در ڪوچه خاطره‌ها، یاد تو را با اشڪ‌هایش بدرقه مےڪند.
پدر جانم؛ شب رفتنت به من ڪَفتے ڪه میروے سفر، اے واے از دلم و آه از آن سفر، ڪه تنها سوغاتش پیڪر پاڪ و بےجان تو بود.

برچسب‌ها